[پارت ۱۱]
همه مشغول رقصیدن و عشق و حال کردن بودن که دیدم یکی با ماشین وارد باغ شد...
همه دست از رقصیدن برداشتن ...
باورم نمیشد ...
مهرداد بود ...
اون اینجا چیکار میکرد؟؟؟
اصلاً از کجا میدونست مهمونی اینجاست؟؟؟
قلبم تند تند میزد...
از ماشین پیاده شد و اومد سمتم...
مهرداد :تو اینجا چیکار میکنی عشقم؟
آسمان: اولاً من با تو نسبتی ندارم که بهم میگی عشقم دوما باید به تو عوضی جواب پس بدم ...؟
مهرداد :الان نسبتی نداریم بعداً میشی مامان بچههام....
تنفرم ازش هزار برابر شد ...
آیهان اومد جلو یه چک زد زیر گوشش
...
[پارت ۱۲]
آیهان :حرف دهنتو بفهم ها...!
مهرداد: اگر نفهمم چی؟؟
امیر :اون وقت اگر نفهمی من حالیت میکنم...
مهرداد :اون وقت تو چیکارشی؟؟
امیر :لازم به توضیح نمیبینم ...
مهرداد :ولی من میبینم!
امیر :دوست پسر آسمانم...!
مشکلیه؟
مهرداد: از کی تا حالا آسمان دوست پسر داره؟؟
امیر :از همون موقعی که عاشقش شدم...
چند دقیقه سکوت شد...
زبونم بند اومده بود...
داشت بغضم میگرفت...
آوا اومد دستمو گرفت و برد اونور...
جو اونجا برام سنگین بود..
یه آب زدم به صورتمو رفتم اونجا
...
[پارت ۱۳]
رو به مهرداد کردم... و دستم رو قفل دست های امیر کردم و گفتم:
آسمان: الان که میبینی دوست پسر دارم دیگه دلیلی برای اینکه برام مزاحمت ایجاد کنی نمیبینم...
آیهان :شنیدی... گورت رو گم کن...
سوار ماشین شد و رفت...
آوا برام یه لیوان آب آورد
حالم بهتر شد...
آراد :میشه یکی به ما بگه داستان چیه؟؟ آسمان :ببخشید مهمونیت رو خراب کردم...
آراد: این چه حرفیه آسی کوچولو مگه تقصیر توئه ...
خندم گرفت... و یه خنده ریزی کردم
رو به امیر کردم و گفتم:
از اینا گذشته منتظر یه توضیح برای اون حرفایی که زدی هستم امیدوارم همش فقط برای دفاع بوده باشه...
امیر :نه فقط واسه دفاع از این موضوع نبود
آیهان :یعنی چی فقط دفاع نبود؟
امیر: یعنی اینکه خیلی وقته که از آسی خوشم میاد ولی نمیدونستم چطوری بهش بگم ...
آیهان اخمهاش رفت تو هم و با عصبانیت رفت پشت باغ و علیرضا رفت دنبالش
...
[پارت ۱۴ ]
از زبان علیرضا
دیدم اوضاع خرابه رفتم سراغ آیهان...
علیرضا: داداش آروم باش
آیهان: چطوری آروم باشم اگه آوا جای آسی بود و تو جای من بودی چیکار میکردی؟؟
علیرضا :حق داری... ولی بستگی به آدمشم داره😂
آیهان :کوفت... بیغیرت...😂😐
جفتمون خندیدیم...
بعدش بهش گفتم :
علیرضا: بیا بریم پیش بچهها اوقات خودت رو تلخ نکن
آیهان: علیرضا ...
علیرضا: جان داداش ...
آیهان :احساس میکنم این مهرداد داره آبجیم رو اذیت میکنه...
علیرضا :غلط کرده ...راستش...
آیهان: راستش چی...؟
علیرضا :منم احساس میکنم آراد، آوا رو دوست داره...
آیهان :اون که مشخصه...
علیرضا :گوه خورده... مگه چیزی گفته؟؟
آیهان :حالا منو درک میکنی؟!
حرفی نداشتم که بزنم...
راست میگفت...
برگشتیم پیش بچهها
...
May 11
May 11
[پارت ۱۵ ]
از زبان آوا
موقع باز کردن کادوها شد...
پشت میز وایسادم و با آسمان شروع کردیم به باز کردن کادو ها
اسم هر نفر روی کادو خودش با برچسب نوشته شده بود...
کادو اول از طرف علیرضا و بهار بود ...
یه ماگ بود که روش عکس دسته جمعی هممون چاپ شده بود.
رفتم علیرضا رو بغل کردم و گفتم:
آوا :ممنون داداش ...
ممنون که هستی...
علیرضا :کاری نکردم عزیزم
بعد رفتم بهار رو بغل کردم و گفتم:
آوا: ممنون قشنگم
بهار :کاری نکردم تولدت مبارک عزیزم
کادو دوم از طرف آسمان بود یه ست کت و شلوار
یه دل سیر بغلش کردم و تشکر کردم
کادوی سوم از طرف امیر بود یه تیشرت خوشگل
از دور ازش تشکر کردم
کادو چهارم از طرف آراد بود حتی فکرشم نمیکردم یه همچین چیزی برام گرفته باشه...
...