eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا ✨قسمت #بیست_وشش ✨عقیق یمنی وقتی این جمله رو گفتم
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨از حریمت دفاع می کنم لقمه هام رو می شمردم ... 👈اما نه برای کشتن شیعیان ... 💚این بار چون سر سفره نشسته بودم ... چون بابت این ها بودم ...😥💚 صبح و شبم شده بود.... درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز می کردم ...👉 یک وعده از غذام❌ رو نمی خوردم ... اون سفره، بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، رو زیر پا بزارم ... . غیر از درس،.... 🌙مدام این می کردم که چی کار باید انجام بدم ... 🌙از چه طریقی باید کنم تا به به و خدمت کرده باشم؟ ... 🌙چطور می تونستم باشم؟ و ... . ✍تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... . 📢خبر رسید تهدید کرده... به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ...😣😡 از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...😤😡 مدام این فکر توی سرم💭 تکرار می شد ... 👈محاله تا من زنده باشم😡 اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .😤😡💪 صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم:😠✋ _پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: _اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .😐📃 منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: _من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .😡☝️ با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: _قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .😊 _من دو روز 😠✌️بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ...✋ چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ...👎 دو روز بیشتر وقت نداری ... .😡😤 اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... . ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا ✨قسمت #بیست_ونه ✨جهاد من کشور من پر بود از #مبلغ
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ✨امواج بلا کم کم مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ...👉 اتفاق پشت اتفاق ...👉 و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد،😳 بدون حمایت خانواده ...😒 با زندگی کردم ... .👌 تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ...🙁 بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن🍳🍘 و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو می گرفتم ... اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... . هر وقت روم خیلی شدید می شد یاد سخن 🌷شهید آوینی🌷می افتادم ... 👣 آن است که در کشاکش دیندار بماند و گرنه در و و اهل دین بسیارند ... . به خودم می گفتم ... برای اینکه از سخت، چیز با ارزشی بسازن ...💎 🔥اول خوب ذوبش می کنن ... 🔨نرمش می کنن ... 🏠بعد میشه ستون یک ساختمان ... 💖و رو به خاطر اون فشارها و سختی ها می کردم ....💖 کم کم شروع شد ...😣 اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ...😥 نه پولی برای ویزیت و آزمایش ...😒 نه وقتی برای تلف کردن ...😔 به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز ...😧 ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛