رمـانکـده مـذهـبـی
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا ✨قسمت #چهارم ✨کلّه پاچه عُمَر از #بدو امر و پذیر
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #پنجم
✨سرنوشت نامعلوم
📓دفتری را که محاسن #شیعیان و #مردم_ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ...
هر برگ📄🔥 آن را که می سوزاندم #استغفار می کردم...
که چطور #شیطان مرا گول زد...
و داشت کم کم دلم را نسبت به این #کفار_نجس نرم می کرد ..
برگ های دفتر که تمام شد،..
برای آخرین بار #قسم_خوردم ...
دیگر هرگز نسبت به💚 #شیعیان نرم نخواهم شد..
تا #نسل آنها را #نابود کنم و #کودک های شان #وهابی شوند؛ دست از مبارزه برنمی دارم ..
بعد از چند ماه،...
دوباره ساکم را جمع کردم و رفتم سمت ترمینال ...
حالا وقت این رسیده بود که کاملا بین آنها #نفوذ کنم...
و درباره #عقاید شیعیان #مطالعه کنم ... .
از خوابگاه که بیرون زدم هنوز مقصدم را انتخاب نکرده بودم ...
مشهد یا قم؟ ...
خودم را به #خدا سپردم ..
برای خرید بلیط اتوبوس، وقتی باجه دار مقصدم را پرسید با صلابت گفتم:
_قم یا مشهد، #فرقی_نداره. هر کدوم جا داره و زودتر حرکت می کنه ... .
حدود یک ساعت و نیم بعد، من توی اتوبوس
💨🚌 نشسته بودم...
و در پی سرنوشت نامعلوم به سمت 🕌 #مشهد می آمدم ...
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا ✨قسمت #دوازدهم ✨مقر مخفی سپاه اون شب، حاجی با اص
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #سیزدهم
✨زندگی میان بهشت
بدون اینکه من کاری بکنم،...
حاجی #خودش #پیگیر کارهای من شد ...
تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... .😟😳
روز موعود رسید ...
توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ...
دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم ...
مدام #ازخدا #تشکر می کردم ...
باور نمی کردم خدا چنین #نصرت و #پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که #بادست_خودشون، نابودشون کنم ... .
بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ...
توی خوابگاه پر از #شیعیان مختلف، از #کشورهای_مختلف بود ...
امریکای شمالی و جنوبی،
آفریقا،
آسیا
و اروپا ...
مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ... هیچ چیز از این بهتر نمی شد ... .
بالافاصله یک #برنامه #هدف_گذاری_شده درست کردم ...
👈مرحله اول، #نفوذ بین اقوام مختلف ...
👈مرحله دوم، #شناسایی اخلاق، فرهنگ و #تفکرات و نقاط #قوت و #ضعف تک تک شون بود ... #نقش و #جایگاه اسلام بین اونها ... #میزان و درصد #نفوذشیعیان در بین حکومت و قدرت ...
👈مرحله سوم، #شناسایی #علت شیعه شدن #تازه_مسلمان_ها ...
شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ...
👈و آخرین مرحله،
#پیداکردن_راهکارهای_نابودی_شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... .
👈بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ...👉
همزمان باید #مطالعاتم رو هم شروع می کردم ...📚
یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ... #زمانم 🕰رو تقسیم کردم ...
سه ساعت می خوابیدم
و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم ...
دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ...
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا ✨قسمت #هفدهم ✨3بار بی هوش شدم . . دیگه #هیچی برام
✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت #هجدهم
✨کاروان محرم
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ...
و من هفت ماه #درچنین_وضعیتی زندگی کرده بودم ...
حتی تمام مدت #تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی #خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ...😠😐
شده بود #مثل_پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ...
حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .💭😞
.
در میان این حال و هوای من،...
💚 #محرم هم از راه رسید ...💚
از یک طرف به شدت #کنجکاو بودم #شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ...😇
از طرف دیگه، فکر دیدن #قمه_زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ...🔪😠
این وسط هم می ترسیدم،...
شرکت نکردنم در این مراسم، باعث #شک بقیه بشه .
.
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ...
هر چه باداباد ...
دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ...
موقعی که برمی گشتن #یواشکی چکشون می کردم ...
همه #سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .😳😟
.
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند....
و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ...
سخنران درباره #جریان_های_فکری و #سیاسی حاضر در #عاشورا صحبت کرده بود ...
خیلی از دست خودم عصبانی شدم ...😠
می تونستم کلی مطلب درباره #عاشورا و #امام_حسین یاد بگیرم که به خاطر یه #فکراحمقانه بر باد رفته بود ...😐😑
.
.
💚همون شب، #لباس_سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...🚶💚
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛