eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
190 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
..یازهرا ..: .. ..: 🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _______________ (خیلی ناراحت شدم.. گوشیو پرت کردم وسط کوچه سرمو روی پاهام گذاشتم احساس افسردگی و بدرد نخوری احساس تنهایی و بی کسی دلشکستگی من کل زندگیمو فقط ریختم به پای این دوستای لعنتی کوشون کجان الان حال منو بفهمن اونا جز بد بختی آوردن چکار کردن برا من اونا مانع خدمت رفتنم شدن اونا مانع درس خوندنم شدن کجان الان دو روز گوشیو خاموش کردم کی سراغمو گرفت من خانوادمو گم کردم با اینا،، هیچکس به من اعتماد نداره،، اصلا حالم دریای طوفانیه،، ما مطمئنم برم شمال باهاشون درد دل کنم کلی حالمو خوب میکنن همین جور که داشتم با خودم حرف میزدم نوری خوردتو چِشَم دقت کردم نور چراغ ماشین بود با دقیق تر نگاه کردن نیما بود این چی میخواد خداایا به سختی تو اون وقت تنگ اشکامو جمع کردم.. اما از چشام همچی معلوم بود گوشیو از وسط کوچه برداشتم نیما اشاره کرد برم پیشش بشینم -سلام _علیک -چته _چرا اومدی -معلوم هس چته تو زنگ میزنی میگی کاری ندارم بعد گوشیتو خاموش میکنی 😐 نگرانت شدم اومدم ببینم چی شدی _این موقع شب نگران من شدی -بخدا اینقدر خواب داشتم بخاطر تو اومدم بگو ببینم چی شدی این موقع تو کوچه چی میخوای گوشیت چرا اون وسط انداختی _همینطوری -آرمان چی شدی؟ از چی ناراحتی _من ناراحت نیستم دوروز گوشیمو خاموش کردم هیچ کدوم از بچا هیچی نگفتن بهشون پیام دادم حواسشون نبود جواب ندادن -ینی بخاطر این ناراحت شدی 😂 این که از روزم روشن تره😂 نه آقا آرمان این تنها باعث نمیشه که تو ناراحت شی، افسرده شی، احساس شکست غرور کنی نصف شب بیای بیرون گوشیتو خاموش کنی،،، ‌(همین جور که نیما داشت میگفت من بغضم ترکید نیما سعی داشت آرومم کنه واقعانم بعضی حرفاش راست بود کلی باهام حرف زد تا اینکه _دختر همسایمونه اینه خونشون 😔 -
رمـانکـده مـذهـبـی
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 آوش اصلا از عشق گیتی خبر نداشته وقتی دوست مشترکشون میگه گیتی این همه سال به خاطر اون ازدواج نکرده میاد سراغ گیتی ولی گیتی هر بار به خاطر اینکه نمیتونه بچه دار بشه ردش می کنه شوک بعدی بهم وارد شد: -چی ؟ چرا بچه دار نمیشه؟ دوباره اشک به چشمای مام ا نم نشست : ماما:چند وقت پیش که یه مشکلی براش پیش میاد آزمایش میده و مشخص میشه که نمیتونه بچه دار بشه البته قطعی نیست احتمال کمی برای درمان وجود داره ولی نخواسته زندگی آوش خراب بشه برای همین بدون اینکه به ما بگه همیشه رد ش می کرده -پس الان چی شده که ب ا لاخره قبول کرده؟ -انگار وقتی آوش متوجه می شه که گیتی به چه دلیل ردش می کنه سراغ گیتی میاد و بهش میگه من از زن اولم دوتا بچه دوقلو دارم یه پسر یه دختر که قرار بعد هفت سال یا ش اید هم زودتر بیارم پیش خودم گیتی هم وقتی این رو می شنوه و میفهمه آوش بچه داره قبول میکنه باهاش ازدواج کنه -آه مامان با اینکه خیلی دیر شده ولی بازم خدارو شکر که گیتی سرو سامون میگیره انشالله خوشبخت بشه -الهی آمین روز بعد با گیتی تماس گرفتم حسابی خوشحال بود که بعد این همه سال قراره به وصال عشقش برسه از ته دل برای این خوشحالیش خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم روز اول کاری بود ، خودم رو به بیمارستان رسوندم بعد از آشنای با همکاران مشغول به کار شدم کارم برای روز اول زیاد سنگین نبود . محیط کاری رو دوست داشتم بیشتر به این خاطر که با روحیم سازگار بود چند روز بعد آوش و گیتی به عقد هم در اومدن ، آوش مرد جا افتاده و می شد گفت خوش هیکل و خوش چهره ای بود گیتی بیچاره حق داشت که اینطور عاشقش شده بود چشمهای بی نور گیتی حالا از عشق برق میزد کاملا معلوم بود که شادابی به زندگیش برگشته بازم خدا رو شکر کردم نویسنده : آذر_دالوند ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁