eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_پنج خندیدم و گفتم: +آره قشنگه؟ حانیه به حلما
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ لبخندی زدم و آغوش مادرانم رو براش باز کردم… منی که فقط دو پسر داشتم وجود دو تا دختر برام خیلی لذت بخش بود. باهاشون شوخی کردم: +ببین الانم میتونی منو به عنوان مادرت بپذیری اما مادر خودت نه،به عنوان مادره شوهرت می تونی روم حساب کنی. حلما و حانیه از خجالت سرخ شدن کلی بهشون خندیدم و به شوخی گفتم: +چند سالتونه؟ حلما با لپ های سرخ شده گفت: _۲۲ صدای قهقهه ام فضای اتاق رو پر کرد و گفتم: +خدابهتون رحم کرد پسرای من از شما یک سال کوچکتر هستن. حانیه و حلما با هم و متعجب گفتن: _شما دو قلو دارید؟! خندیدم و برای تایید حرفشون سرم رو تکون دادم که حانیه گفت: +ما هم دو قلو هستیم برام جالب بود ولی چیزی نگفتم و از بحث دور شدم: +شما خونتون کجاست؟ حلما گفت: _دقیقا همون خونه رو به رویی که بی هوش شدید. حالم از حرفش دگرگون شد و گفتم: +شما چند ساله توی اون خونه زندگی می کنید؟ _ما از وقتی چشم باز کردیم اونجا رو دیدیم تا همین الان مامان بزرگم میگه یک سال بعد به دنیا اومدن شما اومدیم اینجا ولی بابام چیزی در این باره بهمون نمیگه انگار کلا درونگرا شده زیاد با ما حرف نمیزنه… ما کلا از بچگی کم دیدیم بابا پیشمون باشه وهمش کارخونه بود ما پیش مامانبزرگمون بودیم. به یاد گذشته افتادم و به این نتیجه رسیدم کسایی که من دنبالشون بودم از اونجا رفتن… ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃