eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_صدوپنجاه‌وشش _چشم حسودامون کور بشه که نمیتون
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ _اتفاقا از همون اول حسودیم شد به بچه هایی که راحت مهر ومحبتت و خرجشون میکنی ولی به من که میرسی میشم لولو خور خوره… از اعماق وجودش داشت حسودی می کرد و باعث خندم شد،گفتم: +میدونم شما هرچی باشی لولو خور خوره نیستی فقط گاهی … حرفمو خوردم که گفت: _فقط گاهی چی؟! سرمو تکون دادم و گفتم: +ولش کن مهم نیست در کل شب خوب وبه یاد موندنی ای بود،بقول حانیه آخرین روزای مجردی رو کنار خانواده تجربه کرد ودیگه چیزی نمیخواست. اون شب فهمیدم باید حساسیت هامو از رو حامین کم کنم چون ممکن بود بین خواهر وبرادرا ناراحتی ایجاد کنم،هرچند برام سخت بود ولی هیچ چیز تو دنیا نشد نداره و اگر بخوای میتونی بدست بیاری… ازون شب یک هفته مثل برق وباد گذشت و شب عروسی حانیه فرا رسید. استرس حانیه به ما هم منتقل شده بود وپسرا وامیر علی سعی در آروم کردنمون داشتن. حانیه وحلما صبح زود به آرایشگاه رفتن و اصرار هاشون برای بردن من به آرایشگاه بی نتیجه موند. دلم نمیخواست آرایشگاه برم وخودم تو خونه یه آرایش ملیح انجام میدادم اگه به آرایشگاه میرفتم با روبه رو شدن خانواده امیرعلی بهم کلی متلک مینداختن که این زنه ۲۰ سال نبوده والان ببین چه طاقچه بالایی میزاره،حرف مردم برام اهمیت نداشت ولی حس می کردم دیگه از سنم این چیزا گذشته هر چند که هنوز ۵۰ سالمم نشده بود. همه رفتن بودن پی کارای خودشون وتنها کسی که خونه بود منو امیرعلی بودیم به گفته خودش اون هم کاری برای انجام نداشت. ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃