eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃 قسمت #پنجاه_و_چهارم پدرم عصبے😠 زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم م
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،😭 نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم! سرم رو تڪون دادم و از خاطرات اومدم بیرون! نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!😥 ڪم اشتباہ نڪردہ بودم! حالا شدہ بودم اون هانیہ ے بے فڪر پنج سال پیش!😥😭 نفسم رو با صدا بیرون دادم: _هیچے نمیتونم بگم.✋ سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،😞 از خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مے ڪردم، از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟!😣 حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود! تاڪسے🚕 سر خیابون ایستاد، نگاهے بہ دانشگاہ 🏢انداختم و مردد پیادہ شدم. بہ زور قدم بر مے داشتم، وزنہ هاے شرم😞😓 روے دوشم سنگینے مے ڪرد. خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد: _خانم هدایتے!😊 برگشتم سمت صدا،حمیدے بود. چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت: _سلام. آروم جوابش رو دادم. دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت: _راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد، میشہ آدرستونو بدید؟ مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت: _براے اون قضیہ!😊 سرم رو تڪون دادم: _نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!😣 سریع وارد دانشگاہ شدم. 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے 📚 @romankademazhabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـانکـده مـذهـبـی
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼#گل‌نرگس ✨#پارت67 📚#یازهرا __________________________ اون طرف بشینیم (روی یه
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ___________________ -هر چی خدا بخاد _اون که اره ولی من از پسره خوشم نمیاد.. اتنا بهم پیام داده امروز -آتنا؟؟ _همین دختره دختر همسایمون اسمش آتناس -خب چی گفته؟ _گفت یه قرار بزار بیا هم حرف بزنیم -خب تو چی گفتی؟ _از وقتی که بهم پیام داده انلاین نشدم نمیخوام با هاش چت کنم نامحرمه میدونم چت کنم حسم بیشتر میشه بهش الان سعی میکنم فراموش شه حس چند روزی سخته اما خدا بزرگه.. -اره خدا بزرگه خوب کردی که زود جواب ندادی اینطوری بهتره.. _اره جوابشو ندادم هنوز به نظرت چکار کنم این که از من متنفره -اشکال نداره یه قرار بزار برو باهاش حرف بزن _بعد میدونی اگه بابام بفهمه چی میشه -بفهمه راستشو بگو نمیکشت که 😂 اصلا از کجا میخواد بفهمه _دوست نرگسه -ای خدا😂 _خدا کنه تا همین جاشو نگفته باشه این دختره خیلی زبون درازه اگه الان یه دفعه مثلا بیاییم اینجا بشینیم حرف بزنیم پس فردا میره به خواهرمم میگه داداشت منو برده بیرون 😂 -عه خب برو به خواهرت بگو _نه ولش کن من دیگه کاری به خواهرم ندارم صبح ازش ناراحت شدم سر این پسره😂 -اقا😂 _بخدا اگه این داماد ما بشه من اصلا نه تو خونه خواهرم میرم اصلا کاری ندارمشون عروسیشم نمیرم... -منم همین حس و به دامادمون دارم همیشه با من لجه😂اما چیزی نمیتونه بگه به من، چون بابام دعوا میکنه باهاش خودمم جوابشو میدم به خواهرمم گفته بود گفته بود من از نیماتون میترسم😂 گوشیت داره زنگ میخوره.. _الو سلام بابا خوبی؟ من با نیما دوستم بیرونم چرا؟ بابا ما کار داریم نمیتونم بیام امشب دیر میام.. چی میشه فکر کنید من نیستم 😂 اشکال نداره به جا خالی من گل‌نرگس بزارید😂 ارسلان میخره نمیام بخدا سعی میکنم بیرون دیگه گلزار شهداییم باشه میام میام تعریف میکنم فعلا خدا نگهدار.. -باباته؟ _اره -چی میگه؟ میگه کجایی مهمونا میان دیگه ها گفتم بیرونم با دوستم کار دارم نمیتونم بیام گفت نمیشه جات خالی میمونه گفتم طوری نیست بجا من گل نرگس بزارید گفت گل نرگس نداریم گفتم ارسلان میخره -ارسلان کیه؟داداشت؟ _نه بابا داداشم امیر علیه اسمش اسم همین خواستگاره ارسلان گفت کجایی الان گفتم گلزارشهدا گفت از صبح کجا بودی گفتم میام تعریف میکنم همین -از صبح بیرون بودی؟ از صبح تاحالا کجا بودی😂 _اومدم همین جا 😂 وای خدای من من ساعت هشت اومدم الان ساعت چهاره 😳😂 -خب اینجا اومدی چرا کلک😂 _اومدم قبر خودم مشخص کنم 😂 -به سلامتی😂 کدومه قبرت کی میای به لطف الهی تو قبرت بخوابی _اوجا جا خالیه 😂 -تو قدت کوتاهه اونجا برا منه برا قد بلندا😂 _منم بلندم بخدا😂 تو چندی -صدوهشتاد وهشت _یا پنج تن😐😂 ماشالا منم صدوهفتاو نه -خب توهم بلندی _خب پس تو قبره جام میشه ‌-نه😂 _نه خیر اون قبر خودمه دیگه حرف نباشه -بیا جوفتمون بریم توش بخوابیم دیگه دعوا برا چی _اصلا هرکی زود تر مرد بره بخوابه که من زود تر میمیرم -از کجا معلوم _دیگه -عزیزم اون قبر برا شهیداس اصلا ما رو را نمیدن اونجا الکی خوشحال نشو _خب میدونستم😂 -کاش مارو هم اینجا خاک میکردن چیزی نمیشد که _بیا برو شهید شو خب -باش بیا بریم _بریم از یه طرفی ماشین نباشه 😂 بزنه زیرمون کنه ‌-چقدر حرف میزنی بیا برو _کجا؟؟ -آدم از توبیخیال تر کجا هست؟؟ خواهرت دارن عروس میکنن تو اینجا نشستی داری با من حرف میزنی _ن من نمیرم بدرک عروسش کنن شرش کنده شه 😂 -عجب ‌_مرخصی گرفتی -اره برو جدی آرمان _بدم میاد -زشته _خودتم از دامادتون بدت میاد چی میگی -عه😂 اشکال نداره برو آرمان
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 _______________________ _گفتم من امیر محمدم حالا حضور منم زیاد مهم نیست اونجا -چطور مهم نیست ناسلامتی دادا‌ش عروس میشی _همون عروس میگه تو کاره ای نیستی، تو ازدواج کردن من😂 -عجب.. اگه یه بار دیگه زنگ زدن بهت برو _باش -چقدر بابات پیگیرته😂 _اره عق الان برم خونه بگم کجا بودم -بگو گلزار شهدا 😐😂 _نهه -بخدا من اگه دو روزم خونمون نرم هیچکس سراغم نمیگیره بعد دوروز که برم خونه تازه بهم میگن عه نیما کجا نشسته بودی من ندیدمت 😂 _ولی من هر جا برم زیر نظر خانواده هستم 😂 -یه قرار بزار با دختره برو باهاش حرف بزن _چی بگم -خب ببین چکارت داره نرگس))) قرار بود بیان یکی دوساعت دیگه خداکنه آرمان امشب همچیو خراب نکنه من مطمئنم اگه آرمان باهاش صحبت کنه همچی تموم میشه.. آرمان این ازدواجو بهم میزنه همه داداش دارن منم داداش دارم -نرگس چقدر خوشکل شدی دختر ¬نرگس این روسریت خیلی تو چشم میزنه عوضش کن +امیرعلی من اینودوست دارم. ¬خوب نیست عوضش بازم هر جور راحتی +عوضش نکنم ناراحت میشی؟ ¬نه. +ممنون ¬آرمان چرا نمیاد بابا؟؟ -نمیدونم میگفت کار دارم با دوستش نیما بود.. میگفت نمیام امشب گفت گلزار شهدام خیلی تعجب کردم... ¬نیماکیه؟ +یه پسره ی... -یکی از دوستاشه خیلی خیلی پسر خوبیه هر چی بگم کم گفتم ¬شما که بگی خوبه یعنی طلاس دیگه -اصلا از طلا هم بیشتره من خیلی خوشم اومده از این پسره +بابا من موندم از چیه این پسره خوشت اومده 😂 امیر علی اصلا بدرد نمیخوره از این پسرایی که از خط قرمز ردکردن -نخیر من باهاش صحبت کردم خیلی پسر خوبیه میخواییم باهاهاش همسفر شیم بعد میگی من چقدر قضاوت کردم الکی، میشناسیش اون موقع. +یعنی چی میخواییم همسفر شیم؟؟؟؟؟؟؟ -هفته دیگه داریم یه دوسه روز همسفر میشیم بلیط مشهد گرفتم بریم مشهد اما آرمان ونیما یکی دوروز فقط پیشمون نیستن میرن شمال باز ما خواستیم برگردیم اونا از شمال میان باهم برمیگردیم اینجا +عق بابا این دیگه چکاریه من این پسره ی......... باشه من نمیام مشهددد بخدا این نامحرمه من نمیام من جلو اون معذبم بدم میاد ازش من نمیاااااااامممممم من میمونم خونه امیر علیییییییی ¬ما خودمونم میاییم +بابا من نمیخوامم بیام بخدا این پسره خوب نیست شما چرا میگین خوبه؟؟؟؟؟؟ -دارم میگم باهاش حرف زدم میگی چرا؟؟؟ میخوای خودتم باهاش حرف بزنی؟؟ اینقدر پشت سرش حرف نزنی.. +بابا بخدا معذبم -اون نگاه تو که نمیکه😂 +شما از کجا میدونی😂بابا من نمیام ارسلانم بیاد -ارسلان چکارس دیگه +نیما چکارس؟؟؟؟؟؟؟؟ -دوست آرمانه میخوان برن شمال +خب بگو اونا برن شمال دیگه چرا میان با ما؟؟؟؟؟ -خب میخوان بیان مشهد +آرمان که نمیخواد بیاد دوستشم نره -تو چکار داری نرگس روسریت مگه امیر علی نگفت عوض کن توچشمه +خب من رنگ روشن دوست دارم عوض نمیکنم ‌¬نیما بهتره یا ارسلان😂 +ارسلان دیگه -بخدا نیما +باباااا ¬من ندیدمش +بهتر -پسر گلیه ¬بابا الکی فرض کن نیما و ارسلان خواستگارا نرگسن بعد باید مجبور باشی دخترتو بدی به یکی شون کدومو انتخاب میکنی؟ 😂 -اگه به من باشه نیما رو +بابااا اهههه ¬نیومد آرمان الان میان دیگه -نرگس اومدن تو چای نیار +پس کیه بیاره بابا -آرمان بیاره تو برو تو اتاقت اخر دفعه آرمان میگم صدات کنه بیا یه چند دقیقه بشین +عق چه ربطی به آرمان داره اصلا!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خداکنه آرمان نیاد ¬مگه میشه +نمیشه؟؟؟!؟؟؟؟ -خب ما آرمان نباشه هیچکار انجام نمیدیم +واقعا چه ربطی ب اون داره؟؟؟؟؟؟ زندگی مننننه چرا ارمان باید تایین تکلیف کنه؟؟ -همین جور که میگی ربطی به آرمان نداره یکباره بگو ربطی به تو مامانتم نداره ربطی به امیر علیم نداره خب تو که اینجور تصمیم میگیری به حرف منم اهمیت نده امشب هم مهریه تایین کن هم تاریخ عقد زندگی خودته امیر علی زنگ بزن بگو آرمان بیاد (بابام پاشد رفت توآشپز خونه با این حرفش خیلی ناراحت شدم.. احساس تنهایی کردم خدایا مگه من چه گناهی کردم؟؟؟؟ چراااا؟؟؟؟؟ نکنه آرمان گفته باشه حتما گفته که اینا این کار میکنن چرا من هیچکسو ندارم؟؟؟؟))))) ¬الو _سلام ¬سلام خوبی کجایی بیا _من کار دارم ¬چکار داری شب خواستگاری خواهرت؟؟؟ ‌_بجا من گل نرگس بزارین 😂 ¬نداریم _دامادتون میاره ¬داماد ما داماد توهم میشه _نوچ نوچ ¬بیا دیگه آرمان باباگفت.. _باشه میام
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________________ (رفتم تو اتاقم روسریمو عوض کردم یکی سنگین تر پوشیدم با چادر گل داره قهوه ای زندگی خودمه خب. ارسلان گفت من تو رودوست دارم مگه میشه دروغ گفته باشه اومدم برم بیرون که یک یا الله گفته شد دست وپام عین یخ شد از لابه لای در نگاه کردم عهههههه آرمان بیشعوره اخه توکی از این کارا بلد بودی از کی یا الله میگفتی متنفرم از خودم داشتن صحبت میکردند میگفتن میخندیدن اصلا انگار نه انگار منم عضوی از این خانواده هستم اون از بابام که میگه زندگی خودته اون از مامانم که میگه زود تصمیم نگیر اون از آرمان که دعوا کرد اون از امیر علی و عاطفه که میگن فکر کن، با بابا حرف، اخه من مگه خودم عقل ندارم یا تایین تکلیف میکنید یا خدااااایااااا😭 باز شد شب خواستگاری اصلا من از ازدواج کردن منصرف شدم نمیخوام از ازدواج متنفرم.. حوصله ندارم.. وضو که داشتم دورکعت نماز خوندم احساس میکردم آروم شدم خدایااا خیلی کمک کن تو این موقعیت تنهام نزار ارسلان گفت منو دوست داره اما من نمیخوام خانوادمو بخاطر این پسره ناراحت کنم خودت کمکم کن 😭 اساسترسی نداشتم گوشیو برداشتم شماره ارسلانو پاک کنم هرچی که گذشت رو فراموش کردم.. اما پاک نکردم.. رفتم کنار خانواده به آرمان سلام کردم متوجه شد، نگاهم کرد، اما جواب نداد،، بدرک اصلا.. قرار شد با هم حرف بزنیم اما داخل حیاط چای رو هم باید آرمان بیاره. صدایی از ایفون اومد بابام گفت که برم تو آشپز خونه وارد شدن شمردمشون شش نفر بودن دوتا پدر و مادرش، یه مردی نمیدونستم کی بود به احتمال زیاد داداششه، خواهرش و شوهر خواهرشم بودن.. اخریم خودش بود گل نرگس دستش بود میدونه من گل نرگس دوست دارمم خودش گفت، گل نرگس میخرم.. بعد از نیم ساعتی میشد که من در حال ذکر گفتن بودم.. صدام زدن برم... وارد شدم سرمو نداختم پایین و یه سلام نسبتا بلند کردم.. بابای ارسلان بلند شد و گفت ماشاالله از حرفش خندم گرفت جای من کنار آرمان بود. نشستم.. بعد از چند دقیقه نگاهی به ارسلان کردم، بیچاره تا سرشو میاورد بالا، آرمان اخم میکرد😂 بابای ارسلان خواست تا ما بریم باهم حرف بزنیم.. بابام اجازه داد.. اما آرمان گفت صبر کنید میدونستم میخواد خراب کنه همچیو _درست مهم نظر بابامه اما خب ما نمیتونیم طی این قرار های کوتاه تصمیم کلی بگیریم به نظرم برای حرف زدن و وقت زیادی هست. بلاخره که باید ملاکهاشونو بگن به هم اما خیلی زوده به نظر من این جلسه رو فقط خودمون راجب یه چیزایی صحبت کنیم جلسات بعدی میتونن با هم صحبت کنن.. بابای ارسلان با یه چهره ی خاصی گفت: «کار خیره هر چی زود تر بهتر،، دوست داشتم بپرم وسط بگم تو چه کاره ای آرمااانننن... آرمان با با پرویی جواب داد: بله درست میگین اما خب یکم افکار عاقلانه هم باشه بهتره هم پسر شما باید تصمیم بگیره هم خواهر من به نظرم خیلی زوده.. برای حرف زدن زمان زیادی هست.. داداش ارسلان گفت :ما دوست داریم هر چه زود تر تموم شه حداقل طی دوماه آینده عقد خوانده بشه.. آرمان باززززز فک زد: داشت میرفت رو اعصابم.. اگه شما دوست دارین دو ماه دیگه تموم شه ما دوست داریم یک ماه دیگه ازدواج کنن.. اما خب تصمیم اصلی با خودشون دوتاس یکم صبر بهتره تا خودشونم قشنگ فکر کنن.. داداش ارسلان گفت: خب با هم درارتباط باشن بعد قشنگ دیگه همدیگرو میشناسند. آرمان بازززززز: شناخت اینجوری بعد از صیغه ی محرمیت هستش که بتونن باهم در ارتباط باشن اگه همین جور نامحرمند بخوان باهم ارتباط داشته باشن ما مخالفیم.. به نظرم بزاریم برای جلسه بعد که این دوتا بتونن قشنگ فکر کنن بعد با هم حرف بزنن داداشِ ارسلان گفت..یعنی ما باز تا کی صبر کنیم؟؟ آرمان گفت:تاجلسه بعدی،شاید جلسه بعدی بشه فردا شایدم بشه یه هفته دیگه اگرم خیلی دوست دارید زور تموم شه جلسه بعدی باشه فردا. مثلا یه قراری بزارین برن باهم صحبت کنند مثلا داخل یه پارک.. بعد هفته دیگه که اومدین فقط درمورد نتیجه ی حرفاشون یه سری چیزا دیگه بحث میکنیم.. بابای ارسلان گفت:خب فردا که رفتن حرفاشون رو زدن بعد تا هفته آینده باهم در ارتباط باشن حرفای باقی مونده،، دفعه ی دیگه قرار آزمایش خون رو بزاریمم.. آرمان:قرار آزمایش رو میزاریم حرفای باقی مانده، یه روز دیگه میتونن بزنن..
🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ________________________ بالاخره حرفا شون تموم شد نیم ساعتی میشد که اونا رفتن..رفتم تو اتاقم دورکعت نماز خوندم.. تلفن رو برداشتم ارسلان به گوشیم زنگ زده بود..باز داشت زنگ میزد نمیخواستم جواب بدم میدونم اگه بابام بفهمه ناراحت میشه از دستم،، برام متاسف میشه،، همین جور امیرعلی،، اصلا این کیه واقعا به چه حقی به من زنگ میزنه آرمان درست میگفت، آرمان همیشه از بچگی پشتم بود یادمه یه روز که خونه عموم بودیم امیرحسین کنترل و زد تو سرم امیر محمد با دستش هی میکوبید تو سر وصورت امیر حسینو منم میخندیدم اخرشم،اخه از قصد پرت نکرده بود ، هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم اما اونا از من خیلی بزرگ تر بودن ،.. ارسلان پیام داد و گفت نرگس چرا جواب نمیدی تماسا رو دیدی حتما یه زنگ بزن کارت دارم. تصميم داشتم دیگه جوابشو ندم اگه لازم باشه گوشیمو خاموش کنم..جواب ندادم اومدم برم بیرون که دیدم باز زنگ زدبه خودم گفتم جوابشو میدم برای بار اخر،،،، بهش میگم،،،، میگم دیگه زنگ نزنه -الو سلام خوبی؟ چرا جواب ندادی؟ + سلام کارداشتم -گل نرگس گرفتم دیدی +نه -چه خانواده +راجب خانوادم حقی نداری چیزی بگی!! - میخواستم بگم چه خانواده خوبی داری😂حتی بعد از ازدواج!؟؟؟ +بله -چرا اونوقت؟؟ +خانواده من منو بزرگ کردن، به اینجا رسوندن، نباید پشت سرشون کوچیک ترین حرفی بشنوم! -پدر مادرت بزرگ کردند نه خانوادت اره شماهم حقی نداری به پدر مادر من چیزی بگی +من داخل خانواده بزرگ شدم که ادب بسیار نقش مهمی داشته!هیچ وقت همیچین کاری انجام نمیدم به خودم اجازه نمیدم. -چقدر سرد شدی!! میشه همون نرگس قبلی باشی 😂 +خیر.. -خب من کاری به پدر مادرت ندارم در این حد شعور دارم که چیزی نگم اما داداشت که بزرگت نکرده این داداشت آرمان +راجب داداشم چیزی نگو لطفا اونا همیشه پشتم بودن و هستن. رو داداشم بیشتر حساسم تا پدر و مادرم مخصوصا امیر محمد -یا ابوالفضل العباس یه داداش دیگه هم داررررری😳😐 اون دیگه کدومهههه چرا من ندیدمش!!!؟؟!؟؟؟؟ +نه.. داداش امیر محمدم در واقع همون آرمانه اسم اصلیش آرمان امیر محمده، دیگه داداشمو آرمان صدا نکن باید بگین امیرمحمد -باشه چرا خودتون آرمان صداش میکنین؟؟ +شما هم هر وقت عضو خانواده ماشدی باید آرمان صداش کنی الان هیچ نسبتی نداری امیر محمد صداکن -چه ربطی داره 😂 +لطفا دیگه به من زنگ نزن اگه کارم داشتی بگو شماره امیر محمد رو میدم بهت به اون میگی -وا چرااااا؟؟؟ من با تو کار دارم نه اون داداش زور گوت +بله!؟؟؟؟؟؟؟ -هیچی داداشت چیلی چرت میگه واقعا عههه +لطفا دیگه به صبحتات ادامه نده، امیر محمد در جریانه که هر وقت زنگ زدی همه رو شندیده،، حتی اون وقت هایی که صبح زود یا اخرش شب به من پی ام یا زنگ میزدی امیر محمد در جریان شمارشو میدم هر وقت کارم داشتی بهش بگو میگه به من... ما نامحرمیم اقای ارسلان...خدانگهدار -صبر کن!! اولا فکر نمیکردم اینقدر بچه وترسو باشی😂 فکر میکردم از پس خودت برمیای که بتونی از پس یه نفر دیگه بربیای😂 اما در اشتباه بودم واقعا که خیلی بچه ای به نظرم برا ازدواج سنت خیلی کمه نه نه سنت خوبه عقلت کمه.. اینقدر داداشاتو جلو من نبر بالا الان اگه داداش امیر محمدت همون داداش زور گوت کنارت بود اجازه نمیداد که من این حرفارو بهت بزنم😂پس داداشتو به رخ نکش 😂 بنده نه دیگه کاری به تو دارم نه به اون داداش زورگوت 😂داداش امیر محمدت.. فردا میبینمت دخی کوچولو😂 (قطع کردم گوشیو برا خودم متاسف شدم..بغض داشتم رفتم به سجده یاد حرف آرمان افتادم «تو اگه عقل داشتی به نامحرم رو نمیدادی همه اینا تقصیر خودته اگه الانم امیر علی بودم نظرم مهم بود» خدا میدونه چقدر دوست دارم آرمان وامیر محمد صدا کنم اخه با این اسم خیلی مظلوم ومهربون میشه در زدن در اتاقم بله؟! _آرمانم خداکنه باز بغضم نترکه خدایا خودت کمکم کن..سجاده رو جمع کردم +بیا داخل نشستم رو تختم سرمو انداختم پایین _میدونم از دستم ناراحتی، باش راست میگی زندگی خودته من کاره ای نیستم من امشب فقط بخاطر اینکه بابا گفت اومدم نمیخواستم حرف بزنم چون خدا خودش میدونه که چقدر از این پسره حالاتو میگی میخواد شوهرت شه من چیزی بدی نمیگم دربارش.. تو خودت بزرگ شدی درست،، خودت باید تصمیم گیری کنی درس،، زندگی خودته درست،، اما کارت خیلی زشت بود نرگس اون مگه چکارته که بخاطرش حاضری،،هیچی ولش کن.. (میدونم میخواست بگه اون کیه تو بخاطرش حاضری داداشتو ناراحت کنی) نرگس باشه اصلا اون تو رو از خدا هم بیشتر دوست داره،، ولی خب نامحرمه به چه درد میخوره دوست داشتنش؟؟؟؟ خودت بگو؟؟؟ از کجا معلوم دروغ نمیگه؟؟ +مگه میشه دروغ بگه الان چند ماه منتظر نظر منه _خب باشه تو که قبلش گفته بودی نامزد دارم مگه نگفتی؟؟ +اره امیر حسینو گفتم _خب پس قبلشو نبین دیگه چون هرچند تو امیر حسینو نمیخواستی اما به این‌گفته‌بودی‌..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا