eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
716 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ سلام مولایم، سلام منجی بشریت، سلام عدالت گستر بی همتا، و یاور مظلومین جهان که روزی با آمدنت جهان را پر از عدل و آرامش و زیبایی خواهی کرد. ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(تقویم همسران) ⬅️اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈12 مرداد 1399 👈12 ذی الحجه 1441👈2 اوت 2020 🏛 مناسبت های اسلامی و دینی. 🐪امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل 4 وادی عقیق. 🌙🌟 احکام اسلامی و دینی. ❇️روز شایسته ای برای: ✅دکان باز کردن و افتتاح کسب. ✅جابجایی منزل مغازه. ✅خواستگاری عقد عروسی و مطلق ازدواج. 👼مناسب زایمان و نوزاد عفیف و صالح باشد. ✈️ مسافرت بسیار خوب است. @taghvimehamsaran 🔭احکام نجوم. امروز برای امور زیر خوب است. ✳️ از شیر گرفتن کودک. ✳️کندن چاه و قنات و ابراه. ✳️و زراعت و کشاورزی نیک است. 🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💑مباشرت و مجامعت. مباشرت امشب (شب دوشنبه) خوب و فرزند حاصل از ان حافظ قران شود.. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،باعث هیبت و شکوه است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #فصد انداختن در این روز، از ماه قمری موجب ضعف مغز است. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 13 سوره مبارکه رعد است. و یسبح الرعد بحمده والملائکه من خیفته.... و چنین استفاده میشود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد پیش اید. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...... تقویم همسران صفحه 116 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد 📛📛📛📛📛📛📛📛 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞 💞🌱💞🌱💞🌱💞 🌱💞🌱💞 🌱هوالمحبوب💖 📙 #رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: #انارگل 🌸 🌱 #ق
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞 💞🌱💞🌱💞🌱💞 🌱💞🌱💞 🌱هوالمحبوب💖 📙 💞 📑🖌به قلم: 🌸 🌱 فردای اون روز دیگه سرکار نرفتم فقط افتادم دنبال خرید بلیت . دوتا بلیت رفت هواپیما برای بعدازظهر ساعت ۳گرفتم بخاطر بارداریم هواپیما بهتر بود اینجوری اذیت نمیشدم ... بعد خریده بلیت برای تسویه حساب به محل کارم رفتم جریان و به صاحب کارم گفتم که شاید دیگه بر نگردم باهاش حساب کتاب کردمو و حقوق این چند روز و بهم داد ... بین راه فشارم افتاد و چشام سیاهی رفت ... به زورو بلا یه تاکسی گرفتم منو رسوند خونه مامان که منو با اون حال دید ترسید دخترم بازم فشارت افتاده بیا بشین برات شربت بیارم ... شربت و گرفتم دستم همشو خوردم حالم اومد سر جاش ... مامان دستت درد نکنه الان حالم بهتر شد انقدر که هوا گرم بود از طرفیم همش سرپا بودم فشارم افتاد ... مامان ـ فرزانه الان نزدیک ۳ماهت داره میشه پس کی میخوای به خانواده شوهرت قضیه بارداریت و بگی ... اونا حق دارن بدونن از پسرشون یه نوه به یادگار مونده فرزانه ـ مامان رفتیم تهران بهشون میگم... بعداز ظهر چمدونا و ساکمونو بستیم ... درارو هم قفل کردیم از صاحبخونه هم خدا حافظی کردیم و راهیه فرودگاه شدیم تو سالن انتظار نشستیم تا نوبت پروازمون برسه ... نیم ساعت بعدش صدای اعلام پرواز تهران توی سالن پیچید رفتیم و سوار شدیم ... تو هواپیما یه بار حالت تهوع گرفتم ... بلاخره رسیدیم تهران ... دلم یه جوری شد از مامان خواستم بریم سر مزار عباس ... وارد مزار که شدیم یه حالی شدم انگار داشتم میرفتم کنار کسی که مدتهاست منتظرمه... اشکام سرازیر شد از دست خودم ناراحت بودم که چطور دلم اومد تنهاش بزارم مزار حالت غربت و تنهایی داشت .... نشستم و دستمو کشیدم رو اسم عباس ، گریه ام شدید تر شد عباس من اومدم من بی وفا اومدم شرمندم که تنهات گذاشتم ولی دیگه تموم شد اومدم که همیشه کنارت بمونم عباسم عشق زندگی ... یه خبر خوش برات دارم نمیخوای بهم مژده گونی بدی ...😭😭 عباااااس بابا شدی ، جات خیلی خالیه من الان بیشتر از گذشته بهت احتیاج دارم کاش بودی کاش دستمو میگرفتی و میگفتی خانم گلم نگران نباش کنارتم ...😭😭😭 مامان با حاله من گریه اش میگرفت سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش 😭😭😭 عباس کجایی میخوام سرمو بزارم رو شونه هات گریه کنم خیلی دلم گرفته بیا منو بگیر بغلت ارومم کن اشکام روی سنگ میریخت 😭😭😭 چقدر جایه خالیه عباس مشخص بود مامان دیگه طاقت نیاورد بلندم کردو منو گرفت بغلش دخترم اینجوری نکن با خودت تو بارداری عزیزم برات خوب نیست عباس راضی نیست تورو با این حالت ببینه مامان جان😭😭 مامان چرا من این همه بدبختم اول تو اوج جوونی بابامو از دست دادم بعدش که داشتم روی خوشی رو میدیم عشقمو از دست دادم ... مامان کاش من بجای هردوشون میمردم .... اونا حیف بودن ... این حرفو نزن دخترم این کارسرنوشته اگه تو پیشم نباشی من بدونه تو دق میکنم ...خودم کنارتم حالا پاشو بریم هوا داره تاریک میشه .... یه دربستی گرفتیم خونه زینب اینا ... زنگ و که زدیم زینب اومد جلوی در با دیدن ما شکه شد از ذوقش منو گرفت بغلش و گریه کرد فدات بشم ابجی بالاخره اومدی .... تو یادگار داداشمی تو ابجیمی 😭😭 دلم برات خیلی تنگ شده بود با دستام صورت زینب و گرفتم ابجی گریه نکن من اومدم منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود .... زینب ـ سلام خاله مرجان ببخشید من با دیدن فرزانه ذوق زده شدم حواسم نبود بهتون سلام بدم خیلی خوش اومدید.... ممنون دخترم اشکالی نداره ☺️☺️ 🔖 &ادامه دارد.... 💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞 💞🌱💞🌱💞🌱💞 🌱💞🌱💞 🌱هوالمحبوب💖 📙 💞 📑🖌به قلم: 🌸 🌱 وارد خونه شدیم پدر و مادر عباس ازمون یه استقبال گرمی کردن ... منو زینب قرار شد تو یه اتاق بخوابیم ... دلمون میخواست تاصبح باهم حرف بزنیم ... فرزانه جات واقعا خالی بود... بعد رفتنت همراه یکی دوتا از دوستام از خانواده شهدا دیدار میکردیم ... فرزانه ـ یادش بخیر ...دلم برای اون روزا تنگ شده ... زینب دلم برای روزای مجردی که چجوری عاشق عباس شده بودم روزی که عباس اومد خواستگاریم و روزای خوشی که باهم داشتیم ولی افسوس که خیلی کوتاه و زود گذر بود😔😔😔 زینب من اونجورکه میخواستم نتونستم از زندگیم لذت ببرم فقط مثل یه رویا یا یه حسرت تو دلم موند😢😢😢 ابجی جون به گذشته فکر نکن همین که یاد عباس تو دلت زنده بمونه کافیه بخدا اونم راضی نمیشه تو اینجوری خودتو عذاب بدی زینب گفتنش راحته کاش جای من بودی و از اوضاع دلم باخبر میشدی 😔😔😔😔 فرزانه نمی شه دوباره برگردی اینجا میخوام مثل سابق کنار هم باشیم ... چرا شاید بیایم مامانم که از خداشه از اولم مخالف بود ... منم برای رهایی از دوریه عباس میخواستم خادم بشم و پناه ببرم به حرم که نشد البته شرایطشو نداشتم اما حالا دیگه امیدی به موندن ندارم حتما بر میگردیم... وااای چقدر عالی میشه بازم من و تو باهم هوراااا😊😊😊 راستی فرزانه میخوام یه فضولی کنم 😅😅😅😅 جونم بپرس ببینم چی میخوای بدونی کلک!!😏😏😏 فرزانه عباس تو نامه اش چی نوشته بود .... تو نامه چیزه خاصی نبود یه خمیازه بلند کشیدم هاااااااا چقدر خوابم میاد توراه خسته شدم زینب بخوابیم ؟؟؟ اره بخوابیم توهم خسته ای شب بخیر شب خوش... به بهونه ی خواب از جواب دادن به سوال زینب طفره رفتم ... شاید اگه از جریان خبردار میشد دلش می شکست اخه بهم گفته بود که جوابش به محسن مثبته لابد خیلی دوسش داره ... صبح از خواب بیدار شدیم که بریم صبحونه بخوریم که بازم سرگیجه و حالت تهوعم شروع شد دوییدم رفتم تو دستشویی... با صدای هوووق زدنه من معصومه خانم و مامان و زینب اومدن ... زینب ـ چی شده فرزانه ؟؟؟ معصومه خانم ـ دخترم خوبی ، چت شد یه دفعه 😰😰😰 مامان ـ نگران نباشید چیزیش نیست یه مسمومیت ساده ست حالا که بالا اورده بهتر میشه.... دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون همه نگران نگاهم میکردن ... ناراحت نباشین چیزیم نیست مامان راست میگه یه مسمومیت ساده بود که الان بهترم 😊😊 زینب ـ مطمئنی نمیخوای بریم دکتر؟؟ نه جوونم دکتر چرا گفتم که خوبم ... صبحانه خوردنمون که تموم شد مامان گفت من میرم یه سر خونه عموت اینا تو نمیای .... نه مامان از طرف من بهشون سلام برسون ... امروز قراره با زینب بریم خرید برای مراسم امشب براش لباس انتخاب کنیم ... من فردا شب میبینمشون ... باشه دخترم مراقب خودت باش خدا حافظ... 🔖 &ادامه دارد.... 💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍀متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را🍀♥️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼ملاقات یکی از پیامبران با دو مُرده مختلف ✍امام باقر (علیه السلام) فرمود: یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند، از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است. آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد (مرد اولی) بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه (با آن وضع رقبت بار) قرار دادی و این (امیر) نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟ (آن چیست و این چیست؟) خداوند به او وحی کرد: ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن (مرد اولی) بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند، ولی این بنده من (امیر) که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وعضی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی (و طلب) نداشته باشد. 📚اصول کافی، ج ۲، ص۴۴۶، باب عقوبه الذنب، حدیث۱۱ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا