🌸🌿🦋
🌿🌸
🦋
#رمان عاشقانه❣مذهبی
#لبخند_بهشتی 🦋🌿
✍درحال نگارش..
به قلم دلنشینِ : میم بانو🌸
🌿🦋✨#عاشقانه ای ارام که شما را به دنیای پاک و معصوم دختران #محجبه و #مومن سرزمینم دعوت میکند..✨🦋🌿
💐🌟💐درپارت شبانگاهی 🌙 حضور منورتان تقدیم میگردد.💐🌟💐
🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋
❌ #کپی رمانها بدون #اجازه ممنوع ❌
↪️ریپلای به #قسمت_اول رمان🔰
🌸🌿 eitaa.com/romankademazhabi/24534
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_بیستم مادر ر
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست_یکم
خجالت میکشم و دست هایم را سریع از دست هایش بیرون میکشم . اخم هایش را باز میکند و به صورتم نگاه میکند . از ترس سر باز کردن بغضم نگاهش نمیکنم . با لحن آرامی میگوید
_سرتو بیار بالا ببینمت
وقتی دوباره جوابی نمیشنود دست زیر چانه ام میبرد و صورتم را بالا می آورد گ به اجبار به چشم هایش نگاه میکنم . آبی چشم هایش نگران است . بغضم تقلا میکند برای سر باز کردن اما نمیخواهم حال خوش شهریار را با گریه ام خراب کنم و کامش را تلخ کنم . با تعجب میپرسد
_چرا بغض کردی ؟ از اینکه برادرت شدم ناراحتی ؟
به سختی و بریده بریده میگویم
+ خوبم فقط یکم گیجم . مغزم هنوز درست تجزیه و تحلیل نکرده . میشه از اتاق بری بیرون تا یکم به اوضاع ذهنم سر و سامون بدم ؟
وقتی حالم را میبیند بی چون و چرا به سمت در میرود
+آقا شهریار
_از این به بعد به من بگو شهریار ما دیگه بهم محرمیم
بی توجه به حرفش میگویم
+میشه به مامانم چیزی نگید
سر تکان میده . به سمت در میرود اما میان راه می ایستد . کلافه به موهایش چنگ میزند و نگاهم میکند
_مطمئنی خوبی ؟
+آره
بر میگردد و از اتاق خارج میشود . همزمان با بسته شدن در بغضم میترکد . دستم را جلوی دهانم میگزارم تا صدایم از اتتق خارج نشود . میدانم کمی نازک نارنجی هستم اما به وقتش هم در برابر مشکلاتم جدی و سر سخت میشوم . از اینکه شهریار برادرم شده است بشدت خوشحالم ، اما حرکت شهریار دور از انتظار بود . تقصیر از شهریار نبود . او حتی با نامحرم های فامیل مادرش هم دست میدهد . نباید از او بیش از این انتظار داشت . از نگاهش میتوانم بفهمم که اصلا متوجه نشده که این حرکتش من را ناراحت کرده است .
کمی حالم بهتر میشود . مدتی صبر میکنم تا صورتم به حالت عادی برگردد و بعد از اتاق خارج میشوم . شهریار انگار منتظر من بود چون به محض شنیدن صدای در سریع به سمت من بر میگردد . نگاهش پر از سوال است . چشمهایش نگران اجزای صورتم را میکاود . با آرامش لبخند میزنم و آرام چشم هایم را باز و بسته میکنم تا خیالش را راحت کنم.
🌿🌸🌿
《فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شود》
فاضل نظری
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست_دوم
مادرم با فنجان های چای وارد هال میشود و آن هارا روی میز میگزارد . پدرم با لبخند رو به من میگوید
_خب نورا جان الان خوشحالی یا ناراحت ؟
از سوال پدرم کمی جا میخورم . ممکن است شهریار چیزی به پدرم گفته باشد . به شهریار نگاه میکنم ، به نشانه ی بی خبری شانه بالا می اندازد . سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم
+معلومه که خوشحالم چرا باید ناراحت باشم ؟
بعد با لبخند به شهریار نگاه میکنم . شهریار هم لبخندی از روی شادی میزند . پدر سری به نشانه ی رضایت تکان میدهد . بعد از خوردن ناهار و یک گپ و گفت ساده شهریار قصد رفتن میکند و بلند میشود
_خب من دیگه رفع زحمت میکنم
مادرم بلافاصله می ایستد
+پسرم حالا نشسته بودی چرا انقدر زود میری ؟
_خیلی ممنون . دیگه باید برم به مامان کمک کنم ایشالا شب در خدمتتونیم .
+باش پسرم هر جور راحتی
بعد از خدا حافظی گرم و صمیمی با شهریار به اتاقم میروم تا به کار هایم برسم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
از ماشین پیاده میشویم و شیرینی را بدست پدرم میدهم . نزدیک در خانه میشویم ولی قبل از اینکه در را بزنیم در باز میشود و صدای عمو محسن در آیفون میپیچد
_خوش آمدید بفرمایید بالا
پدر ابرو بالا می اندازد و با خنده میگوید
_فکر نمیکردم انقدر مشتاق باشن
پدر در قهوه ای را هل میدهد و با هم وارد میشویم . خانه ی عمو محسن بر عکس خانه ی عمو محمود بسیار جدید و به روز است . این را براحتی میتوانم از نمایه بیرون خانه تشخیص بدهم . سوار آسانسور میشویم و به طبقه ی چهارم میرویم . به محض باز شدن در خانواده ی عمو محمود و عمو محسن را میبینم که برای استقبالمان آمده اند .
از روی احترام ابتدا با بزرگتر ها سلام و احوالپرسی میکنم . کمی عقب تر سوگل را میبینم . مانتوی لیمویی بلندی همراه با روسری همرنگش به تن کرده است . شلوار جذب مشکی اش را با ساق دست هایش ست کرده است .
🌿🌸🌿
《هر آن وصفی که گویم بیش از آنی
یقین دارم که بی شک جان جانی 》
عطار نیشابوری
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و سوم
با ذوق به سمت سوگل میروم و محکم در آغوش میکشمش
+سلام سوگلی . چقدر دلم برات تنگ شده بود . فقط به عشق دیدن تو اومدم .
سوگل از آغوشم بیرون می آید و خنده ی ریزی میکند
_سلام عزیزم . منم دلم برات تنگ شده بود ولی ماشالا تو این مدت یه زنگم بهم نزدی ، فقط من چند بار بهت زنگ زدم
+بخدا اگه بدونی چقدر درگیر بودم بهم حق میدی . حالا بعدا برات تعریف میکنم .
بر میگردم تا به بقیه سلام کنم اما جز سوگل بقیه ی عمو زاده ها را نمیبینم . با تعجب از سوگل میپرسم
+پس پسرا کجان ؟
_ما هم همین پیش پای شما رسیدیم ، ولی عمو محسن گفت شهروز و شهریار در دوتاشون تازه از باشگاه برگشتن . شهریار رفته حموم شهروز هم خوابیده ، شجاد هم یه کار کوچیک براش پیش اومد رفت ولی چند دقیقه پیش بهش زنگ زدم گفت تو راهم فکر کنم تا نیم ساعت دیگه برسه .
از نبودن شهروز خوشحال میشوم ولی دلم میخواهد زودتر شهریار را ببینم میخواهم از دلش در بیاورم .
وارد خانه میشویم ، خانه ی بزرگ و مجللی هست . در یک طرف هال مبل ها سلطنتی نسکافه ای رنگ و در طرف دیگر میز ناهار خوری صدفی رنگی خود نمایی میکنند . کف زمین پارکت های شکلاتی رنگ و روی دیوار کاغذ دیواری های آجری رنگی به چشم میخورد .
سوگل آرام روی شانه ام میزند
_محو خونه شدیا
+آره خونشون خوشگله
_آره خیلی قشنگه
بهاره به سمتمان می آید
_نورا جان اگه میخای چادرتو عوض کنی تو اتاق شهریار عوض کن
با گفتن (ممنون) به سمت دری که بهاره به آن اشاره کرد میروم . در اتاق را باز میکنم و وارد اتاق میشوم . نگاهی به دور تا دور اتاق می اندازم . دکور اتاق بسیار شیک و اسپرت است . اکثر وسایل اتاق قرمز و مشکی هستند . تخت مشکی با روتختی قرمز و کمد قرمز در یک طرف اتاق و میز تحریر قرمز در طرف دیگر اتاق است . روی میز تحریر لپ تابی با نماد سیب گاز زده ی معروف خود نمایی میکند .
🌿🌸🌿
《زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را میشمارم روز و شب》
مولانا
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
✋😍سلام امام زمانم🌟❤️
💫ستاره ای بدرخشید و 🌙 #ماه_مجلس °•✓💚 شد
دل💓 رمیده ی ما را #انیس و #مونس شد😍✨
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🌸💐🌸💐🌸
#کلیپ زیبا
بمناسبت میلاد پیامبر اکرم (ص)
و #هفته_وحدت
💐🌸💐🌸💐🌸
میلاد حضرت محمد (ص)
و هفته وحدت مبارک👏👏😍
💐🌸💐🌸💐🌸
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
💐🌸💐🌸💐🌸
💐💐پیشاپیش عیدتون مبارک👏👏💐💐
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ دوشنبه 👈 12 آبان 1399
👈 16 ربیع الاول 1442👈 2 نوامبر 2020
🕌مناسبت های دینی اسلامی .
🌙⭐️امور دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین ، صدقه اول صبح مطلوب و رفع نحوست است .
👶برای زایمان مناسب و نوزاد بعدازظهر عاقل و صالح خواهد شد . ان شاءالله
🤒بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله
✈️ مسافرت خوب نیست در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👩حکم مباشرت امشب.
مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، فرزندش بسیار مهربان و دل رحم و دهانی خوشبو خواهد داشت . ان شاءالله
🔭 احکام نجوم
🌓 امروز انجام امور زیر تا ظهر نیک است :
✳️ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✳️ دیدار دوستان .
✳️ و خرید جواهرات نیک است .
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب حزن و اندوه می شود .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث فرج و نشاط میشود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی ۱۷ سوره مبارکه " اسراء " است .
و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح و کفی ..
و از معنای ان استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و موجب حزن و اندوه او باشد ظاهر شود ، ولی عاقبت بخیر باشد و خیرات و صدقه بدهد که رفع بلا کند . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
مداحی آنلاین - عرش چراغونیه - جواد مقدم.mp3
4.98M
🌸 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐عرش چراغونیه
💐فرش غزل خونیه
🎤 #جوادمقدم
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
هدایت شده از ▫
💐🌸💐🌸 #ولادت با سعادت حضرت #رسول_اکرم، بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد
🌸💐🌸💐🌸
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
💌 digipostal.ir/payambaram 🎊
#لبیک_یا_رسول_الله ✋💚
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰شاهکار آفرینش❣️💚
امشب سخن از #جانـجهان باید گفت
توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت
در شـــــام ولادت دو قــطب عالم
تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت
❤️♡ اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡❤️
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
#پیامبر_رحمت
هدایت شده از ▫
✅ برای روز #هفدهم_ربیع_الاول، اعمالی نقل شده که همه یا بعضی از آنها را می توان انجام داد.
1⃣ غسل کردن
2⃣ روزه گرفتن ( امروز یکی از چهار روز ممتاز است که ثواب روزه گرفتن در آن، معادل ثواب ۶۰ سال روزه داری است).
3⃣ نماز گزاردن ( دو رکعت به هنگام بالا آمدن خورشید🌞 بدین صورت که در هر رکعت بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره توحید خوانده شود).
4⃣ خواندن زیارت #پیامبر_رحمت (ص)
5⃣ خواندن زیارت حضرت علی (ع)
6⃣ گرامی داشتن این روز (جشن گرفتن و سرور)🎊🎈
👌 و البته به توصیه بزرگان، زیارت مشاهد شریفه، صدقه دادن، سلام و صلوات بر امام صادق (ع) نیز سفارش شده است.
التماس دعا 🌷
#لبیک_یا_رسول_الله ❤️💚
هدایت شده از ▫
🔺پخش زنده بیانات رهبر معظم انقلاب؛ ساعت 10:30 امروز از شبکه خبر
برای دیدن این سخنرانی در بستر #پیام_رسان_ایتا از آدرس های زیر استفاده کنید:
http://b2n.ir/irinn_2?eitaafly
http://b2n.ir/irinn?eitaafly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ ؛ #تصویری
📝 محمد
👤 صابر #خراسانی
🌸 ویژه ولادت #پیامبر_اکرم و
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌺
+سلام و صلوات بر تو؛
به تعداد دخترانی که به آنها حق حیات بخشیدی.
🍃میلادت مبارک رحمتهالعالمین💜
#هَــواے_تُــو...
#پیامبر_رحمت
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
هدایت شده از ▫
*💠کدام اخلاقمان شبیه پیامبر است؟؟؟*
پیامبر اسلام :
🥀دائماً متفکر بود.
🥀 اکثر اوقات ساکت بود.
🥀خلقش نرم بود.
🥀کسي را تحقير نميکرد.
🥀دنيا و ناملايمات هرگز او را به خشم نميآورد.
🥀حقي پايمال ميشد از شدت خشم کسي او را نميشناخت تا اينکه حق را ياري کند.
🥀بيشتر خندههاي آن حضرت تبسم بود
🥀ميفرمود حاجت کساني که به من دسترسي ندارند را ابلاغ کنيد.
🥀با مردم انس ميگرفت و آنان را از خود دور نميکرد.
🥀در همه امور اعتدال داشته و افراط و تفريط نميکرد.
🥀زبان خويش را از بيان سخنان غيرضروري کنترل ميکرد.
🥀در انجام وظيفه به هيچ وجه کوتاهي نميکرد.
🥀بافضيلتترين فرد نزد پيامبر خيرخواهترين آنان براي مردم بود.
🥀در مجالس جايگاه خاص براي خود برنميگزيد.
🥀هنگامي که بر جمعي وارد ميشد در جاي خالي مينشست و به ياران خويش دستور ميداد اين گونه عمل کنند.
🥀هر کس براي رفع نياز رجوع ميکرد نيازش را برآورده ميکرد يا با کلام دلنشين آن حضرت قانع ميشد.
🥀رفتار پيامبر آنقدر نرم بود که مردم او را همچون پدري دلسوز و مهربان ميدانستند و حق همه مردم نزد آن بزرگوار يکسان بود.
🥀مجلسش مجلس بردباري، حيا، صدق و امانت بود.
🥀عيبجو نبود و از کسي هم تعريف زياد نميکرد.
🥀پيامبر نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد جدال، پرحرفي و سخنان غيرضروري.
🥀هرگز کسي را سرزنش نميکرد.
🥀در پي لغزشهاي مردم نبود.
🥀سخن نميگفت مگر در جايي که اميد ثواب در آن وجود داشت.
🥀سخن کسي را قطع نميکرد مگر اين که از حد متعارف تجاوز ميکرد.
🥀به آرامي و متانت گام برميداشت
🥀کلامش مختصر، جامع، آرام و شمرده بود و آهنگ صدايش از همه مردم زيباتر بود.
🥀پيامبر در تمام حالات و در برابر همه مشکلات شکيبا بود.
🥀هر روز هفتاد بار استغفار ميکرد.
🥀لحظهاي از عمر بابرکت خويش را بيهوده نميگذرانيد.
🥀ديرتر از همه مردم به خشم ميآمد و زودتر از همه راضي ميگشت.
🥀با ثروتمندان و تهيدستان يکسان دست ميداد و مصافحه ميکرد ووقتي به کسي دست ميداد بيش از او دست خويش را باز نميکشيد.
🥀با مردم شوخي ميکرد تا مردم را خوشحال سازد.
🥀امام صادق(ع)فرمودند:
*اني لاکره للرجل ان يموت و قد بقي خلة من خلال رسول الله صلي الله عليه و آله لم يأت بها.*
من خوش ندارم کسي بميرد در حالي که هنوز برخي از آداب پيامبر (ص) را به جا نياورده است.
📚منبع: سنن النبی، علامه طباطبایی
🌸🌿🦋
🌿🌸
🦋
#رمان عاشقانه❣مذهبی
#لبخند_بهشتی 🦋🌿
✍درحال نگارش..
به قلم دلنشینِ : میم بانو🌸
🌿🦋✨#عاشقانه ای ارام که شما را به دنیای پاک و معصوم دختران #محجبه و #مومن سرزمینم دعوت میکند..✨🦋🌿
💐🌟💐درپارت شبانگاهی 🌙 حضور منورتان تقدیم میگردد.💐🌟💐
🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋
❌ #کپی رمانها بدون #اجازه ممنوع ❌
↪️ریپلای به #قسمت_اول رمان🔰
🌸🌿 eitaa.com/romankademazhabi/24534
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_بیست و سوم ب
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست چهارم
کنار میز تحریر یک توپ فوتبال و دونبل ، ورزشکار بودن شهریار را ثابت میکند . کنار در آینه قدی مشکی رنگی قرار گرفته و کنار آن هم کتابخانه ی کوچکی وجود دارد . بخشی از کتابخانه حالت یک میز کوچک را دارد که روی آن پر از عطر و ادکلن با مارک های معروف هست . زیر لب میگویم
+چقدر عطر داره . تعداد عطر هاش از من که دخترم بیشتره.
ناگهان سرم بشدت درد میگیرد . به سمت تخت میروم و روی آن مینشینم . بعد از گذشته چند دقیقه سوگل در میزند و آرام وارد اتاق میشوند . با دیدن چشم های قرمز و صورت رنگ پریده ام متوجه حال خرابم میشود
_خوبی نورا ؟ اتفاقی افتاده ؟
+سردرد شدید دارم
_چرا کسیو خبر نکردی ؟
+فکر کردم سریع خوب میشه ولی نشد . میتونی برام یه قرص مسکن بیاری ؟
_آره حتما
با گفتن جمله ی آخرش سریع از اتاق خارج میشود . بعد از کمی همراه قرص مسکن و لیوان شربت پرتقال وارد اتاق میشود
_بیا اینارو بخور . بهاره خانم گفت همینجا استراحت کن هروقت حالت خوب شد بیا بیرون .
سری به نشانه ی تایید تکان میدهم و بعد قرص و شربت را میخورم و از سوگل تشکر میکنم. سوگل به سمت در میرود
_من میرم که استراحت کنی
+دستت درد نکنه بیزحمت چراغم خاموش کن
_باش
بعد از رفتن سوگل روی تخت دراز میکشم . بعد از نیم ساعت استراحت بلاخره سردردم آرام میشود . از روی تخت بلند میشوم . صدای سلام و احوالپرسی نظرم را جلب میکند . کمی بیشتر نزدیک در میشوم ، بین صداها متوجه صدای شهروز میشوم . کلافه نفسم را فوت میکنم . اصلا از بیدار شدنش خوشحال نیستم . کمی مینشینم تا سرحال شوم و بعد بروم . بعد از مدت کوتاهی کسی در میزند . سریع چادر رنگی ام را سر میکنم و بعد بلند میگویم
+بفرمایید
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود
🌿🌸🌿
《تخمین زده ام بعد تو با این غم سنگین
شاید دو،سه ساعت دو،سه شب زنده بمانم》
انسیه آرزومند
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و پنجم
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کنم .
بلیز سرمه ای رنگ آستین کوتاهی همراه با گرمکن سفید به تن کرده .
شهروز سرد و خشک و خالی فقط سلام میکند بدون هیچ احوالپرسی و خوش آمدی ! من هم مثل خودش جوابش را میدهم .
کلافه می پرسم
+برای چی اومدید تو اتاق
اگرچه خودم جواب سوالم را میدانم . دلیل دیگری جز برای آزار و اذیت من و نیش و کنایه زدن دور از چشم بقیه وجود ندارد .
نگاه سردش را به چشم هایم میدوزد . از نگاهش حس بدی پیدا میکنم .
_فکر نمیکردم برای اومدن به اتاق داداشم باید از شما اجازه بگیرم . ولی محض اطلاعت اومدم عطر بزنم .
میدانستم بهانه ی الکی است . پوزخند صدا داری میزنم . شهروز شیشه ی عطر آبی رنگی را بر میدارد و به مچ دست و گردنش میزند . بوی عطر تلخ و سرد است . درست مثل شهروز ، تلخ و سرد . بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم . خدا را شکر میکنم قبل از اینکه بتواند زهرش را بریزد فرار کردم .
وقتی وارد هال میشوم متوجه شهریار و سجاد میشوم . شهریار لباس راحتی طوسی رنگی همراه با شلوار ورزشی مشکی پوشیده است . در کنارش سجاد پیراهن سفیدی با شلوار خاکستری پارچه به تن کرده است . بعد از سلام و احوالپرسی با آنها کنار سوگل مینشینم و غرق صحبت میشویم . بعد از گپ و گفت کوتاهی نوبت به اعلام خواهر و برادر بودن من و شهریار میرسد . پدر روبه جمع میایستد
_این دورهمی یک مناسبت داره که الان بهتون میگم . قبل از اینکه بگم ۲ تا نکته رو یاد اوری میکنم . اول اینکه کسی بین صحبتم نپره و دوم اینکه این خبر واقعیه و جنبه ی شوخی نداره .
شهریار با ذوق به لب های پدرم چشم دوخته است . از اینهمه شادی بچه گانه اش خنده ام میگرد .
پدر بعد از کمی مکث ادامه میدهد
_حدود ۲۱ سال پیش .....
پدر ماجرای نیما و شهریار را تعریف میکند و در آخر اعلام میکند که من و شهریار با هم خواهر و برادر هستیم . نگاه متعجب همه بین من و شهریار میچرخد . فقط شهروز با سکوت به زمین خیره شده است . سوگل با خوشحالی من را بغل میکند
_وای نورا واقعا برات خوشحالم
+ممنونم عزیزم
همه شروع به پرسیدن سوال میکنند و خانواده من و خانواده ی شهریار با صبوری جوابشان را میدهند.
🌿🌸🌿
《من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
من مشتریم قیمت لبخند تو چند است؟》
شهریار
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و ششم
بعد از مدتی شهریار به آشپزخانه میرود و با یک کیک بزرگ برمیگردد . کیک شکل قلب قرمزی است که پر از گل های سفید است و روی آن اسم من و شهریار نوشته شده است . با تعجب میپرسم
+این کیک برای چیه ؟
ابرو بالا می اندازد
_این اتفاق خوب یه جشن کوچیک میخاد دیگه مگه من چند تا خواهر کوچولو دارم
و بعد چشمکی میزند .
یک لحظه یاد اتفاقات عصر می افتم . لبخند روی لبم میماستد . سریع خودم را جمع و جور میکنم و دوباره لبخند میزنم . با احساس سنگینی نگاهی سرم را بلند میکنم . متوجه نگاه شهروز میشوم . لبخند مرموزی میزند و سر بر میگرداند . نمیدانم دوباره چه نقشه ای برایم کشیده است .
بعد از خوردن کیک شام را آماده میکنیم . شام را هم با شوخی و خنده و شیطنت های شهریار میخوریم .
سوگل با خنده میگوید
_خیلی شب خوبی بود واقعا خوش گذشت
+آره خیلی . خاطره ی خوبی شد
_نورا میتونی بری گوشیتو بیاری عکس بگیریم ؟ یادگاری میشه . من خودم گوشیمو جا گزاشتم
+آره حتما
با پایان جمله ام بلند میشوم و به سمت اتاق شهریار میروم . وقتی وارد اتاق میشوم متوجه شهروز میشوم که روی تخت نشسته و مشغول کار کردن با موبایلش هست . میخواهم برگردم که شهروز سر بلند میکند و من را میبیند . بی اختیار ابرو هایم را در هم میکشم . به ناچار به تخت نزدیک میشوم . موبایلم را از داخل کیف بر میدارم و به سمت در حرکت میکنم . در میان راه صدای شهروز متوقفم میکند
_چیه تیرت به سنگ خورده ناراحتی ؟
بر میگردم و با تعجب میپرسم
+یعنی چی تیرت به سنگ خورده ؟
ابرو بالا می اندازد
_یعنی تو نمیدونی ؟ میدونم داری خودتو میزنی به اون راه
اخمم غلیظ تر میشود
+یعنی چی ؟ اصلا متوجه حرف هات نمیشم .
از روی تخت بلند میشود و یک قدم جلو می آید
_اینکه واسه شهریار دلبری کردی تا مخشو بزنی آخرم برادرت شد . فکر نکن حواسم بهت نیست . اون روز خونه ی عمو محمود خوب با شهریار خوش و بش میکردی و واسش دلبری میکردی ، الانم تا شهریار بهت گفت ( خواهر ) پکر شدی .
از حرف های شهروز خشکم میزند .
🌿🌸🌿
《گفتم ز کویت میروم ، گفتا تو آزادی مگر ؟
گفتم فراموشم نکن ، گفتا تو در یادی مگر ؟》
مجتبی عدالتی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
✴️ چهارشنبه 👈 14 آبان 99
👈 18 ربیع الاول 1442 👈 4 نوامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب و زندگی خوبی خواهد داشت . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت مکروه است و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ خرید و ارسال کالاهای تجاری .
✳️ شرکت زدن .
✳️ و شکار و صید نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه)،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت بدن می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود .
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه 19 سوره مبارکه " مریم " است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک .....
و مفهوم آن این است که فرستاده ای از جانب بزرگی نزد خواب بیننده آید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او رسد . ان شاءالله.و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان...
به گوشِ خویش شنیدم اذان به وجــد آمد !
#کلیپ_میلاد_پیامبر
#با_زبان_عربی 😍🤩
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
💔 #یا_صاحب_الزمان...
عجیب خستہ ام از روزهاے غرق گناه
«سہ شنبہ ها» دل من حال جمڪران دارد
#وقتی_سہ_شنبہ_میشود✨
#دل_جمڪران_اسٺ💚
#سه_شنبه_های_جمکرانی🌺🍃
〽️ پیامبر در جمعی از اصحاب بودند فرمودند: چه کسی از شما است که هر روز عمر خود روزه است؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
〽️ پیامبر فرمودند: چه کسی از شما است که تمام شب های عمر خود را شب زنده داری کرده و عبادت می کند؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
〽️ پیامبر باز فرمودند: چه کسی است که در هر شبانه روز یک بار ختم قرآن می کند؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
✿ یکی از اصحاب گفت او دروغ می گوید. من خیلی از شب ها دیده ام که او خوابیده است و شب زنده داری نمی کند. خیلی از روزها غذا می خورد و روزه نمی گیرد.
❗️ پیامبر فرمود: ساکت باش، به لقمان امت اینگونه تهمت نزن از او بپرس. این شخص از سلمان پرسید که سر این ادعای تو چیست؟
〽️ گفت اینکه گفتم هر روز روزه هستم به این علت است که خداوند در قرآن فرموده اگر کسی کار خیری انجام دهد من آن را ده برابر می کنم. من در هر ماه سه روز روزه می گیرم، اگر سه روز را ده برابر کنیم می شود سی روز یعنی کل ماه.
❗️ اینکه من گفتم هر شب شب زنده داری می کنم به این علت است که پیامبر خدا فرمود: هر کسی هرشب با وضو بخوابد گویی تمام شب را شب زنده داری کرده است و من هر شب با وضو می خوابم.
❗️ و اینکه گفتم هر روز ختم قرآن می کنم چون پیامبر(ص) فرمود: یا علی مثل تو در امت من مانند قل هوالله احد است در قرآن. اگر کسی سوره ی قل هو الله را یک بار بخواند به منزله ی این است که یک سوم قرآن را خوانده است. دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده است و سه بار بخواند، یک ختم قرآن کرده است. یا علی اگر کسی تو را با قلب دوست داشته باشد یک سوم ایمان را دارد. اگر با قلب و زبان دوست داشته باشد دو سوم، و اگر با قلب و زبان و عمل تو را دوست داشته باشد ایمان او کامل است. بعد پیامبر فرمود یا علی اگر چناچه آسمانیان و ملکوتیان تو را دوست دارند، اهل زمین هم تو را دوست داشتند جهنم را خلق نمی کردم. بعد سلمان گفت طبق این حدیث پیامبر من در روز سه بار قل هو الله می خوانم که به منزله ی ختم قرآن است.
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🌸🌿🦋
🌿🌸
🦋
#رمان عاشقانه❣مذهبی
#لبخند_بهشتی 🦋🌿
✍درحال نگارش..
به قلم دلنشینِ : میم بانو🌸
🌿🦋✨#عاشقانه ای ارام که شما را به دنیای پاک و معصوم دختران #محجبه و #مومن سرزمینم دعوت میکند..✨🦋🌿
💐🌟💐درپارت شبانگاهی 🌙 حضور منورتان تقدیم میگردد.💐🌟💐
🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋
❌ #کپی رمانها بدون #اجازه ممنوع ❌
↪️ریپلای به #قسمت_اول رمان🔰
🌸🌿 eitaa.com/romankademazhabi/24534
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️