eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
716 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 پیامبر اکرم (ص) میفرمایند : وارد بهشت شدم، ديدم بر در آن نوشته است: ثواب صدقه، ده برابر است و قرض هجده برابر گفتم: اى جبرئيل! چرا صدقه ده برابر و قرض هجده برابر است؟ گفت: زيرا صدقه به دست نيازمند و بى نياز مى رسد، امّا قرض جز به دست كسى كه به آن نياز دارد، نمى رسد 📗 كنز العمّال، ح 15373 🍃 ☘ پیامبر اکرم (ص) میفرمایند : كسى كه برادر مسلمانش در قرضى به او نياز پيدا كند و او بتواند بدهد و چنين نكند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى كند 📗 امالى (صدوق) ص 430 - من لا یحضر الفقیه ج4 ، ص15 ☘ 🍀 امام صادق عليه  السلام : اگر قرض گيرنده بدون قرار قبلى، سودى به قرض دهنده بدهد مُباح است، ولى آن قرض دهنده پاداشى از نخواهد گرفت 📗 وسایل الشیعه ج18 ، ص161 ، ح23389 🍀 ☘ توجه: على بن جعفر مى گويد: از برادرم امام كاظم ع در مورد مردى كه صد درهم قرض به ديگرى داد به اين شرط كه پنج درهم يا كمتر يا بيشتر (اضافه)به او بدهد پرسيدم؟ فرمودند: اين عمل محض است 📗 وسائل الشيعه ج 18، ص 359، ح 23847 ☘
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_نوزدهم #ب
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 _شهید محمد صادق محمدی اسم برایم به شدت آشناست . چند باری آن را زیر لب زمزمه میکنم . جرقه ای در ذهنم میخورد و تازه به یاد می آورم . این نام را پشت عکسی خواندم که از بین کتاب چشم هایش افتاد ، کتابی که از کتابخانه سجاد ، روزی که بی اجازه به اتاقش رفتم برداشتم . سجاد بی محالا به چشم هایم خیره میشود _میخوام دفعه بعد که با هم اومدیم بیرون ببرمتون سر مزارش تا انتخابمو نشونش بدم . خجالت زده چشم از او میگیرم و به قدم های کوتاهم میدوزم . اما سجاد همانطور که به من نگاه میکند لبخند کوچکی گوشه لبش جا میدهد . با ورم نمیشود من همان آدمی هستم که کمتر از یک سال پیش ، وقتی از تپه افتادم ، برای دیدن پاهایم با سجاد بحث میکردم و حالا از خجالت حتی نمیتوانم نگاهش کنم . سجاد نگاهش را از من میگیرد و دور تا دورمان میچرخاند . از حرکت می ایستد و من هم به تابعیت از او می ایستم . _انقدر غرق حرف زدن بودم که زمان و مکان از دستم دَر رفت . با پایان حرف سجاد سر بلند میکنم و نگاهی به دور و اطراف می اندازم . حق با اوست . تقریبا ۱ ساعت است که داریم قدم میزنیم . سجاد به نیمکتی که نزدیکمان است اشاره میکند . _بفرمایید بشینید من الان میام بی هیچ حرف و سوالی سر تکان نیدهم و مینشینم . سجاد با قدم های بلند و سریع از من دور میشود . به رفتنش چشم و با لبخند نگاهش میکنم . با هر بار دیدن و حرف زدن با او به تصمیمم مصمم تر و به انتخابم افتخار میکنم . یاد شعر امیر خسرو دهلوی می افتم و آن را زیر لب زمزمه میکنم +لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای که پس از دوری بسیار به یاری برسد چقدر این شعر وصف حال من است . چقدر از داشتن سجاد خوشحالم و چقدر خوب سختی هایم و روز های پر فراز و نشیبم جبران شد . با صدای پایی سر بلند میکنم . سجاد با ۲ لیوان بزرگ آب هویج به من نزدیک میشود . لبخندش را حفظ کرده و چشم هایش برق شادی میزنند . کنارم مینشیند و بعد از صحبت کوتاه و خوردن آب هویج ، به خاطر نزدیک شدن به غروب ، بلند میشویم و عزم رفتن میکنیم . سجاد کمی دورتر از خانیمان ماشین را پارک میکند. قبل از اینکه فرصت پیدا کنم چیزی بگویم دست میبرد و در داشبورد را باز میکند . جعبه ای کوچک از آن بیرون میکشد و به سمتم میگیرد . ذوق زده چشم به جعبه میدوزم . جعبه ای کرم رنگ با طرح قلب های کوچک قرمز . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💚 «صبحم» شروع می شود آقا به نامتان «روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان» صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!!❤️ السلام علیــڪ یا اباصالحَ المهــدی 💖🌹🦋
✴️ دوشنبه 👈 22 دی 1399 👈 27 جمادی الاول 1442👈 11 ژانویه 2021 🕌 مناسبت های دینی اسلامی . 🏴وفات جناب عبد المطلب جد پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم ( به روایتی) 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش زیبا خوشرو دوست داشتنی و حشر و نشر خوبی با مردم دارد. ان شاءالله 🤒 بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله ✈️ مسافرت :مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب . مباشرت امشب (شب سه شنبه )شهادت در راه خدا روزی فرزند گردد و بسیار نرم دل و مهربان است . ان شاء الله 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز انجام امور زیر نیک است : ✳️ ختنه نوزاد. ✳️ به خانه نو منتقل شدن. ✳️ شروع به کسب. و کار . ✳️ خرید خانه . ✳️ داد و ستد . ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ اشتغال به تجارت و امور بازرگانی . ✳️ و آغاز تعلیم و تعلم نیک است . 📛ولی فروش طلا و جواهرات. 📛فروش احشام و حیوانات. 📛 وقرض و وام دادن و گرفتن را نشاید. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، پشیمانی دارد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از ترس می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد . 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود . ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 28 سوره مبارکه " قصص " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین.. و از مفهوم ان استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح امور گروهی . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
٠•🌿•٠ حجر49 – نَبِّئْ عِبادي! أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ به بندگان من خبر ده که منم آمرزنده مهربان‏.🌈🙃🌱 ـــــــــ🌼ــــ
‼️این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😏 ‌‌‌ یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد:✨ ‌‌‌ قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.😌 ‌‌‌ وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه تو هواپیماست.🛫 ‌‌‌‌ به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😠🤯 ‌‌‌‌ رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره🕋🤭😂 ‌‌‌ گفت: میدونم🙂 ‌‌‌‌ گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😏😕 ‌‌‌‌ گفت: میدونم ‌‌‌ دیدم کم نمیاره😏 ‌‌‌ جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.😑 اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.🤓🤪 ‌‌‌ از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣😂 ‌‌‌‌ گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.🤭😂 ‌‌‌‌ دوباره خوابیدم. بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🧐 ‌‌‌‌ 📝برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳😶 ‌‌‌‌ شوکه شده بودم😳😥 ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😰 ‌‌‌‌‌ بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.🤭🤐 ‌‌‌‌‌ تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😍 ‌‌‌‌‌ حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مدظله العالی: ‌ "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است." ◀️این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: را کسی نشناخت جز امام زمان(عج)
🔴بزرگترین عذاب ✍زمانی اراده خدا بر این امر واقع شد که بر قومی عذاب نازل کنه، بعد از مدتی مشاهده کردند که هیچ عذابی وارد نشد! و اوضاع آرامه… پیامبر قوم، از خدا پرسید: ماجرا چیست؟ خطاب آمد: « ای نبی من! عذابی بالاتر از اینکه لذت مناجاتم را از دل خلائق بیرون ببرم، در خزانه ی خود سراغ نداشتم و اکنون این جماعت را به همان عذاب و بلا مبتلا کرده ام. آهای جماعت! در این روزگار هم بزرگترین عذاب و شکنجه ی خدا اینه که « یاد امام زمان(عج) در دل ما، جایی نداره و خلائق، صاحبشون رو فراموش کرده اند... 📚 روز عالم سوز صفحه ۲۸۴
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✅ تقدیر خداوند هرچه باشد هر‌ کجا باشی مرگ خواهد آمد! ✍این حکایت از مثنوی مولوی اقتباس شده؛ 🔻روزی از روزها ، حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در در آمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت: که در راه بودم ، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم ، از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم ، به باد میگویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا میکنی ، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را میگویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم ، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. 🔺عزرائیل ادامه داد : تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالیکه او را اینجا می دیدم ... ✓
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: خطاب به همسرش امیرالمؤمنین على علیه السلام كرد: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آن را نداشته باشى.✨
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیستم #بخش
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 جعبه ای کوچک از داشبورد بیرون میکشد و به سمتم میگیرد . ذوق زده چشم به جعبه میدوزم . جعبه ای کرم رنگ با طرح قلب های کوچک قرمز . قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم گره میزند _یه هدیه ناقابله . لطفا تو خونه بازش کنید سر تکان میدهم و جعبه را از دستش میگیرم . شادی ام را با لبخند عمیقی به سجاد منتقل میکنم و از ته دل تشکر میکنم . از ماشین پیاده میشوم و قبل از ورود به خانه برایش دست تکان میدهم . سجاد لبخند مهربانی تحویلم میدهد و متقابلا دست تکان میدهد . گرچه دل کندن از او برایم سخت است اما به ذوق باز کردن اولین هدیه ای که از سجاد سجاد گزفتم وارد خانه میشوم . به محض ورود به خانه سلام میکنم و سریع به سمت اتاقم میروم . قبل از بستن در اتاقم میگویم +من یه ربع دیگه میام ، هر حرف و سوالی داشتید اونموقع در خدمتم . و بعد در اتاق را میبندم . مطمئنم پدر و مادرم با چهره هایی متعجب به در اتاق خیره شده اند . بی خیال روی تخت مینشینم و جعبه را از زیر چادرم بیرون میکشم . لبخندی از سر شادی میزنم و در جعبه را باز میکنم . با دیدن هدیه ابرو بالا می اندازم و لبخند عمیقی میزنم . تسبیح تربت دست ساخته ای است . تسبیح را بر میدارم . زیر تسبیح کاغذ کوچکیست . با دقت نوشته روی کاغذ را میخوانم 《تسبیح تربت کربلا ، آخرین هدیه رفیق شهیدم به من . خیلی برام عزیزه لطفا خوی ازش مراقبت کنید》 لبخندم عمیق تر میشود و بی اختیار بغض میکنم . هدیه اش ارزش مالی ندارد اما ارزش معنوی زیادی دارد . این علاقه سجاد را نشان میدهد که حاضر شدا این هدیه ی ارزشمند را به من بدهد . تسبیح را میبوسم و میبویم و دوباره داخل جعبه قرار میدهم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روی تخت کنار شهریار مینشینم +بفرمایید در خدمتم پاسخی دریافت نمیکنم . شهریار به زمین خیره شده و در فکر فرو رفته . میخوانمش +شهریار با اجبار نگاهش را از زمین میگیرد و به من میدوزد _بله ؟ یک تای ابرویم را بالا میدهم +گفتی کارم داری سر تکان میدهد _آها ، آره راس میگی . یه لحظه حواسم پرت شد . بعد از مکث کوتاهی میگوید _برای مراسم عقدت شهروز نمیاد متعجب نگاهش میکنم . خبرش خبر خاصی نیست . اگر بیاید تعجب میکنم . حتی اگر هم بیاید با هدف کنایه زدن و زَهر کردن مراسم به کامم می آید . پس نبودش به نفع من است . &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه به امید قدمت کون و مکان چشم به راه سال‌ ها می‌ رود و حرف دل من این است تا به کی صبر کنم؟ تا چه زمان چشم به راه؟