6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #منبر]
🎥استاد رائفی پور🎤
بسیار تاثیر گذار و موثر💯👌 سخنانی که باعث تکان دادن انسان میشود🔆
اگه به نفست اجازه دادی❌که برات لنگ و لگد بندازه😒دیگه تمومه😣
درخانه اگر کس است🔆
یک حرف بس است🔆
گفتم خوشا هوایی
کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی
کز کوی دلبر آید...
#حافظ
💎❄️💎❄️💎
#حکایت
شمارۀ۹۷
🔵زیبایی انسان در چیست؟
🔸روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند:
🔹استاد زیبایی انسان در چیست؟
🔸حکیم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید، اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسهای گِلی و درونش آب گواراست؛ شما کدام را انتخاب میکنید؟
🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.
🔸حکیم گفت: آدمی نیز همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درون و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را ....
#سبک_زندگی_اسلامی
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_سی_ام #بخ
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_سی_یکم
#بخش_اول
متقابلا لبخند میزنم
+چه خونه شیک و خوشگلی ، دوستت از این بچه مایه داراست ؟
سر تکان میدهد و نگاهش را دور تا دور حیاط میگرداند
_آره وضعشون خیلی خوبه ، البته با اینکه باباش پولداره ولی خودش کار میکنه ، میگه نمیخوام تن پروری کنم و از صب تا شب بخورم بخوابم ، البته پدرش این در آمدی که داره همش پول حلاله ، آدم دست به خیری هم هست هم به فقرا زیاد کمک میکنه هم به بهزیستی ها
لبخندم عمیق تر میشود
+چه خوب
_راستی دوستم گفت طبقه ی پایین اینجا یه استخر بزرگ هست
میخندم
+برم فردا یه سر به استخره بزنم ببینم چه شکلیه
میخندیم و باهم شروع به حرکت میکنیم .
از سرمای بیرون به داخل خانه پناه میبریم ، همانطور که از ظاهر خانه پیدا بود داخل خانه هم بسیار شیک و جذاب است .
۲ اتاق بسیار بزرگ و هال ۱۰۰ متری مجلسی همراه با دکوری ساده اما دلنشین دارد .
خودم را روی یکی از مبل ها می اندازم ،
+ آخیش پدرم درومد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سر بلند میکنم و نگاهم را به ضریح میدوزم .
دستی به چشم های اشک آلودم میکشم و همزمان با سجاد خم میشوم و زمزمه میکنم
+السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
سجاد بی مهابا اشک هایش را آزادانه رها میکند .
نگاهم میکند و دستم را محکم میگیرد
_من ۲ تا چیز خیلی مهم زندگیمو مدیون امام رضام ، یکی بدست آوردن سلامتیم ، چون وقتی سرطان داشتم امام رضا برام معجزه کرد ، نمیتونم برات تعریف کنم ولی بدون من خیلی مدیونم .
دوم به دست آوردن تو ، من فقط تو رو از امام رضا خواستم . گفتم امام رضا اگه عشق بی ثمری هست از دلم ببر ، ولی اگه به صلاحمه خودت کمک کن که........
دستش را روی چشم هایش مزارد و لبش را به دندان میگیرد تا صدای هق هقش بلند نشود .
دستم را روی شانه های لرزانش میگزارم
+امام رضا به همه از این لطف و محبتا کرده ، بیا بریم تو باهم نماز شکر بخونیم .
دستش را از روی چشم هایش پایین میکشد و لبخند میزند ، دستم را محکم میفشارد و به راه می افتد .
دستم را روی گونه هایم میکشم و اشک های داغم را از صورتم پاک میکنم .
خوشحالم ، از اینکه کسی مثل سجاد را از اهلبیت گرفتم ، از اینکه آنقدر لیاقت داشتم که امام رضا به من لطف کرد و باعث پیوند آسمانی من و سجاد شد .
واقعا آن هایی که بدون اهلبیت زندگی میکنند چه کار میکنند ؟
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
✨🌹✨
💌 مولاے من
چشم وجودمان
خیره بہ نورِ حضور شماست❤️
و🤚 دست استغاثہ
و روے حاجتمان
متوسل بہ درگاهتان
تا خداوند طلعت رشیدتان را
بہ ما بنمایاند.
✋ السلاماےحضرتعشق❤️
🌷 اللهمعجللولیکالفرج 😍
#ماه_رجب 🌙☀️
⚠️چرا زیاد صدقه می دهید؟
✅ امام علی (ع) بسیار صدقه می دادند.
یک روز، شخصی به ایشان گفت:
👈«چقدر زیاد صدقه می دهید، آیا
چیزی برای خود نگه می دارید؟»
🔹امام علی در پاسخ فرمودند:
«اگر بدانم خداوند یکی از اعمال
من را قبول می کند، از زیاده روی در
انفاق خود داری می کنم،
🔸ولی نمی دانم که آیا این کارهای من مورد قبول خداوند هست یا نه؟ اکنون که نمیدانم؛ آنقدر صدقه می دهم تا بلکه یکی از آنها مورد قبول واقع گردد.»
📚بحارالانوار ، ج ۴۱ ، ص۱۳۸
🔔🔔🔔خبر خوششش😍😍😍😍👏👏👏
💐👏 #رمانجدیدددددد آوردیم #بسیارزیباودلنشین از امروز در بخش ظهرگاهی در خدمتتون.😊💐
🔔🔔طبق معمول #انلاین😍😍 هست و #کپی _ممنوع می باشد ❌❌
📕🖇رمان زیبای #قلبنااراممن 😍💓💓
🔔ممنونم از شما همراهان همیشگی کانالمون💐 😍💐😍💐😍💐😍
🔔🔔🔔🔔راستی رمان #روژان رو پرسیدین تموم شده یا نه?
💌 خانم فاطمی گفتن فصل سوم هم داره ١٤٠٠ نوشته میشه
منتظر باشید 😍😍💐💐💐
💓🔅 #قلب ناآرام من داستان قلب ناآروم یه دختره به نام راحیل، دخترے از جنس شبنم، از جنس بارون.
قلب ناآروم.!!
تا حالا تجربش ڪردے؟!!
راحیل با تمام وجودش این قلب ناآروم رو تجربہ ڪرده.
روزگار براش سخت گذشتہ....
گلایہ ڪرده اما سجادش همیشہ براے دردودل با خداے مهربونش پهن بوده...
گریہ ڪرده اما ناامید نشده..
نق زده اما دوستت دارماے درگوشے داشتہ.
راحیل، ریحانہ خلقت خداست.
ریحانہ ای ڪہ همیشہ گفتہ:
راضی ام بہ رضای تو.
💌راحیل عاشقہ...❤️
عشق بازی رو باید با راحیل تجربہ ڪرد...
راحیلے ڪہ هیچ وقت معشوقش رو به باد فراموشے نمیسپاره....
😍💐همراهمون باشیدبا عاشقانه ای مذهبی #رمان قلبناآراممن ☺️🌸
به قلم: زینب قهرمانے🐚
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💓🔅 #قلب ناآرام من داستان قلب ناآروم یه دختره به نام راحیل، دخترے از جنس شبنم، از جنس بارون. قلب نا
🌸🍃☔️🌻🍃
🍃☔️🌻🍃
☔️🌻🍃
🌻🍃
بسم رب عشق🌸🍃
.
🌱
.
#قلب_ناآرام_من💕
#قسمت_اول🌻
#پارت_اول☔
قد و بالایش را از پشت شیشه تار چشمانم پاییدم، لاغر بود و قد بلند....
اما با همین چهره استخوانے و لاغر در دل همه جا داشت....
اصلا مگر میشود محسن را دوست نداشت، محسنے ڪہ عطر یاس میدهد...
بعداز تمام شدن عاشقانه مادر و پسر، با قدم هایے آهستہ نزدیڪم شد.
مگر میشود خواهر باشے و بی چون و چرا برادرت را راهے میدان جنگ ڪنے؟!
چشمانم هوای باریدن داشتند...
اما مگر راحیل مغرور اجازه فرود به قطرات ملتمس اشک میدهد؟!
با خنده گفت
- خب راحیل خانم ما دیگه میریم حلال ڪن یڪے دو بار خیست ڪردم، زدم ڪارای ویترایت رو خراب ڪردم..
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به چهره گندمگونش انداختم و با تمسخر گفتم
- فقط یڪے دوبار..؟
خنده اے کرد و گفت: حالا یڪے دو بار بیشتر.
خنده اے مخلوط با بغض تحویلش میدهم
-فداسرت.
بغلم ڪرد، بغلش ڪردم، عمیق نفس ڪشیدم تا شاید عطرش براے همیشه داخل ذهنم ذخیره بشود.
آهستہ ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد
- راحیل مراقب مامان باش، اگہ دلش برام تنگ شد و بدخلقے ڪرد باهات، احترام نگہ دار...
سرےتکان دادم و با زبان لبان خشکم را تر کردم و پس از مکثےگفتم
-نرےشهیدبشےمن لباس مشکےدرست و حسابےندارم.
خنده بلندےکرد و گفت
-لباس مشکےپیدا میشه مشکل اینه من شهید نمیشم.
بوسه ای روی گونہ ام نشاند و به طرف ماشین محمدعلی رفت، دستی تڪان داد و سوار شد هیچڪدام حال صحبت ڪردن نداشتیم...
با حرڪت ماشین بے اختیار آب درون ڪاسه چینی گلدار را پشت سر ماشین ریختم.
تو را به آب میسپارم
ای زیباترین زیبایے ،زندگے راحیل
بہ دیوار تڪیہ دادم و به دور شدن ماشین خیره ماندم، اشڪهایم آرام روی گونہ هایم سرسره بازی میڪردند و لب های خشڪم تند تند آیت الڪرسی را زمزمہ میڪردند، چہ دلنشین بود تمناے خواهرے برای زنده خواستن برادرش.
بیحال برگشتم مادر از فشار گریہ قرمز شده بود با ڪمڪ لیلا زن محمدعلے بہ طرف خانہ رفت، سوگل عزیزدردانہ این خانه، لی لی ڪنان به سمتم آمد
- عمہ،عمو محسن بازم رفت جنگ غولا؟
همانطور که در مشڪے رنگ حیاط را میبستم به افڪار بچه گانه اش لبخند بی جانی زدم
- آره عمه ،رفت جنگ غولا.
لبان به رنگ انارش را برچید و گفت
- مگہ عموسردار غولارو نڪشت؟!
لبخندی میزنم بہ لفظ عمو سردار ڪہ محسن یادش داده بود در خطاب حاج قاسم بگوید.
دست سوگل را میگیرم و به طرف خانہ حرڪت میڪنم.
-عمو سردار غولا رو ڪشت اما بچہ غولا هنوز زنده ان.
با ترس رو به من ڪرد و گفت
- عمه بچه غولا یه وقت بزرگ نشن بیان اینجا؟
خنده اے ڪردم و گفتم
- عمو محسن و دوستاش میرن به جنگ غولا تا اونا دیگہ اینجا نیان.
آرام آرام پله هارا طی ڪردم انگار تحمل خانہ را بدون محسن نداشتم، سوگل چند پله را تند میدوید و صبر میڪرد تا به او برسم.
در را باز میکنم مادر گوشه مبل شڪلاتی رنگ آرام و بیصدا گریه میکند، لیلا شانه هایش را ماساژ میدهد و به دل مضطرش مرحم میشود.
به یمت اتاق میروم و دستگیره در را فشار میدهم ، چشمانم پر میشود، در را باز میڪنم و قطره ای لجباز روی گونہ ام میچڪد و با خوشحالی به زیر چانه ام سر مےخورد.
بار اولی نیست ڪہ محسن به سوریہ میرفت اما اینبار... اینبار همه چیز فرق داشت، محسن وصیت نامه اش را به من داده بود، از همه حلالیت گرفته بود، انگار در پی این رفتن برگشتنی وجود نداشت.
با این فڪر آه از نهادم بلند شد و اشڪهایم پشت سر هم جاری شد بالش فیروزه ای روی تختم را مقابل دهانم میگیرم.
فڪر نبود محسن زجرآور بود.
به قلم زینب قهرمانے🌻
&ادامه دارد ...
🍃☔️🌻🍃🌸🍃🌸🍃🌻☔️🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay