eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
724 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسیدن به بن‌بست را باید از بُن، بست . زندﮔﻴﺖ ﺭﺍ ، ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﻧﻮﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ، ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ، ﻣﯽﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ... ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ . ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﯽ ... . پس : دم بگيريد از و هر چيز ديگر را، بازدم كنيد ... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
از افلاطون پرسیدند:شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟ پاسخ داد: 'از کودکی خسته می شود،برای بزرگ شدن عجله می کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می شود! ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می گذارد، سپس برای بازپس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می کند. طوری زندگی می کند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری می میرد که گویی هرگز زندگی نکرده است! آن قدر به آینده فکر می کند که متوجه ازدست رفتن امروز خود نیست ،در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست، بلکه زندگی همین حالاست... 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 .
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581.mp3
3.55M
پشتکار به انسان مفهوم می‌بخشد. هرانسانی که بخواهد در زندگی به موفقیت‌های بزرگ دست پیدا کند باید پشتکار داشته باشد. باهم بشنویم...🌱 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#مردی_در_آینه #قسمت_بيست_دوم: خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نکردم ... فضاي خونه از نور بيرون، او
: کارتن کارتن سخاوت صداي زنگ موبايلم بيدارش کرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار کنه ... شايد زودتر از شر صداي زنگ خلاص بشه ... هنوز سرم گيج بود که صدا قطع شد ... يکي از چشم هام بيشتر باز نمي شد ... دوباره زد روي شونه ام ... - هي مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردي ... حداقل قبل از اينکه کنار خونه زندگي من بالا بياري برو ... به زحمت تکاني به خودم دادم ... سرم از درد تير مي کشيد... چند تا از کارتن هاش رو ديشب انداخته بود روی من ... با همون چشم هاي خمار بهش نگاه کردم ... چقدر سخاوتمندتر از همه اونهايي بود که مي شناختم ... نداشته هاش رو با يه غريبه تقسيم کرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت کيف پولم ... توي جيب کتم نبود ... چشمم باز نمي شد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روي زمين برش داشت داد دستم ... - ديشب چند تا جوون واست خاليش کردن ... کيف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينکه زندگي من رو کامل به گند بکشي ... ازشون دور شدم ... نمي تونستم پيداش کنم ... اصلا يادم نمي اومد کجا پارکش کردم ... همین طور فقط دور خودم می چرخیدم ... و از هر طرف، نور به شدت چشم هام رو آزار می داد ... همون جا کنار خیابون نشستم ... حی می کردم یکی داره توی گوش هام جیغ می کشه ... چند خيابون پايين تر، سر و کله لويد پيدا شد ... - تلفنت رو که برنداشتي ... حدس زدم باز يه گندي زدي ... - چطوري پيدام کردي؟ ... رفت سمت سطل هاي بزرگ آشغال و يه تيکه پلاستيک برداشت ... - کاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينکه سروان بفهمه تلفنت رو رديابي کنن ... شانس آوردي خاموش نشده بود ... پلاستيک رو انداخت روي صندلي ... سوار ماشين اوبران که شدم ... دوباره خوابم برد . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: ضامن دار نظامی دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ... از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... - پزشکي قانوني بود ... خيلي وقته منتظره ... نگاهي به اطراف کرد ... - بد نيست به يه شرکت خدماتي زنگ بزني ... خونه ات عين آشغال دوني شده ... تهوع آوره ... عجيب نيست نمي توني شب ها اينجا بخوابي ... پزشکی قانونی ... از در که وارد شديم ... به جاي هر چيز ديگه اي ... اول از همه چشمم به جسدي افتاد که کارتر روش کار مي کرد ... نصف سرش له شده بود ... - دوباره توي اتاق تشريح من بالا نياري ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعه که حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد خيلي مي گذشت اما گذر زمان در کم کردن خشمش تاثیری نداشت ... رفت سمت ميز کناري و پارچه رو کنار زد ... - هيچ اثري از مواد و الکل يا ماده ديگه اي توي بدنش نبود ... يه بچه 16 ساله کاملا سالم ... - اطلاعات قاتل چي؟ ... - روي لباس و وسائلش اثر انگشتي که قابل شناسايي باشه باقي نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشته ... مرد بوده با جثه اي کمي بزرگ تر از مقتول ... راست دست ... و کاملا در استفاده از چاقو حرفه اي عمل کرده ... آلت قتاله احتمالا بايد يه چاقوي ضامن دار نظامي باشه ... دقيق نمي تونم نوعش رو مشخص کنم چون خيلي با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دايره وار چرخونده ... مي خواسته توي هر ضربه مطمئن بشه بيشترين ميزان آسيب رو به قرباني وارد مي کنه ... و خوب مي دونسته بايد چه کار کنه که اثري از خودش باقي نزاره ... از نوع ضربه و طریق عمل کردنش، بدون هيچ شکي ... اين کار رو در آرامش تمام انجام داده و کاملا روي موقعيت تسلط داشته ... قاتل صد در صد يه آدم حرفه ايه ... و مطمئنم اولين باري هم نبوده که يه نفر رو کشته ... يه آدم غير حرفه اي محاله بتونه با اين آرامش و سرعت يه نفر رو اينطوري از پا در بياره ... این بچه هیچ شانسی برای زنده موندن نداشته ... قاتل حرفه اي؟ ... اونم براي يه بچه 16 ساله؟ ... نمي تونستم چشم از چهره کريس بردارم ... چه اتفاقی باعث شد که با چنين آدمي طرف بشه؟ ... پارچه رو کشيد روي صورت مقتول ... - توي صحنه جنايت به نظر مي رسيد شخص ديگه اي هم غير از قاتل و مقتول اونجا بوده باشه ... موقع بررسي جسد چيزي در اين مورد متوجه شدي؟ ... فقط قاتل باهاش درگير شده يا شخص سوم هم کمک کرده؟ ... با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ... - به نظرت من شبيه سايکک هام يا روي پشيونيم نوشته مديومم؟ * ... اين جنازه فقط در همين حد، حرف براي گفتن داشت ... پيدا کردن بقيه داستان کار خودته ... ولي شک ندارم قاتل هيچ نيازي به کمک نفر سوم نداشته ... اونم براي يه نفر توي سن و سال اين بچه ... جنازه رو بردن سمت سردخونه ... قاتل حرفه اي ... چاقوي نظامي ... راست دست ... تنها مدرک هاي صحنه جرم ... چيزهايي که براي اثبات محکوميت يه نفر ... به هيچ درد نمي خورد ... تازه اگر مي شد توي اطرافيان کريس کسي رو با اين سه نشانه پيدا کرد ... * افرادی که ادعا می کنند می توانند با روح مردگان ارتباط برقرار کرده، آنها را ببینند و مستقیم با آنها صحبت کنند. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: ساندرز مادر دنيل ساندرز توي بيمارستان بستري بود ... واسه همين نمي تونست براي صحبت با ما به اداره پليس بياد ... دنبالش مي گشتيم که پرستار با دست به ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگيني داشت ... و مهمتر از همه ايستاده بود و داشت با دست چپش، برگه هاي ترخيص رو پر مي کرد ... با روي گشاده با ما دست داد ... هر چند اندوه رو مي شد در عمق چشم هاش ديد ... اندوهي که عميق تر از خبر مرگ يک شاگرد براي استادش بود ... انگار دوست عزيزي رو از دست داده بود ... هيچ کلام ناخوشايندي در مورد کريس از دهانش خارج نمي شد ... هر چند، بيشتر اوقات حتي افرادي که مرتکب قتل شده بودن ... در وصف و رثاي مقتول حرف مي زدن تا کسي متوجه انگيزه شون براي قتل نشه ... اما غير از چپ دست بودنش ... دليل ديگه اي هم براي اثبات بي گناهيش داشت... در ساعت وقوع قتل ... توي بيمارستان بالاي سر مادرش بود ... از صحبت با آقاي ساندرز هم چيز قابل توجهي نصيب ما نشد ... جز اينکه کريس ... توي آخرين شب زندگيش ... براي ديدن دبير رياضيش به بيمارستان اومده بود ... - يه نوجوان ... شب براي ديدن شما اومده ... و بدون اينکه چيز خاصي بگه رفته؟ ... خيلي عجيب بود ... با همه وجود مي خواستم بگم اعتراف کن ... اعتراف کن که پخش مواد دبيرستان زير نظر توئه ... چه جايي بهتر از اينجا براي اينکه مواد رو جا به جا کني ... جايي که به اسم مادرت اومدي و به خوبي مي توني ازش براي پوشش کارت، استفاده کني ... خيلي آروم مکث کرد ... - کريس خيلي آشفته بود ... چند بار اومد حرف بزنه اما يه فکري يا چيزي مانع از حرف زدنش مي شد ... سعي کردم آرومش کنم ... اما فايده نداشت ... به حدي بهم ريخته بود که موبايلش رو هم جا گذاشت ... رفت سمت کيفش و موبايل کريس رو در آورد ... موبایلی رو که فکر می کردم حتما دست قاتله ... - بعد از اينکه متوجه شدم با منزل شون تماس گرفتم و به پدرش گفتم ... قرار شد بعد از ظهر بياد و گوشيش رو ببره ... وقتي ازش خبري نشد دوباره با خونه شون تماس گرفتم که ... و بغض راه گلوش رو بست ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌀جول_اوستین: ممکن است تنها چیزی که شما را از یک زندگی عالی بازداشته است، افکار پیش روی تان باشند! شما بر روی خطاهای تان تمرکز کرده اید، این که چگونه همه چیز را خراب کرده اید، این که هیچ وقت به اندازه کافی خوب نبوده اید. باید طرز فکرتان را تغییر دهید. از شر افکار کرم گونه خلاص شوید. من معتقدم امروز قرار است شروع تحول زندگی تان باشد. یک دگرگونی در حال اتفاق افتادن است. باید آماده شوید. استعدادی قرار است در وجود شما متجلی شود که تا به حال حتی از وجود آن خبر نداشته اید. دژ مستحکم خود کم بینی در حال فروپاشی است. قرار است یک احساس بی باکی و اعتماد به نفس جدیدی را حس کنید تا قدم در راه تحقق سرنوشت تان بگذارید. ممکن است فقط یکی از بال های تان از پیله خارج شده باشد، اما همین هم خوب است. خداوند دلش نمی خواهد شما در پیله تان بمانید. او شما را برای خزیدن و لولیدن نیافریده است. او شما را خلق کرده است تا اوج بگیرید. وقت آن است که بال دیگرتان را نیز خارج کنید. هم چنان به چیزهای خوب فکر کنید.پروانه ی درون تان در حال پدیدار شدن است. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند اما، خوشبختی دیگران همیشه جلو دیدگان آنهاست! لطفا به داشته های خود عمیق تر نگاه كنیم! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از رمانکده مذهبی( قانون جذب)
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ شما به تمام آرزوهایتان میرسید . ⭕️ اگر بدانید چطور از کائنات درخواست کنید. ⭕️آن ها به شما پاسخ میدهند. ⭕️با کائنات آشنا شوید. دکتر فرهنگ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ منتظر حضور سبزتون در کانال هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#مردی_در_آینه #قسمت_بيست_پنجم: ساندرز مادر دنيل ساندرز توي بيمارستان بستري بود ... واسه همين نمي
: حیات وحش گوشي رو گرفت سمتم ... شارژش تموم شده بود ... باورم نمي شد چيزي رو که ديروز اونقدر دنبالش گشتيم به اين راحتي پیدا شد ... از آقاي ساندرز جدا شديم ... به محض ورود به آسانسور، يه لحظه ام مکث نکردم ... - برو اتاق امنيتي بيمارستان و تمام دوربين ها رو چک کن ... مطمئن شو ديروز دنيل ساندرز تمام مدت رو اينجا بوده ... - واقعا لازمه؟ ... طبق شواهد پزشکي قانوني، قاتل راست دسته ... ولي اون ... - منم ديدم چپ دست بود ... اما چه دليلي داشته يه نوجوان اين همه راه رو بياد اينجا ... و بدون اينکه چيزي بگه برگرده ... و گوشيش رو هم جا بزاره ... اين داستان زيادي عجيبه ... شايد خودش مستقيم کريس رو نکشته اما مي تونه شريک جرم باشه ... اگه پخش کننده اصلي باشه يا اصلا رئيس و مغز اصلي باند باشه ... واسش کاري نداره يه قاتل حرفه اي رو اجير کنه ... فقط بايد بتونيم انگيزه قتل رو پيدا کنيم ... و به ماجرا ربطش بديم ... مشخص بود نمي تونست باور کنه دنيل ساندرز با اون شخصيت و رفتار ... قاتل يا شريک جرم باشه ... اما من ياد گرفته بودم هيچ وقت نميشه به رفتار و ظاهر انسان ها اعتماد کرد ... يه رفتار و شخصيت به ظاهر محترم ... بهترين سرپوش براي اعمال و نيت هاي کثيف آدم هاست ... هر چند طبق قانون ... تا زماني که جرم کسي اثبات نشه بي گناهه ... اما من سال ها بود که ديگه اينطوري فکر نمي کردم ... ديدم رو نسبت به تمام انسان ها از دست داده بودم ... انسان هايي که به خاطر يک طمع، وسوسه يا حتي حسادت ساده ... خوي درنده شون رو آزاد مي کردن ... و حتي يک خودخواهي ساده ... حق زندگي و نفس کشيدن رو از انسان ديگه اي مي گرفت ... جز اينکه برهنه نيستيم ... و مي تونيم وحشي گري مون رو با فضاپيما به ساير سيارات هم ارسال کنيم ... چه فرق ديگه اي بين ما با حيوانات درنده آمازون و حيات وحش آفريقا وجود داره؟ ... اوبران رفت سراغ بررسي نوارهاي امنيتي ديروز و شب قبلش ... بايد حتما کپي نوارهاي امنيتي رو با چشم هاي خودم مي ديدم و مطمئن مي شدم خود کريس، موبايلش رو جا گذاشته ... نه اينکه از راه ديگه اي به دست دنيل ساندرز رسيده باشه ... مثلا توسط قاتل ... موبايل رو تحويل دادم تا بعد از شارژ مجدد و باز شدن رمزش ... تمام اطلاعاتش رو بازيابي کنن ... مي خواستم حتي فايل ها، تصاوير و مسيج هاي پاک شده اش رو ببينم ... معده ام به شدت مي سوخت ... در اين بين، سر و کله آقاي بولتر، معاون دبيرستان هم پيدا شد ... بعد از حرف هاي کوين ... ديد من به اون سه نفر، ديگه ديد دبير، معاون يا مدير مدرسه نبود ... حالا پشت هر کلمه اي که قرار بود به زودي ... از دهان الکس بولتر خارج بشه ... دنبال حلقه ها و حقيقت گمشده هر دو پرونده قتل و مواد مي گشتم ... اگر حدس مون درست بود اطلاعاتی که به دست می اومد می تونست خیلی برای دایره مواد مفید باشه ... اون به اسم يه صحبت دوستانه اومده بود ... بهش قول داده بودم هيچ ضبط صدايي انجام نشه ... اما چرا بايد براي قول به شخصي که مي تونست توي قتل دست داشته باشه ... احترام قائل مي شدم؟ ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay