هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
براي خنديدن وقت بگذاريد... زيرا موسيقي قلب شماست.
براي گريه کردن وقت بگذاريد... زيرا نشانه يک قلب بزرگ است.
براي خواندن وقت بگذاريد... زيرا منبع کسب دانش است.
براي رؤيا پردازي وقت بگذاريد... زيرا سرچشمه شادي است.
براي فکر کردن وقت بگذاريد... زيرا کليد موفقيت است.
براي کودکانه بازي کردن وقت بگذاريد... زيرا ياد آور شادابي دوران کودکي است.
براي گوش کردن وقت بگذاريد... زيرا نيروي هوش است.
براي زندگي کردن وقت بگذاريد... زيرا زمان به سرعت مي گذرد و هرگز باز نمي گردد.
مأموريت ما در زندگي « بدون مشکل زيستن »
نيست، « با انگيزه زيستن »
است...
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(1).mp3
2.74M
به آنچه خداوند به ما عطا کرده اطمینان کنید چرا که خداوند هر چیزی را در شرایط مناسب به ما میدهد.
باهم بشنویم...🌱
#کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💙🍀💙🍀💙🍀💙🍀💙 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سی عباس خنده ای کرد و گفت:😄 _دعا کن که حالا حالا زن نگ
❤🌧❤🌧❤🌧❤🌧❤
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_ویک
یه لحظه جا خوردم،...
با بهت نگاهش کردم، 😧مستقیم به چشمام نگاه کرد👀 اما با کمی حالت خشم با همون ولوم بالاش که تا حالا نشنیده بودم ازش ادامه داد:
_چرا اینکارو کردین؟؟ من از شما اینو خواسته بودم؟؟ آخه چرا؟؟🗣
بعدم نگاهشو ازم گرفت
و بلند شد ایستاد و در حالی که جلوم راه میرفت سرزنش وار جملاتش رو بر سرم می کوبید:
_آخه من نمی فهمم شما چرا باید همچین کاری کنین، من ازتون خواسته بودم کمکم کنین اما شما چی ... 😠دقیقا کاری رو کردین که خواسته ی مادرم بود .. اینجوری قرار بود کمکم کنین؟؟؟🗣
راه میرفت 🚶و سرزنشم میکرد...
من دلم گرفته بود ازش، دیگه نمیتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم،😢 دونه های اشکم سرازیر شدن...
اما عباس انگار حواسش به من نبود که همونطوری که با حرص راه میرفت
و نگاهش به کفشاش بود حرفاشو میزد:
_من نمی تونستم مخالفت کنم، در برابر مامان بابام خلع سلاح بودم، 😵هیچی نمی تونستم بگم دوتا خاستگاری قبلی رو تونستم بپیچونم این یکی نمیشد ..
😠☝️تمام امیدم به شما بود، اما شما چیکار کردین، زدین همه چیزو خراب کردین .. شما جلوی رفتنمو با این کارتون گرفتین ...
از حرکت ایستاد..
منم بلند شدم درحالی که کل صورتم از اشک خیس شده بود 😭
دیگه تحمل سرزنشاشو نداشتم ..
دلم نمی خواست کسی که سرزنشم میکنه 🌷عباس🌷 باشه ..
با ایستادنم در حالی که سرشو بالا میاورد تا به صورتم نگاه کنه ادامه حرفاشو میزد:
_آخه من نمیفهمم شما ...
تا نگاهش👀 به چشمام 👀افتاد جملش ناتمام موند،
مبهوت به صورت خیس از اشکم نگاه می کرد ..
حالا نوبت من بود،
دیگه باید یه چیزی میگفتم ..
با دست اشکامو از جلوی چشمم پاک کردم و گفتم:
_من همه ی این کارا رو فقط ... فقط به خاطر شما کردم ...😣😭
دیگه نتونستم تحمل کنم اشکام باز سرازیر شدن اما عباس همونجا ایستاده بود و تو بهت اشکای من بود،
دویدم سمت خونه،،،
با وارد شدنم به هال با اون حال آشفته و گریه همه جا خوردن،
وای که من حضور همه رو فراموش کرده بودم ..
دیگه اتفاقی بود که افتاده بود، دویدم سمت اتاقم و خودمو رو تختم انداختم و تمام بغض هامو رو بالشتم خالی کردم..😫😭
بابا ..
باباجون مگه کنارم نیستی پس چرا ناآرومم ...
آرومم کن ...😩😭
#ادامه_دارد
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
❤🌧❤🌧❤🌧❤🌧
💚💞💚💞💚💞💚💞💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_ودو
نمیدونم چند دقیقه بود که گریه می کردم ولی چند بار صدای باز و بسته شدن در و شنیده بودم..
آروم از جام بلند شدم که چشمم خورد به مهسا که کنارم نشسته بود و با نگرانی نگاهم میکرد
- چیشده آبجی؟!😨
سعی کردم لبخندی رو بزور رو لبام بنشونم آروم گفتم:
_هیچی عزیزم🙂
رفتم دستشویی و صورتمو با آب سرد شستم،،،
به اتفاقات چند لحظه پیش فکر کردم، وای خدا حالا جواب بقیه رو چی بدم،
هنوز یه ساعت از محرمیتمون نمیگذشت که منو با اون حال دیدن،
الان فکر می کنن چیشده که من گریه می کردم، خدا کمکم کن ..
✨وضو گرفتم ✨و زیر لب فقط صلوات میفرستادم ..
از دستشویی که اومدم بیرون با ملیحه خانم روبرو شدم،
منتظر من بود اینجا..😒
سرمو به زیر انداختم😔 که اومد دستامو گرفت و گفت:
_معصومه جان عباس چی گفت بهت که ناراحتت کرد؟😐
نگاش کردم، چشماش نگران بود،،،
اون مادر بود نباید از پسرش دلگیر میشد، اصلا چرا از عباس،
مگه مقصر من نبودم که بدون مشورت با عباس این تصمیم رو گرفتم ..😒
آهی کشیدم و گفتم:
_نه ملیحه خانم من باعث ناراحتی عباس شدم تقصیر من بود، من کاری کردم که اون سرزنشم کنه و گریه ام بگیره، تقصیر من بود😔
مهربانه نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_امان از دست جفتتون .. دوتاتون عین همین😕
سوالی نگاهش کردم که گفت:
_عباس هم دقیقا همینو گفت، گفت تقصیر خودشه و تو رو ناراحت کرده، والا آخرشم نفمیدم چیشده و کی کیو ناراحت کرده
لبخندی رو لبم نشست،،، 😊
راستش هر چقدر زمان بیشتر می گذشت و عباس رو بیشتر می شناختم
تازه می فهمیدم که واقعا مردِ من
🌷عباس🌷 بود!
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
💚💞💚💞💚💞💚💞💚
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وسه
تمام شب بیدار بودم و خوابم نمی اومد... همه خواب بودن،
به اتفاقات امروز فکر می کردم💭
به لحظه ای که عباس اونجوری باهام حرف زد،
چقدر از رفتارش جا خورده بودم، شاید کمی بچگانه رفتار کردم ...🙁
اصلا حالا که فکرشو میکنم بهش حق میدم،
حق میدم که بخواد سرزنشم کنه
باید قبل عقد باهاش هماهنگ می کردم و همه چیو بهش می گفتم،
قبول داشتم که کمی سر خود عمل کردم،
دست انداختم و موبایلم📱 رو از رو عسلی برداشتم تا ببینم ساعت چنده ..
نمیدونم چرا امشب بی خوابی زده به سرم
ساعت نزدیک چهار🕓🌌 صبح بود!!
چند تا پیام و تماس از دست رفته 📲داشتم،
باز گوشیم رو سایلنت بود،
کدوم بدبختی بوده که بهم زنگ میزد ..
یک تماس از شماره ناشناس!😟
بی توجه به تماس وارد لیست پیام ها شدم،
از همون شماره ناشناس چهار تا پیام، باز کردم
**"سلام معصومه خانم، امیدوارم منو ببخشین من رفتار درستی نداشتم با شما، حلالم کنین "
.
عباس بود، شمارمو از محمد گرفته یعنی؟!!😟
**"معصومه خانم میشه دلیل این کاری رو که کردین بدونم، واقعا ذهنم آروم نیست ... درگیرم"
.
.
و پیام بعدیش ...
#ادامه_دارد...
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹
میانبر (ریپلای به همه قسمتهای ارائه شده رمان در کانال ریپلای)
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
ارتعاش مثبت بدهید
🎀به هر کس که می رسید، از شادکامی و سلامتی، از آرامش و شکوفایی و از سعادت و نیکبختی سخن بگویید.
🎀به جنبه ی خوشایند هر چیز نگاه کنید. فقط به بهترین ها فکر کنید، فقط به خاطر بهترین ها کار کنید و فقط در انتظار بهترین ها باشید.
🎀با دیدن و شنیدن موفقیت دیگران به همان اندازه شاد و خوشحال شوید که از موفقیت خود شاد و خوشحال می شوید.
🎀از اشتباهات گذشته درس گرفته و آن را به فراموشی بسپارید و با عزم راسخ و ثبات قدم بیشتر به سوی دستاوردهای عظیم آینده بشتابید.
🎀به هر کس که می رسید، لبخند بزنید.
برای دیدن چیزهای مثبت در زندگی و اطرافیان به قدری وقت صرف کنید که وقتی برای جستجوی منفیها نداشته باشید.
🎀خود را لايق بهترینها بدانید
زيرا هر انسان تحفه ای الهی است.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
شما یک آهنربای زنده هستید...!
هر چیزی که در زندگی به سمتتان میآید، به طرز شگفتانگیزی با افکارِ غالبتان هماهنگ است
هر چیزی که دائما به آن فکر کنید؛ جذب خواهید کرد...!
👤برایان تریسی
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سی_وسه تمام شب بیدار بودم و خوابم نمی اومد... همه خواب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وچهار
**"خب اگه از دستم ناراحتینو جواب نمیدین، اشکالی نداره حق میدم بهتون، ولی منم حق دارم بدونم چرا جواب منفی ندادین بهم"
نمی دونم چرا داشت خنده ام می گرفت😄 تا جایی که من تو فیلما و داستانا دیده بودم
پسرا شاکی میشن از این که دخترا چرا جوابشونو مثبت ندادن و حالا عباس شاکیه که چرا جواب منفی ندادم !!!
پیام آخرشم فقط یه شب بخیر بود،
همش برای ساعت یازده 🕚🕛دوازده شب بود نمی دونستم جوابشو بدم یا نه حتما تا الان خوابیده..
بالاخره تصمیم گرفتم جواب بدم،
تا جایی که تونستم تو پیام براش توضیح دادم و فرستادم ..📲
خواستم گوشی مو بزارم که پیامی بهم ارسال شد
**"ممنون که جواب دادین، تا الان منتظر بودم، باید حتما حضوری باهاتون حرف بزنم "
.
.
چشام از تعجب گرد😳 شده بود با سرعتی که اون جواب داد انگار گوشی دستش بود،
این آدم تا الان بیدار بود واقعا!!
نکنه عباس هم امشب بی خوابی زده به سرش، مثلِ من؟!!🙈
.
.
#ادامه_دارد...
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگـــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌼
🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وپنج
تا آخر کلاس سمیرا، عروس خانم صدام می کرد،
کم کم همه ی بچه ها داشتن می فهمیدن، امان از دست سمیرا!☺️🙈
از دانشگاه میومدیم بیرون رو به سمیرا گفتم:
_یعنی تو آدم نمیشی نه؟😄
در حالی که آبمیوه شو می خورد گفت:
_مگه چیکار کردم، فقط عروس خانم رو به همه معرفی کردم😝
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_باشه عزیزم به زودی تلافی می کنم .. بالاخره نوبت تو ام که میرسه😌
+خب چیه مگه؟؟ دوست دارم عروس خانم صدات کنم .. مگه عیبی داره😁
چپ چپ نگاش کردم،
درحالی که به سمتی اشاره می کرد گفت:
_نگاه کن اونجا رو👀
متعجب 😟نگاهمو چرخوندم به سمتی که اشاره می کرد، با دیدنش تعجبم چندین برابر شد😳
_میگما آشنا نیس به نظرت انگار جایی دیدمش؟؟! 😟
لبخندی رو لبم نشست:
_خانم انیشتین آقای یاس هستن ایشون☺️🙈
لبخند عمیقی رو صورتش نشست
گفت:
_جون من، وای، من تا حالا از نزدیک ندیدمش بیا بریم سلام کنیم بهش😉
با چشمای گرد😳 به سمیرا نگاه کردم
که گفت:
_اه بیا دیگه بی ذوق، می خوام دومادی شو تبریک بگم😎
یعنی انگار نه انگار که من وجود دارم، دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند، وایی از دست رفتارای سمیرا ..
داشتیم میرفتیم سمت عباس که تکیه داده بود به ماشینشو منتظر بود انگار!
یعنی واقعا منتظر من بود!!!😟
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈⛈🌈
💚💖💚💖💚💖💚💖💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وشش
یعنی روزی رسید که عباس منتظر من باشه؟!☺️
وای چی داشتم میگفتم ...
فکر کنم کم کم دارم بقول سمیرا خل میشم...😅🙈
از فکر و خیالاتم دست برداشتم، در حالی که داشتیم به عباس نزدیک میشدیم
گفتم:
_سمیرا! جونِ هر کی دوست داری سنگین رفتار کن آبروم میره ها.. جون معصومه اون موهاتم بکن تو😅
خندید و گفت:
_باشه بابا بیا اصلا رومو هم میگیرم😄
+کوفت، جدی گفتم😁
_ عه خب بیا حالا ببین من چه خانم متشخصی میشم😌
نفسمو آروم دادم بیرون ..خدا به خیر کنه..
عباس تا متوجهمون شد سلام کرد
سمیرا زودتر از من گفت:
_سلام علیکم، خوب هستین شما، معصومه جون همیشه خیلی تعریفتونو میکنه، ماشاالله خیلی از تعریفاش بهترین
دست سمیرا رو محکم فشار دادم، 😬
این دختره امروز آبرومو نبره دست بردار نیست ...
عباس در حالی که سرش پایین بود ابروهاش کمی از تعجب رفت بالا..
ای خدا بگم چیکارت کنه سمیرا...
خواستم چیزی بگم که باز زودتر از من گفت:
_ای وای راستی خودمو معرفی نکردم، من سمیرا دوست معصومه هستم، واقعا تبریک میگم این پیوند رو به هردوتون، بخصوص به شما ..😊
باز دستشو فشار دادم😬🙈
که دو دقیقه ساکت شه که بلند گفت:
_عه چی گفتم مگه دارم تبریک میگم
عباس با لبخند سرشو آورد بالا نگاهش بهم افتاد 👀که سرخ شده بودم 🙈از خجالت و استرسِ حرفای سمیرا، خنده اش گرفته بود این آقای یاس!!😊
بزور لبخندی زدم
و قبل اینکه سمیرا بیشتر از این بخواد ضایعم کنه رو به سمیرا گفتم:
_عزیزم فردا میبینمت، خداحافظ
نگاهی بهم انداخت و آروم جوری که من بشنوم کنار گوشم گفت:
_ای شووَر ندیده بدبخت!!😄
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
💚💖💚💖💚💖💚💖💚
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
﷽
✍ کسی که؛
تفکرش با تو متفاوت است،
دشمنت نیست ؛
انسان دیگریست با دیدگاهى دیگر.
فقط همین …
اگر فقط همین یک اصل را بپذیریم،
روابط مان بهتر خواهد شد ....
و زندگى سرشار از آرامش توام با
احترام و درک متقابل را تجربه
خواهیم کرد ... به همین سادگی!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
#نیایش_شبانه
خدایا !
یاریمان کن بتوانیم افکار پریشان خود را
رهایی بخشیم ....
و دلمان را مالامال از نور تو گردانیم
راه رسیدن به تو دشوار است
ما را توان تحمل این دشواری عنایت کن
و در تاریکخانه این دنیا تنها رهایمان نکن
همچنان که تنهایمان نگذاشتهای
مرحم دل غمگینمان باش
تا بتوانیم پیام شادی را به دل هستی برسانیم.
مهربانا !
به ما بیاموز آنگاه خوشبخت خواهیم بود
که در خوشبخت کردن دیگران سهیم باشیم
و تلاشمان را در یاری رساندن به دیگر انسانها فزونی بخش ....آمین
#کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
خدای مهربانم سلام...
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
امروز پنجشنبه است و این دعای من براى دوستانم🙏🏻
خداوند زیبایم..... برای شانه های خسته، قدری عشق.... برای گامهای مانده در تردید، قدری عزم.... برای زخمها مرهم.... برای اخمها لبخند.... برای پرسش چشمان ما، پاسخ.... برای خواهش دستان ما، باران.... برای خوابها، رؤیا.... برای این همه سرگشتگی، ایمان... برای ظلمت جان، روشناییهای پی در پی... برای حیرت دل، آشناییهای پرمعنا.... برای عشقهای خسته، قدری روح.... عطا فرما.....
آمین😇
سلام
صبح روز پنجشنبه تون بخیر و شادی🌹
آرزو میکنم که در این روز کلی خبرای خوب و اتفاقات خوش در انتظارتون باشد
بهترینهای جهان هستی از آن شما باد🙏🏻
#کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
١١ چيزى كه هر روز بايد به خودتون يادآورى كنيد:
١_ گذشته قابل عوض شدن نيست
٢_ نظرات ديگران نميتونه لزوما اون چيزى كه واقعا هستيد رو نشون بده
٣_ راه و مسير هركس متفاوت
٤_ همه چيز با گذشت زمان بهتر ميشه
٥_ قضاوت شماست كه شخصيت شما رو تعريف ميكنه
٦_ فكر كردن زياد به هرچيزى باعث ناراحتى و افسردگى ميشه
٧_ شادى هميشه وجود داره
٨_ فكر هاى مثبت موقعيت هاى مثبت رو ايجاد ميكنه
٩_ مهربان بودن رايگان
١٠_ تنها زمانى ميبازيد كه بيخيال بشيد
١١_ هركارى كه انجام ميديد بهتون برميگرده
#کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(2).mp3
4.56M
هر چیزی که مورد نیاز باشد خداوند در زمان خودش فراهم میکند، رویکرد مثبت داشته باشید
باهم بشنویم...🌱
#کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚💖💚💖💚💖💚💖💚 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سی_وشش یعنی روزی رسید که عباس منتظر من باشه؟!☺️ وای چی د
💚💖💚💖💚💖💚💖💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وهفت
بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت:
_خداحافظ عزیــزم😉😊
و رو به عباس گفت:
_خداحافظ آقای یا...🙊
سریع گفت:
_یعنی آقای عباس
و بعد ازمون دور شد،
نفسی از سر آسودگی کشیدم داشت کم کم لو میداد منو😬
عباس هنوز لبخند میزد .. از چی خنده اش گرفته این بشر ..
چادرمو مرتب کردم و گفتم:
_کاری داشتین که اومدین دم دانشگاه
سری تکون داد و گفت:
_بله، میخواستم مجددا معذرت خواهی کنم و اینکه ناهار دعوتتون کنم😊
- من که دیشب گفتم تقصیر من بود اصلا، دیگه ناهار لازم نیس😊
- نه نه ... خب میخوام کمی بیشتر باهاتون حرف بزنم در همین موردی که تو پیامتون اشاره کردین، گفتم که حضوری باید باهاتون صحبت کنم
- باشه، فقط باید به مامانم بگم
در حالیکه در ماشین رو باز می کرد گفت:
_خودم با مادرتون حرف زدم خبر دارن شما ناهار نمیرید خونه☺️
با تعجب نگاهش کردم پس کلا هماهنگ کرده اومده😟🙈
، یاد اون روز تو پارک افتادم که بهم گفته بود برای حرف زدن با من از محمد اجازه گرفته،😌👌
آخه این چقدر می تونست متشخص باشه!!! 😍
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ..
.
.
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
💚💖💚💖💚💖💚💖💚
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_وهشت
نگاهم به بیرون بود،👀
به خیابون ...
به آدمایی که میومدن و میرفتن،
هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟
انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ...
چی می خواستن از این دنیا ..
💰پول؟؟
⚖مقام؟؟
⛹تفریح؟؟
🏃دنبال چی بودن؟؟؟
چرا انقدر سرشون گرم بود،
گرمه هیچی!!
.
چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم
نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم پرسیدم:
_در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین ..
در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده گفت:
_در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمی کردم.
باز گفت جواب مثبت!!😔
احساس پشیمونی داره بهم دست میده😒
.
پرسیدم:
_چه جوری؟!!!
+همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر می کردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه😊
نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ...😣
نیم نگاهی بهم انداخت و پرسید:
_به نظرتون الان راضی میشن؟؟
شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم:
_نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش👌
- به کی؟؟
- به همونی که انقدر بی تابین که برین پیشش
کمی مکث کردم و گفتم:
_خدا رو میگم😒
با تعجب گفت:
_خدا!!😟
- اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ...😒
چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمی دونستم به چی داره فکر میکنه،
اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ...😣😢
بعد چند لحظه سکوت گفت:
_و شما چی؟؟؟😊
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
💚♻💚♻💚♻💚♻💚
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سی_ونهم
سوالی نگاش کردم که گفت:
_منظورم اینه که چرا دارین بهم کمک می کنین،من اصلا قصد ندارم زندگی تونو خراب کنم، اما شما به خاطر من دارین بهترین روزای زندگی تونو که میتونستین کنار کسی که دوستش دارین بگذرونین
دارین صرف من می کنین😟
یه کم نگاهش کردم، این عباس بود،
آره، مثل همیشه هم عطر یاسش رو کنارم حس میکردم،😒
همه چیز که سرجاش بود ..
پس چرا دنیا برام یه جوره دیگه شده بود ..
✨یه رنگ دیگه ..✨
انگار تو این دنیا بجز #عباس و #هدفش به هیچ چیز فکر نمی کردم،
#انگارخودم_دیگه_مهم_نبودم ...
بهم می گفت روزامو با کسی بگذرونم که دوستش دارم ..
مگه من داشتم همین کارو نمی کردم!!😒
دوباره نگاهمو👀 به بیرون کشیدم و
گفتم:
_شما خودخواهین آقای عباس!😒
با تعجب نگاهی بهم انداخت و بعد کمی مکث گفت:
_خودخواه؟!!!😟
هنوز نگاهم به دنیای بیرون از ماشین بود که با دنیای درونم متفاوت بود،
خیلی هم #متفاوت، درون من داشت دنیایی دیگه شکل می گرفت،
دنیایی که خودم هم نمیشناختم،
دنیایی که داشت #مَنیت منو ازم می گرفت ...
- خودخواهین چون فقط خودتونو میبینین، چرا فکر می کنین من آرزویی ندارم،😒منم مثل شما جوون و پر احساسم،... منم عاشق خدام، خدایی که مثل شما بی تاب دیدارشم .. اما ..
سرمو بیشتر به سمت پنجره کشیدم که نبینه اثرات بغض😢 رو تو چشمام
- اما شما دارین به مقصدتون میرسین و منم که قول دادم تمام تلاشمو بکنم تا رسوندن شما به هدفتون،😢ولی شما چی؟! نمی خواین به من تو #رسیدن به این #مقصد کمک کنین ...
کمی مکث کردم بغضِ تو گلوم آزارم میداد:
_شما سختی های راه، گرما، سرما، تشنگی، گرسنگی و زخم و درد جنگ رو تحمل می کنین برای رسیدن به شهادت ..
😢اما من که یه دخترم چی؟!😢
من باید چکار کنم، چجوری آروم کنم این دل بی تابم رو ..کدوم راه رو برم تا به خدا برسم، از کجا برم، راهمو از کجا پیدا کنم ...😒شایدم، شایدم باید برای رسیدن به خدا تنهایی و رنج هایی رو تحمل کنم که میدونم سفید میکنه محاسن یه مرد رو!!
بعد کمی مکث که سعی میکردم بغضِ تو گلوم رو مهار کنم
و از ریزشش روی گونه هام جلوگیری کنم گفتم:
_غم انگیزه آقای عباس، نه!.. #شهادت مردایی که #میرن و #خانواده هایی که #می_مونن و
#هرروز_بایاداونا_شهیدمیشن ...😣
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
💚♻💚♻💚♻💚♻
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌹
#سیاستهای_همسرداری
"تعريف كردن از كارهای خوب همسر!!!"
🔹 يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه شخص به همسرش میباشد، تعريف كردن از كار همسر و تشويق اوست.
🔸 هيچ اشكالى ندارد كه مرد هربار بر سر سفره مىنشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند. چه عيبى دارد كه وقتى شوهر از بيرون خريد خوبى انجام مىدهد، زن از ميوههاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟! اين تعريفها نشان مىدهد كه ما متوجه زحمات و تلاشهاى همسرمان هستيم.
#دکتر_انوشه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
✅ #آموزش_قانون_جذب
📚قانون جذب چگونه کار ميکند؟
🔶در واقع قانون جذب يک قانون ثانوي است و قانون اصلي قانون ارتعاش است.
🔹به اين صورت که هر چيزي که از انرژي ساخته شده باشد (البته به گفته فيزيکدانان بخش عظيمي از هستي را جسم تاريک تشکيل داده است که ماهيت آن هنوز مشخص نيست) مشابه خود را جذب ميکند.
🔹هر چيزي در اين دنيا داراي فرکانس مختص به خود است و وقتي انسان در مورد چيزهاي مختلف اعم از پول، روابط خوب، سلامتي، فقر، روابط نابسمان، بيماري... تمرکز ميکند همانها را نيز جذب ميکند و اين از طريق ذهن و احساسات انسان امکانپذير است.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
#متن 📝
هیچ نوزادی ۳۰سالِزاده نمیشود!
هیچ کتابی از صفحه ۲۶۷ آغاز نمیشود!
هیچ دانهای به صورت درخت ۴۰سالِ رشد نمیکند.
هیچ کارمندی یک شبه بازنشست نمیشود.
هیچ سربازی را نمیشناسم که روز بعد سرهنگ شده باشد.
برای تکامل هر یک از اینها مدتها زمان و انرژی صرف شده است!
اصلا این قانون طبیعت است!
هر چرخه دوره تکاملی دارد!
پس انتظار نداشته باش
با تلاش کم و یک شبه به نهایت یک هدف دست پیدا کنی.
تو جدا ازین چرخه نیستی!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆