eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
بدترین کلمات برای شوخی بودند. زیر لب می غرم:چیدم به اون جفنگیاتت. ببند! حالم را فهمید که لب خندانش را جمع کرد. شفیعی جزوه ام را میخواست. نه حوصله در به در شدن برای جزوه خودم را دارم و نه خواندن خط های چینی و میخی بچه ها را. تا وحید به خودش بجنبد دست کردم و از توی کیفش جزوه را درآوردم و دادم دستش و گفتم که جزوه ام ناقص است. آخر های پروژه هم یکبار شبیه همین اتفاق افتاد. قرار بود برنامه را یکبار در حضور من اجرا کند تا نتایج را ببینم و تحویل استاد بدهیم. بعد از شرکت آمدم دانشگاه و منتظر تماسش بودم. اما خبری نشد. معطل نشدم و رفتم. از اتفافات آن روز کلافه بودم؛مراحل نهایی تحلیل نتایج پروژه بود و خیلی نیاز به تمرکز داشتم. هر چند حضور سوسن با آن ریز بینی و دقت بالایش،می توانست در تحلیل نتایج خیلی کمک کند. اما این رفتارهایش تمرکزم را کم میکرد و ترجیح میدادم او نباشد. اصل کار بر عهده خودم بود. دیگر ضرورتی نداشت حضور بیشتر سوسن در آزمایشگاه و بودن هر شب. پیام داد. _سلام کارا خوب پیش می ره؟ احوال پرسی درسی روال معمولی است که هست. حل مسائل و گروه های درسی و وقایع اتفاقیه دانشگاه را مرور کردن هم جزوه همین معمولی های دانشگاه است. من هم روال معمولی جواب دادم:بله خوبه! که ادامه داد:چرا پیام میدم نمی خونی؟ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده ) . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1