eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
724 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهم به کتونی‌هایش می‌افتد که طوسی است و رگه‌های مشکی دارد. مجهز هم آمده است. بی‌اختیار پایمان میرود سمت کوه روبرو. با دست اشاره میکند و میگوید:پشت این کوه یه چشمه قشنگه که چند تا درخت توت هم داره. جاده از یه طرف دیگه تا پای چشمه میره. به نیت چشمه مسیر را کمی کج میکنیم. کوهش مثل سراب است. از دور راحت نشان میدهد اما وقتی پا به رکابش میشوی تازه شیب و فرار سنگ ریزه‌ها از زیر پایت اصل را نشان میدهد. پا کند میکنم که راحت بیاید. چادرش را جمع کرده زیر دستانش و محتاط قدم برمیدارد. چشم میگردانم دنبال جایی که بشود نشست و نفس گرفت. _کوه نوردید؟ نفس نفس میزند و کمی خم میشود. بی حواس قدم‌هایم را تند برداشتم و بنده خدا اذیت شد. مثل پسرهای دختر ندیده عمل نکردم که حواسم باشد. مثل کوه ندیده‌ها راه افتادم و دنبال خودم کشاندمش. ساکت است و اعتراضی نمیکند. _ببخشید. مثل اینکه تند رفتم. سنگ صاف را تعارف میکنم و مینشیند. سکوت دشت و نسیم خوشحالی که می‌وزد،فضا را دو نفره کرده است. الان یعنی باید فکورانه و شاعرانه ثانیه‌ها را رد کرد و یا نه باید ثانیه‌ها را حبس کرد؛چون این اوقات خیلی کم به تور آدم میخورد. زمان‌های شیرین،از بس که تند میگذرد شور زندگی را کم میکند. به پدرم مژده بدهم که هنوز چند دقیقه نیست که همراهم شده و طبع ادبی‌ام گل کرده است!حرکت در سکوت دشت و اینجا سرحالم می‌آورد و فکرم سبک سازی میشود. پیاده روی در فضای ساکت و سبک،ایده‌های جدید به ذهنم می‌اندازد. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 ) . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1