#اپلای
#ادامه_قسمت_شصت_نهم
نگاهم به کتونیهایش میافتد که طوسی است و رگههای مشکی دارد. مجهز هم آمده است. بیاختیار پایمان میرود سمت کوه روبرو. با دست اشاره میکند و میگوید:پشت این کوه یه چشمه قشنگه که چند تا درخت توت هم داره. جاده از یه طرف دیگه تا پای چشمه میره.
به نیت چشمه مسیر را کمی کج میکنیم. کوهش مثل سراب است. از دور راحت نشان میدهد اما وقتی پا به رکابش میشوی تازه شیب و فرار سنگ ریزهها از زیر پایت اصل را نشان میدهد. پا کند میکنم که راحت بیاید. چادرش را جمع کرده زیر دستانش و محتاط قدم برمیدارد. چشم میگردانم دنبال جایی که بشود نشست و نفس گرفت.
_کوه نوردید؟
نفس نفس میزند و کمی خم میشود. بی حواس قدمهایم را تند برداشتم و بنده خدا اذیت شد. مثل پسرهای دختر ندیده عمل نکردم که حواسم باشد. مثل کوه ندیدهها راه افتادم و دنبال خودم کشاندمش. ساکت است و اعتراضی نمیکند.
_ببخشید. مثل اینکه تند رفتم.
سنگ صاف را تعارف میکنم و مینشیند. سکوت دشت و نسیم خوشحالی که میوزد،فضا را دو نفره کرده است. الان یعنی باید فکورانه و شاعرانه ثانیهها را رد کرد و یا نه باید ثانیهها را حبس کرد؛چون این اوقات خیلی کم به تور آدم میخورد. زمانهای شیرین،از بس که تند میگذرد شور زندگی را کم میکند.
به پدرم مژده بدهم که هنوز چند دقیقه نیست که همراهم شده و طبع ادبیام گل کرده است!حرکت در سکوت دشت و اینجا سرحالم میآورد و فکرم سبک سازی میشود. پیاده روی در فضای ساکت و سبک،ایدههای جدید به ذهنم میاندازد.
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 )
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1