#اپلای
#ادامه_قسمت_پنجاه_هفتم
آهسته بالا میرويم وحید دارد سوتی های بچه ها را میگوید از قاشق مربا خوری علیرضا میگوید که آریا با تعجب نگاه میکند به علیرضا.
_بیا،باور نمیکنی توهم. فکرکن اول ترم،ساکشو که باز کرد سه تا قاشق مرباخوری درآورد اونم نه از این استیل معمولیا. از این دسته فانتزیا هست،دستش سبزو آبی و زرده. آخ آخ،شهاب اینا رو که دید غش کرد کلی هم با قاشقا عکس گرفتیم.
علیرضا میگوید:بی لیاقتا معلوم نیست چه کار کردند با قاشقا معدوم شد. پادری روببرم تا نخوردنش.
پادری خودش یک بساط جدایی دارد. اگرمادرها یک بار بيایند اتاق بچه ها؛کلاً منکر انتساب فرزندی ومادری میشوند شهاب میگوید:تو حرف نزن علیرضا که دو بار تو عمرت تختت رو مرتب نکردی!
کم کم بالاتر که میرويم و راه سخت تر که میشود غرغر وحید هم که به نفس نفس افتاده بیشتر میشود. باید برای بالانس شدن هیکلش کاری بکنيم. سعید دلش به رحم می آید و توقف میدهد. کوله را از دوشم میگیرم همیشه از این محبتهای نطلبیده مادر فرار کرده ام جز اینبار که روزی بچه ها را انگار آورده ام.
بطری آب را درمی آورم. وحید چنگ میزند و دوتا فحش هم میدهد که آب داشتم و رو نکرده ام. ظرف خالی اش را تحویل میگیرم.
ظرف شیرینی را هم در می آورم. دست به دست میچرخد و وسط مینشیند علیرضا خورده های شیرینی را از روی شلوارش میتکاند و میگوید:از مسعود چه خبر؟نمیخواد برگرده که؟
وحید درجا جواب میدهد.
_مگه قرار بود برگرده؟
علیرضا میگوید:وقتی اینطوری تحویل میگیرن دیگر دل برگشتن نداری آدم نمیتونه از رفاهی که آرزوش رو داشته دل بکنه.
در ذهنم این جمله آرش نقش میبندد؛که اولویت توسعه نظامشونه. برای فکرشون مثل ناموس ارزش قائلند به خاطر همین این همه حاضرند سرمایه بذارند و از سرمایه های فکری دیگران کش برند و تا ببینند دیگه بدرد نمیخوری بذارنت کنار.
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده )
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
🏴 @ROMANKADEMAZHABI 🏴
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1