eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
القـصـه😌✋ ڪه از پـرتـ✨ـو رخـسار #عـلے بود یڪ جـلوه ڪه 😍👌 شـمـ☀️ـس و قـمـرشــ🌙ـ نامـ نهـادند #صبحـتون_حـیدرے😊🌼 #عیدتون_علوے💚 @romankademazhabi ❤️
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
✅↫°آقا امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ❌از ایستاده آب خوردن بپرهیزید که باعث دردی می شود که درمان ندارد. مگر اینکه خدای عزوجل بهبودی ببخشد. 📚منبع: علل الشرایع ۴۶۵ ✅↫° (علیه السلام) با تفکیک میان نوشیدن در شب و روز درحقیقت سخن حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را تفسیر کرده و می‌فرمایند: ☜ایستاده آشامیدن آب در روز، غذا را گوارا می‌سازد و ایستاده آشامیدن آب در شب، زرداب می‌آورد و همچنین در جایی نیز می فرمایند: ☜ایستاده آشامیدن آب در روز، مایه قدرت افزون‌تر و تندرستی بیشتر است. 📚منبع :الکافی ج۶ ؛ص ۳۸۳ ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
مداحی آنلاین - از سینه یاعلی میجوشه - مهدی رسولی.mp3
3.24M
🌸 میلاد امام علی(ع) 💐از سینه #ياعلي می جوشه 💐دوزخ با یا #علي خاموشه 🎤 مهدی رسولی ميلاد #امام_علي را به همراهان خوب کانال تبریک و شادباش عرض میکنم🌹🌸🌺 با ما همراه باشید💗 😃 @funy_eitaa
عظمت نهج البلاغه علیه السلام 👤ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ میگوﯾﺪ یکروز ﺩﺭﯾﮏ ﻫﻤﺎﯾﺶ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ. ( ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼغه) 👤ﺟﺮﺝ میگوید: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ 1400 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺣﺪﻭﺩﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ 👤ﺟﺮﺝ میگوید ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻄﺎﻟﺐ1400ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮش رﻭﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩﻡ. 📖ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼغه ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮔﺬﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻧﺪﺍختم. ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺒﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ : ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻫﻤﻪ "ﮐﺎﯾﻨﺎﺕ ﻭ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ" ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ. 👤ﺟﺮﺝ میگوید: ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺴﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ، ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻤﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ می کردند. 🔬ﯾﮑﯽ ﺍﺯ دانشمندان ﺩﺭﻣﻘﺎﻟﻪ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ "ﻣﺎﺩﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ" ﺁﺏ است! 👤ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ میگوید ﺑﺎﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺁﻥ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﺎﺳﻒ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻏﺎﻓﻞ ﺑﻮﺩﻡ 📖ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ میخوﺍﻧﺪﻡ ﻧﮕﺮﺷﻬﺎ ﻭ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﻘﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺷﮑﺎﺭ میشد. ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ ۲۰۰ بار ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ⚠️ماﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟ ﯾﮑﺒﺎﺭ؟ یا... ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi ♥️
💖🍃فاطمه(س) مُبلغ بود پس همان شد که خانه‌‌اش را به آتش کشیدند یعنی برای تبلیغ (ع)💚 باید از ❣جان خود بگذریم ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹 🌾🌹 🌹 بِسمِ‌اللّهِ‌الرَحمٰنِ‌الرَحیمَ✨ 🌾رمان بـازمانده🌹 نگران زهرا بودم... حرفهایی که محمد قبل از شهادتش گفته بود در ذهنم جان گرفت «علی خیلی مواظب زهرا باش... من میرم... موندنی نیستم... ولی تو هستی باید مواظب زهرا باشی... همه جا پشتش باش...» تقریبا مراسم تمام شده بود و فقط مامان بالای سر محمد بود... اروم کنارش نشستم و گفتم: _مامان جان.. بلند شو بریم... حالت خوب نیست.. جوابی نداد... تا خواستم بلند بشم، گفت: _علی؟ _بله مامان _زهرا حالش خوبه؟ کجاست؟ _حالش خوبه... فشارش افتاده... بیمارستانه _من و ببر پیشش _الان میاد خونه... مامان جان حرفی نزد... بابا با صورتی که بعد از شهادت محمد شکسته تر شده بود، پیش مامان رفت... خواستم برم سوار ماشین بشم و برم بیمارستان، که ریحانه و سارا خانم پیشم اومدند و گفتند: _ببخشید علی آقا.... حال زهرا چطوره؟ _حالش خوبه... نگران نباشید... من میخوام برم بیمارستان... اگه میخواین که شمارا هم ببرم _بله اگه امکان داره.. خیلی ممنون _خواهش می کنم بفرمایید سوار شدن و حرکت کردم.. اما صداشون میومد: _ریحانه... نگران زهرام خیلی حالش بد بود بمیرم و بعد اروم گریه کرد _سارا!!... زهرا تو رو با این حالش ببینه که بدتر میشه... اروم باش وقتی به بیمارستان رسیدیم پیاده شدیم... به کمیل نگفته بودم که میخوایم بیایم وارد راهرو شدیم... کمیل و مائده خانم و دیدم که روی صندلی نشسته بودند مائده خانم که در حال قران خوندن بود، با دیدن ما بلند شدو سلامی کرد _حالش چطوره مائده؟ _خوبه... همین الان رفتم پیشش _منم میخوام برم کمیل جلو اومدو گفت: _شما بفرمایین برین... من بعد از شما میرم... فقط دکتر تاکید کردند که سریع _بله چشم و بعد داخل رفتند... کنار کمیل نشستم... احساس کردم رنگش یکم پریده _حالت خوبه کمیل؟ _اره خوبم! _مطمئنی؟ _اره بلند شدم و از اب سرد کن براش ابی اوردم 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌹 🌾🌹 🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹