eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ خيلي گرسنه ام بود . شام رو خورديم . شيدا و دختر عموم هم شيفتي با دوربين کار ميکردن چون دختر عموم هم بلد بود کار باهاش رو . يک ساعت از شام گذشته بود که مادر شوهرم گفت تا خانما حجاب بذارن و مراسم حنابندون رو با حضور اقايون اجرا کنيم . شنلم رو پوشيدم و دستکشام رو . پارتيشن وسط تالار جمع شد. شنلم کاملا يقه ام رو پوشونده بود و گردنم اصلا ديده نميشد.کلاهش رو هم يکم بيش از حد معمول پايين کشيده بودم تا ارايشم مشخص نشه . محمد اومد طرفم . به احترامش بلند شدم . همين که از جا بلند شدم يه آهنگ پلي شد . اونقدر ملوديش قشنگ بود که ناخوداگاه لبخند اومد رو لبهام . محمد دستم رو گرفت و نشستيم . يهو صداي محمد کل تالار رو برداشت . اهنگه رو محمد خونده بود!!! اي ادم زرنگ پس اون مدتی که منو تو استديو راه نميداد مشغول اينکار بود؟ واقعا قشنگ بود . همه امشب براي هزارمين بار ذوق زده شده بودن . دوستام و کلا دختراي مجلس بلند و طولاني کل ميکشيدن ...آقایون هم دست ميزدن و سوت ميزدن . محمد با چه ذوقي ميخنديد . -: محمد ممنونم ... به خاطر همه چي ... نميدونم چطور ازت تشکرکنم ...نگاهم کرد . ديگه ازم نگاهشو ندزدید . برق ميزدن چشماش . کاملا برقشو ميديدم -:چیه محمد ؟ محمد -: هيچي ... فقط اونطوري نگام نکن ... داري دیووونم ميکني با اون چشمات فعلا هم که باید بچه خوبی باشم ...کاري از دستم برنمي اومد جز قربون صدقه خدا رفتن زير لب. اهنگ محمد تموم شد ولي صداي صوت وکل کشیدن قطع نميشد. اقايون هم مي اومدن و تبريک ميگفتن و محمد هر پنج دقه يه بار دستشو مي اورد جلو و حجاب سرم رو ميکشيد جلوتر .همه ميخنديدن . علي اومد روي سن و يکم با فاصله از ما ايستاد و ميکروفون رو به دست گرفت . علي-: ميخوام بازم تبريک بگم به محمدخان و عاطفه خانوم ...اول يه کف حسابي به افتخارشون بزنين. صداي دستاشون پرده گوشم رو پاره کرد. ناهيد و شايان هم اومدن روي سن. دست شايان يه ويديو پروژکتور بود و دست ناهيد يه لپ تاپ . شروع کردن به تنظيم اونا . با تعجب و سوال به محمد نگاه کردم . اونم شونه بالا انداخت. خبر نداشت دارن چيکار ميکنن... علي-: بعدشم يه دست خوشگل ميخوام بزنين ... به افتخار اقاي خواننده بابت اين ترانه زيبايي که الان روش کرد... بازم همه دست زدن . منم براش دست زدم .علي-: انصافا خيلي ابتکار جالبي بود رونمايي ازاین ترانه روز عروسيش ... ولي به پاي ابتکار من که نميرسه ... خودش زد زير خنده. انقد شيرين ميخنديد که ادم خنده اش ميگرفت. علي-: ولي قبل رو نمايي از ابتکار من ... يه دست بزنين به افتخار عروس خانوم که رمانشون در دست چاپه ... اينم يه خبر خوش از طرف من به ايشون تو روز عروسيشون ...بازم سوت و کف . از علي کلي تشکر کردم ناهيد و شايان کارشون تموم شد . صفحه لپ تاپ رو ديوار رو بروييمون افتاده بود. با استفاده از پروژکتور . چون فاصله هم زياد بود تصوير خيلي بزرگ بود . همه واضح ميديدن. علي-: خب اينم از ابتکار بنده ... البته بار اصليش ... يعني فيلم برداريش به عهده ناهيد خانوم بود... و پيشنهاد من بود که فيلم رو شب عروسي پخش کنيم که همه ببينن ...برگشت سمت ناهيد و يه اشاره بهش کرد . ناهيد سر تکون داد و روي يه فايل ويديويي کليک کرد.علي -: يه دقه صبر کنيد ... يه دیقه ...ناهيد استپ رو زد . مونده بودم اينا چي ميخوان نشونمون بدن . علي-: همه قصه زندگي اقاي خواننده و خانم نويسنده رو ميدونن ديگه؟ نصف بيشتر جمعيت داد زدن بععععلللله مرده بوديم از خنده . همه رو به ديواري ايستاده بودن که علي قرار بود فيلم پخش کنه و مشتاقانه منتظر بوديم .علي باز به ناهيد اشاره کرد و ناهيد فيلم رو پلي کرد. شروع شد . چراغا خاموش شد." صداي اهنگ ... محيطي که تو فيلم مي ديدم اشنا بود واسم . اره ... عروسي مازيار بود... فيلم واسه عروسي مازيار بود ..." دوربين داشت زوم ميشد... تصوير رفت روي من ... با لباس زرد و سبزم ... دويدم سمت محمد و محکم بغلش کردم ...با گريه " اي خدا همه اينا فيلم برداري شده بود ؟زل زده بودم و نگاه ميکردم . چون اون موقع خودم داشتم گريه ميکردم و دور و برم رو نميديدم " بغلش کردم ... محمد گوشي به دست هنگ کرده بود " همه با ديدن اين صحنه زدن زير خنده . جلوي مامان و باباهامون داشتم اب ميشدم از خجالت . زل زده بودیم به ديوار رو برو . " علي با اشاره سر از محمد پرسيد چي شده ... محمد ابرو بالا انداخت و گوشيشو داد دست علي ... دستاش رو حلقه کرد دورم ... " اخ يادش بخير .... اي ناهيد و علي ناقلا . اصلا رو نکرده بودن که فيلم گرفتن " ناهيد در ادامه از جمعيت فيلم گرفته بود ... کم کم توجه ها داشت جلب ميشد ...دونه داشتن جمع ميشدن کنار در ورودي باغ... بعد دوربين دوباره منو محمد رو نشون داد... دوباره دوربين رفت رو جمعيت ...