eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
715 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ شيدا-: طرف خودش بفهمه هممونو با هم دار ميزنه ...شيدا و شيده و کيميا زدن زير خنده . همه با تعجب نگاه ميکردن . هر کي يه سوال ميپرسيد . محمد ليوان اب رو سر کشيد و گوشي شو گذاشت تو جيبش. همش با غذاش بازي ميکرد. يه لبخند خاصي هم رو لبش بود . تا بلند شديم سفره رو جمع کنيم محمد عذرخواهي کرد و رفت تو حياط . سفره جمع شد . داشتم سفره رو دستمال ميکشيدم که شيده رفت پشت پنجره . خنديد و بچه ها رو صدا زد . پاک خل شده بودن همشون . به کارم ادامه دادم . کيميا اومد جلو و دستمال سفره رو ازم گرفت . کيميا-: تو برو ببين شيدا چيکارت داره ... من تميزش ميکنم ...بلند شدم و رفتم کنارشون. شيدا-: نگاه کن به بيرون اشاره کرد . نگاه کردم . محمد ايستاده بود و با لبخند به گوشيش نگاه ميکرد .يه دستشم تو جيبش بود -: خب چيه مگه ؟ همين لحظه محمد صفحه گوشيشو بوسيد . شيدا محکم کوبوند رو پيشونيش . شيدا-: ديدي؟ ديدي؟ ديدي چيکار کرد؟ هي من بگم عاشقته هي تو لبخند مسخره تحويلم بده ... ديدي؟خيلي تعجب کردم از کاراشون . -: شيداجان من بگو چي فرستادي بهش؟-:هیچی باباعصری که داشتیم شیطونی میکردیم یه فیلم از تو گرفتم وبراش فرستادم دیدی چیکا کرد...شماها چه دلخوشين ... داشته عکس ناهيد خانومشو ميدیده ... شيده-: عاطي تو چرا اينقدر ايه ياس ميخوني؟بلند شدم و با حرص محمد رو صدا کردم . با خنده و گوشي به دست اومد تو .خواستم گوشیو ازش بگیرم وپاکش کنم .نداد نشستم رو زمين سرم رو گذاشتم رو زانوهام و زدم زير گريه هر کي ندونه فکر ميکنه چه خبر شده ؟دستاي يه نفر پاهام رو محاصره کردن . چند ثانيه بعد دستاشو از کنار پاهام برداشت و سرم رو گرفت بالا . محمد بود . اون سه تا هم ايستاده بودن جلوي در و نگاهمون ميکردن . محمد-: مگه صددفعه به تو نگفتم حق نداري بريزي اينا رو ؟ جوابشو تو دلم دادم . صد دفعه کجا بود؟دو دفعه گفتي ...محمد-: الان چي شده که داري که به خاطرش چشاتواينطورباروني ميکني؟ ها؟ ارزششو داره؟یعنی من نمی تونم یه فیلم از زن خودم داشته باشم ؟-:ازمن نه از زن خودت داشته باش خيره بودم به چشماش . خيلي حال ميکردم که اصلا اهميت نميده بچه ها دارن نگاهمون ميکنن و از صوري بودن ازدواج ما خبر دارن.تو دلم عروسي برپا بود. شايد اگه مستقيم رفتاراشو ميديدن راحتتر ميتونستن بفهمن احساسشو...به بچه ها نگاه کردم... شيدا با دستش يه حرکتي رفت که رسما منظورش اين بود که خاک تو سرت...محمد-: یه چیزیو بدون...تو زن منیییی عاطفههه... زنه منی" عاطفه نصر". سرمو بوسید وبلند شد رفت . از جلوي در رد شدني باز چرخيد طرفم محمد-: حرفمو يادت باشه کوچولو دوس ندارم یه چیز روشنومدام توضیح بدم. شيدا در و بست و نشست پشت در . شيدا-: وااااي فشارم افتادچه اتفاق توپی!! شيده-: به تو ميگه کوچولو؟ به توي گودزيلا؟-: حسود هرگز نياسود ...کيميا -: حالا باورت شد کوچولو؟ به قول اقاتون شيدا-: بعد هي منو دعوا کن بگو چرا اونکارو کردي؟ همه خنديدن . شيده-: کاملا مشخصه يه چيزيش هس ...شيدا-: همچين با تحکم مي گفت زن من تويي قلبم ريخت ... کيميا با ذوق بحثو ادامه داد.کيميا-: عاطفه نصر ... سريع فاميل خوشو چسبوند رو عاطفه ...از ته دل قهقهه زدم شيده... سه تا یی باهم گفتن زهر مار تو که داشتی مارو میکشتی حالا چی شده می خندی ...خلاصه همه ي شب هم به شوخي و خنده گذشت .... بازم شب مونديم اونجا شهاب طبق قولش مارو برد به يکي از بهترين فست فوداي شهر . ميز هاي گرد داشت و 6 نفري رفتيم يه کنج پيدا کرديم و نشستيم جفت جفت کنار هم شيده و شيدا هم باهم يه جفت محسوب ميشدن . از تموم سفارش ها نوشابه هامون رو اوردن فقط ...... يکم صحبت کرديم ديديم اقا خيلي طول کشيد...