eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
754 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ یڪ هفته از نبودنت مےگذرد و از میعادت هیچ نمانده جز،یڪ جسم بیروح... تو تمام من بودے و حالا مانند یڪ تڪه گوشت،بے تحرڪ افتاده اے روي تخت... اصلا حاله من به درڪ...مادرت را دیدي ڪہ چطور اب شده؟ یا برادرت امیرمهدے ڪہ تمام دردهایش را در سینه مےریزد... ان از پدر این هم از خواهر... جانه دلم،هرچقدر هم ڪہ دوستت بدارم،بازهم نمےتوانم حلالت ڪنم،حالا خودت مےدانے،اگر تمام دنیاهم حلالت ڪنند،من حلالت نمےڪنم،نه فقط من،ان بچه در شڪمت هم حلالت نمےڪند... حالا مےخواهے بروے برو،اما قبل از رفتن به اندازه یڪ دقیقه بیدار شو و بگو به چه قیمتے؟به چه قیمتے از جانت،همسرت،فرزندت گذشتے؟ هنوز چیزے مشخص نیست،نه ماندنت معلوم است،نه رفتنت... اما من اسماني هارا خوب ميشناسم... تو ادم ماندن در زمین نبودے جانم،این روزها ڪہ تنها قلبت مےزند براے فرزندت،مےگذرد،من دل خوش نمےڪنم،امید نمےبندم به روزهایے ڪہ قرار است باشے... چون میدانم،تو ادم ماندن نیستے،از همان اول هم نبودے،تو دنبال بال و پر بودے تا پر بکشے و تا اسمان عروج ڪنے... باشد برو،اما این را بدان،اینجا هنوز هم یڪ مرد قلبش برایت مےزند،مبادا از او بخواهے قلبش را به نام دیگرے بزند! خیالت از بابت مهدیارمان هم راحت باشد،برایش هم مادر مےشوم،هم پدر... جانه دلم،نگران من و حاله اشفته ام هم نباش،نگران من و قلبے ڪہ شڪسته هم نباش،اصلا مرا نبین،برو تا اسمان پر بڪش... من نمےخواهم مانع پریدنت باشم،نمےخواهم چون قول دادم و قرار است بمانم پاے عهدے ڪہ سرانجام به اسمان ختم مےشد... به گذشته برمیگردم،همان اولین شبے ڪہ براے هم شدیم... صدایت در ذهنم مےپیچد و مانند خنجرے تڪہ تڪہ مےڪند،وجودم را... مےگویم:تو چرا نخوابیدے؟ سربه زیر مےگیرے،لب پایینت را مےگزے ،لپهایت گل مےاندازد و بدون اینڪہ نگاهم ڪنے،ارام لب مےزنے:باید حتما بگم؟ نیشخندے میزنم و مےگویم:بلهه براے لحظه اے خیره مےشوے در چشمانم و مےگویے:یه نفرے از اون روزے ڪہ وارد زندگیم شده،باعث شده خوابم از چشام بره... به زمان حال برمےگردم،نم چشمانم را مےگیرم و با بغض مےگویم:میشه بازم نخوابے؟! دوباره جنگ راه مےافتد بین عقل و عشق... عقلے ڪہ مےگوید:نگذار برود و عشقے ڪہ مےگوید:مانع رفتنش نشو... عزیزم این حرفها و اشڪهایم را نادیده بگیر... این زمانه شهید بسیار دارد اما شهیده نه...برو و الگو باش براے دختران سرزمینت،برو جان ببخش بر واژه حیا ڪہ این روزها مرده در بین دختران... برو من و پسرت را ندید بگیر،چرا ڪہ رفتن و پر ڪشیدن بیشتر به تو مےاید... دوباره یاد حرفهایت مےافتم محنا:نمیدونم چرا حیا یه چیز گمشده اس بین اڪثر دخترا؟حالا با اون خانوم بدحجاب و بےحجاب کارے ندارم،مسئلم همین بعضے از چادرے نماهان! ڪجاے ڪار میلنگه؟ یه چیز بگم؟میبینے این پسرا یهو اینقدر متحول میشن،جورے ڪہ اخرش یه شهید میاد بغل اسمشون،اینا تو زمان خودشون از جنس خودشون،خیلیا رفتن ،یا موندن و شهید شدن...اینا دیدن و درڪ ڪردن و پر ڪشیدن،اما دخترا نه...شاید یڪم تحت تاثیر قرار بگیرن،اما باز نمیشه،چون یڪے از جنس خودشون تو زمان خودشون،مثل خودشون نبوده ڪہ پرڪشه و اینا پریدنشو ببینن...این زمونه یه شهیده ڪم داره...یڪے ڪہ بره و دلارو هوایے ڪنه..یڪے ڪہ همرو یاده مادرمون زهرا بندازه...اونیڪہ واقعا عاشق باشه رو هرجا ڪہ باشه میبرنش،چه تو رزم باشه،چه تو راه دانشگاه باشه،چه میخواپ تو راه مدرسه باشه،یا نه اصلا جاے دیگه...عاشق که باشے نگاه نمیڪنن ڪجایے و چیڪار مےڪنے،مادرے،پدرے،ميبرنت... این روزا دخترا خیلے دم از شهادت مےزنن،فقط یه چیزو فراموش ڪردن،ڪافیه زهرا گونه زندگے ڪنے،اونوقت زهرا گونه میبرنت...فقط باید مادرے شے...باید اقتدا ڪنن به مادرمون زهرا،تا اقتدا نڪنن وضع همینه،ول معطلن . . . :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay