eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
715 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#نیمه‌ی‌پنهان‌عشق💔 #پارت95🍃 نویسنده: #سییـن‌بـاقــرے 📚 وقتی سبحان برای خودشیرینی پیش بابا این موضو
💔 🍃 نویسنده: 📚 و چه جالب بود که دست تقدیر من رو کنار کسی قرار داد که از پنج سال پیش همین حوالیم بوده.. دقیقا همین نزدیکی... حسام بود و من... من بودم و اون... دقیقا کسیکه روزی که میخواستم کد رشته هامو وارد کنم خواست حرفشو بزنه و نذاشتم.. گفتم "ادامه نده" الان چه مشتاق بودم برای ادامه دادن.. رو به روم نشسته بود.. من سرم پایین بود و اون بدتر.. من عرق میرختم و اون بدتر... هیچوقت فکر نمیکردم این لحظه انقدر سخت باشه برام... سبحان میگفت استرس نداره که حسام خودمونه.. همونی که یه روز کامل رفتی آموزشگاهش خل بازی در اوووردی و پنج سال هی بهش گفتی نه... خندیدم.. از چشم حسام دور نموند.. +سها خانوم من نمیدونم چی بگم شما همه ی منو بلدید و منم الحمدلله از شما باخبرم.. اگه صحبتی هست شما بفرمایید چیزی نگفتم.. دنبال واژه و کلمه میگشتم که دوباره خودش ادامه داد... +اینکه آقا مرتضی چه شرطی کردن با شما به گوش من رسیده.. پرروییه که الان اینجام.. ولی یه چیزی ته دلم امیدوار بود به خانومی شما که رسیدم تا دم در خونتون... و خب این بین روحیه ای که سبحان میداد هم بی تاثیر نبود.. من خندیدم و اون هم.. و ادامه داد.. +امیدوارم یه روزی بتونم جبران کنم این حجم از اعتماد و خب خوبیه شمارو.. و اینکه ببخشید منو که همه چی انقد یهویی و عجله ای شد.. فکرشم نمیکردم یه سربند اقا محسن رو ناراحت کنه و باعث بشه... البته بازهم سبحان کار درستی نکرده... اگه اجازه میدادم دقیقا ایشون تا فردا تعارف تیکه پاره میکردن و منه بدبخت باید گوش میدادم هرچند حرفای جدیم رو گذاشته بودم برای بعدا... +آقا حسام شما چه گناهی مرتکب شدین؟! تعجبش به شکل فوق العاده زیادی نشون داد و اونقدی باسرعت سرش رو آوورد بالا که گردنش صدا داد.. تو دلم میگفتم "خاک برسرت که بچه ی مردم رو سکته دادی" +نه نه منڟورم اینه که چرا سه روز روزه گرفتین.. یعنی چیزه... علی میگه.... اسم علی که اومد خندید.. نفسمو آڔاد کردم و گفتم خداروشکر... ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1