eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلـوات💐 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌹🍃 عاشق آقاے ڪربلا ما زنده ایم زنده بہ ڪربلا اے ڪاش نامہ‌ے عمل ما بدل شود با مُهر یاحسین، بہ ویزاے ❤️ 🌷
✨🌼✨ وقتی حاجتت را به تاخیر می‌اندازد، دارد چیز بزرگتری به تو می‌دهد منتها تو حواست به خواسته خودت هست و متوجه نمیشوی تو نان می‌خواهی، او به تو جان می‌دهد ... 📚حاج آقا دولابی خدایا هیچ چیز بهتر از آنی نیست که تو برایم خواستی ...❤️
(تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) ✴️ دوشنبه 👈 21 مهر 1399 👈 24 صفر 1442👈 12 اکتبر 2020 @taghvimehamsaran ✴️ اول تشرین اول و شروع سال رومی اسکندری ۲۳۲۸ 🕌مناسبت های دینی اسلامی. 🖊 طلبیدن پیامبر صلی الله علیه و آله قلم و دوات برای نوشتن خلافت بلا فصل خود برای امیر المومنین علیه السلام و جلوگیری عمر بن خطاب از این کار . 🌙⭐️امور دینی و اسلامی . 📛 تقارن نحسین ، صدقه اول صبح ضروری است و رفع نحوست می کند . 📛 از دیدار ها پرهیز شود . 👶برای زایمان مناسب و فرزند حافظ قرآن خواهد گردید . ان شاء الله . 🤒بیمار امروز شفا یابد. ان شاءالله ✈️ مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب. مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، فرزند بسیار مهربان ، دل رحم ، سخاوتمند ، پاک زبان و مرگ او به شهادت باشد . ان شاءالله 🔭 احکام نجوم 🌓 امروز انجام امور زیر نیک است : ✳️ خرید حیوان . ✳️ آغاز معالجات و درمان . ✳️ و خرید جواهرات نیک است . 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور می شود . 🔴 یا در این روز از ماه قمری، باعث دفع صفرا می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی در زندگی می گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود تعبیرش طبق آیه 25 سوره مبارکه " فرقان " است . و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا ... و از معنای ان استفاده می شود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گویی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
و زخم‌های من همھ از عشق است...(: ' 🌱 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشقت‌ࢪانمےتوان‌ڪتمان‌ڪࢪد♡ همہ‌ماࢪادیوانہ‌مےخوانند عاشقِ‌توبودن،دیوانہ‌شدن‌هم‌داࢪد ..!_:) ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
✨﷽✨ 🌼سه دام شیطان ✍ شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد. موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر. خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است. موسی، ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!! سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت توبه من شفاعت کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند. 1. به هنگام خشم و غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم. 2. به وقت قرار گرفتن در میدان جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم! 3. بترس از این که با زن خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم! در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: شهوت، غضب و حرص. در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار انسان از جهاد، ریشه ای جز حرص به دنیا ندارد و امتناع ابلیس از سجده به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند. 📚اثر استاد حسین انصاریان ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با لبخند به آن دو نگاه میکردم و لذت میبردم از اینکه هردو باهم دوست شده بودند . با آمدن بزرگترها همگی باهم از امامزاده خارج شدیم. کیان در رستورانی بسیار مجلل میز رزرو کرده بود و همگی را به نهار دعوت کرد. اولین روزی که دوخانواده باهم پیوند خورده بودند به خوشی به پایان رسید. روز بعد صبح خروس خون کیان به دیدنم آمد ،جلو در داخل ماشین نشسته بود . با چشمانی که به زور باز نگهشان داشته بودم، سوار ماشین شدم. _سلام بر خوابالوی خودم _سلام برآقای سحرخیز خودم _من قربون چشای پف کرده ات.حاضری بیای تا جایی بریم در حالی که هنوز گیج خواب بودم از ماشین پیاده شدم.کیان با تعجب صدایم زد _روژان ،کجا میری عزیزم _برم لباس بپوشم سری میام. وارد اتاقم شدم و هرچه دم دستم می آمد را پوشیدم و از خانه خارج شدم. ماشین که به راه افتاد خمیازه ای کشیدم با همان دهانی که یک متر باز مانده بود گفتم _کجا میریم ؟ کیان به قیافه خواب آلودم خندید و با دستش سرم را به صندلی تکیه داد _بخواب جونم .رسیدیم بیدارت می کنم لبخندی خسته زدم و به چشمانم اجازه دادم تا مرا به عالم هپروت ببرد در آسمان هفتم بودم که کیان با صدایی که مملو از عشق بود نامم را به زبان آورد و خواب را از چشمانم ربود _روژانم میم مالکیت آخر نامم مرا غرق خوشی کرد _سلام _سلام خوابالو .پاشو رسیدیم با کنجکاوی به اطراف نگاه کردم .چشمم به یک کافه بسیار زیبا که میان درختان سر به فلک کشیده ،ساخته شده بود،افتاد _وااااای عاشقتم کیان کیان با لبخند به سمتم چرخید _میدونی دارم به چی فکر میکنم _نه،به چی؟ _به اینکه هر روز همینقدر شگفت زده ات کنم و تو از خوشی داد بزنی عاشقتم .بهترین حس دنیا رو پیدامیکنم. _عاشق تو بودن بهترین حس دنیاست صبحانه را در کافه خوردیم و باهم به درختان چشم دوختیم .روز ی که با او شروع شود برایم روز خوش شانسی ام میشود. _هنوز باورم نمیشه که ساکن قلبم شدی و تا یک ماه دیگه ساکن خونم میشی. _منم باورم نمیشه که به تو رسیدم.برای رفتن سر خونه زندگیمون روز شماری میکنم. _همه سعیم رو میکنم زودتر بریم.موافقی امروز بریم دنبال خونه؟ شادمان بودم از اینکه کیان هم مانند من مشتاق بود تا هرچه زودتر زندگیمان را زیر یک سقف شروع کنیم. _باشه موافقم _پس پاشو یک سر بریم خونه ما ،بعدش بریم بنگاه دنبال خونه &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌کپی رمانهای رمانکده مذهبی بی اجازه جایزنیست❌ ↪️ ریپلای(دسترسی به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
شهدایی که خود را در مسیر سیل انداختند تا ملتی را آب نبرد..... 🌷 شادی روحشان صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔸بازگشایی مسیر روضه منوره حرم مطهر رضوی 🔹با مجوز مسئولان وزارت بهداشت بخشی از دو مسیر منتهی به روضه منوره بازگشایی شد. 🔹از امروز زائران گرامی با رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی، می‌توانند از مسیر صحن آزادی به رواق دارالسعاده و از مسیر مسجد گوهرشاد به بالاسر حضرت، مشرف شده و از فضایی نزدیک تر از قبل به ضریح مطهر، امام مهربانی‌ها را زیارت کنند. ✋🌟سلام 😍💛