هدایت شده از ▫
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂سراپا وسعت دریا گرفتند....
همان مردان که در دل جا گرفتند
🍂تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند....
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🍃
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
نترس از خودت و از موانع درونت که بهت میگه نمیشه
همه چی یهو میتونه عوض شه ، جوری که اصلا شبیه قبل نباشه ...
فقط قول بده به خودت قول بدی تا رسیدن به چیزی که میخوای جاااا نزنی ....
☕️ #انگیزشی
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا
✨﷽✨
✅مُنـور شدن منازل
✍خانه های خود را با تلاوت قرآن نورانی كنید؛خانه ای كه زیاد در آن قرآن تلاوت شود خیر و بركتش فزونی یابد ، به اهلش فراخی رسد و نورش به اهل آسمان روشنایی دهد؛ بدان سان كه ستاره های آسمان به اهل زمین، روشنایی دهند.
📚اصول كافی، ج 2، ص 610
چه بسیار افرادی هستند كه در زندگی خود نورانیت آشكاری با تلاوت قرآن احساس كرده اند
و روزی و بركت خود را مدیون قرآن هستند.
پیامبر اكرم (ص) فرمود:
«خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى كنید و آنها را همچون یهود و نصارا كه نماز و عبادت را در خانهها تعطیل كرده، تنها در كنیسه و كلیسا انجام مىدهند به گورستان تبدیل نكنید.
💥هنگامىكه در خانهاى زیاد قرآن خوانده شود، خیر و بركت آن فزونى یابد و اهل خانه مدتها از آن لذت خواهند برد و همانگونه كه ستارگان براى
زمینیان مىدرخشند، [این خانه] نیز براى آسمانیان مىدرخشد.»
📚بحارالانوار، ج۸۹، ص۲۰۴
🏝 #داستان وپند⛳️
@pand141
⛳️🎣⛳️🎣⛳️🎣⛳️
🌹🌹🌷🌹🌹
📚داستان کوتاه📚
#معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟
معلم گفت: یک ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ.
ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟
آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند.
ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻭﺍﻟﻠﻪ ﯾﻌﻠﻢ ﻭ ﺍﻧﺘﻢ ﻻﺗﻌﻠﻤﻮﻥ. ﺍﻟﻠﻪ میداند ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺁﻥ ﻋﺎجز ﻫﺴﺘﯿﺪ. به ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺵ،ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنی.
ارسالی از اعضای کانال🌹
هدایت شده از ▫
🔴حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ...
🔸یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیخ ، ایشان را در خواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟
گفت : فلانی من ضرر کردم
با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟
فرمود : زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفع میکردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می کنند ، در اینجا چه پاداشی می دهند !
📚منبع : کرامات معنوی : ص 72
••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از ▫
✨﷽✨
🌼حکایتیبسیارزیباوخواندنی شرط ازدواج
✍مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
••✾🌻🍂🌻✾••
امام زمانت رو دریاب:
🌿🌹🌿
🌹🌿
🌿
🔔 یک #حدیث_قدسی هست که
اصلا آدم را از خجالت آب میکند😔
🍃خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
🔹 يا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجِع؛ وَ يا مُحلفا عَلِيِّ هجرنا، كَفَر؛ أَنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُدُ لَكَ، فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحَتْه وَ هَجَرتَنا
🌼 ای كسی كه #وصال ما را ترك كردهای، برگرد.
🌸 و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن.
🌼 ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد،
🌸 پس چقدر عجیب است كه تو او را #دوست خود گرفتهای و ما را ترك كردهای...
📚 بحرألمعارف، جلد 2، فصل 62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱نمیرویازخیالمن...!
حاجقاسم💔
#استوری📲
نمیدانم چرا این روزها داغ دلمان تازه شده
#شهید_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
#انتخابات_امریکا
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت:
"من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند."
یکی دیگر گفت:
"شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد."
هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید:
"این دست چه کسی است، داگلاس؟"
داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد:
"خانم معلم، این دست شماست."
معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟؟؟
آیا تا به حال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیده اید؟
🌸🍃همه گویند به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند
به تبریک حضورش صلوات.🍃🌸
#أللّهُمَعَجِّلْلِوَلِیّّکَاْلْفَرَجْ🌸
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_چهل_پنجم بعد
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_چهل_ششم
نگاهش را به چشم هایم میدوزد
_نمیخوای بدونی عاشق کی شدم ؟
+آشناس ؟
_آره
با کنجکاوی میگویم
+خب کیه ؟
سریع میگوید
_شهریار
با بهت نگاهش میکنم
+شهریار ؟
دوباره نگاهش را از من میدوزد
_آره عاشق شهری،،،،،،،،آقا شهریار شدم .
شهریار پسری است که دل هر دختری را میبیرد . جدا از زیبایی ها و جذابیت های ظاهرش ، بسیار خوش اخلاق و با محبت است . فقط یک مشکل دارد ، آن هم اینکه اهل دین و ایمان نیست . میدانم که اهل دود و دم و الکل نیست . این را هم میدانم که از رفاقت با دختر ها خوشش نمی آید اما دلم میخواهد بهتر از این باشد .
نگاهم را به سوگل میدوزم
+سوگل شهریار اهل نماز و روزه ........
میان کلامم میپرد
_میدونم ، خودم همه ی این هارو میدونم ولی عشق که این حرفا سرش نمیشه . میدونم عشقم بی ثمره . احتمالش خیلی کمه که منو شهریار به هم برسیم . شاید با خودت بگی از کجا معلوم شهریار هم منو دوست داشته باشه ؟
آره واقعا نمیدونم که شهریار منو دوست داره یا نه ولی چیکار کنم خودم که نخواستم عاشقش بشم .
اصلا نفهمیدم چطوری شد که ازش خوشم اومد .
خیلی با خودم کلنجار رفتم ، خیلی با خودم فکر کردم ، ولی نمیتونم کنار بزارمش ، نمیتونم از ذهنم بیرونش کنم .
نگاهش میکنم . بغض کرده است .
سریع میگویم
_من نمیخواستم ناراحتت کنم
+تقصیر تو نیست . تقصیر هیچکس نیست .
دوباره نگاهم میکند . این بار نگاهش پر از حرف است . با حسرت میگوید
_میدونی نورا ، بهت حسودیم میشه . کاش حداقل شهریار برادر من بود . میدونی ، شهریار تورو خیلی دوست داره .
+از کجا میدونی که منو دوست داره ؟
_میفهمم . از نگاهش میفهمم . همیشه وقتی تو رو نگاه میکنه چشماش میخندن و برق میزنن ، انگار داره به یه گوهر نایاب نگاه میکنه
برای اینکه جو را عوض کنم با خنده میگویم
+مگه من گوهر نایاب نیستم ؟
میخندد
_نه منظورم این نبود
دستش را میگیرم
+همه چیز رو به خدا بسپار . هر چی که صلاحه پیش میاد
🌿🌸🌿
《ابر و خورشید و فلک در کارند
عاقبت داغ تو را بر دل من بگذارند》
امیر نقدی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_چهل_هفتم
دستش را میگیرم
+همه چیز رو به خدا بسپار . هر چی که صلاحه پیش میاد .
بلند میشوم و ادامه میدهم
+پاشو بریم . بقیه منتظرن .
سوگل هم بلند میشود و با هم به راه می افتیم .
چقدر سوگل مظلوم شده است . وقتی با او شوخی کردم مثل قبل سر به سرم نگزاشت ، انگار در حال خودش نبود . درست مثل کودکی ۵ ساله است که مادرش را گم کرده است ، سرگردان و پریشان .
نزدیگ بقیه میشویم اما در جمع خبری از سجاد نیست . سوگل هم متوجه نبود او میشود و میپرسد
_پس سجاد کو ؟
خاله شیرین در پاسخ میگوید
_آقا محسن و خانوادش اومدن ، سجاد رفته راه رو نشونشون بده و درو براشون باز کنه .
کلافه نفسم را فوت میکنم . ترجیح میدهم کمی دیرتر شهروز را ببینم .
رو به مادرم میگویم
+مامان من میرم بیرون باغ یکم بگردم دوباره میام
مادر سر تکان میدهد
_زیاد دور نرو . تا قبل از ناهار هم برگرد
+باشه
سوگل دستش را پشت کمرم میگزارد
_مگه نمیخواستی آقا شهریارو ببینی ؟
+حالا ۱۰ دقیقه این ور و اون ور که فرقی نداره
_میخوای منم باهات بیام ؟
+نه نیازی نیست
انگار سوگل متوجه شده که بای رفتنم دلیل دارم اما به روی خودش نمی آورد .
به سمت در باغ میروم ، پست یکی از درخت های نزدیک (در) ، دور از دید بقیه منتظر میمانم تا عمو محسن و خانواده اش بروند . بعد از رفتن آنها از در خارج میشوم .
کمی دور و اطراف را دید میزنم تا جای مناسب و ساکتی برای نشستن پیدا کنم .
نزدیک مغازه تپه ی بلندی قرار دارد که منظره ی خوبی هم دارد .
بالای تپه مینشینم و غرق در افکار درهمم میشوم . به سوگل و شهریار ، به هستی و سبحان و به شهروز که از هر فرصتی استفاده میکند تا به من آسیب بزند .
آنقدر فکر میکنم که دوباره زمان را فراموش میکنم .
با صدای زنگ موبایل رشته افکارم پاره میشود . با دیدن نام مادرم سریع تماس را وصل میکنم
+الو
_سلام مادر کجایی ؟
+سلام ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود
🌿🌸🌿
《حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
تو فقط قسمت من باشی و من قسمت تو》
مهدی مجیدی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
✴️ جمعه 👈 23 آبان 1399
👈 27 ربیع الاول 1442👈 13 نوامبر 2020
@taghvimehamsaran
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
🌗 امروز ساعت ۵۰ : ۱۹ قمر وارد برج عقرب می شود .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ تجارت و داد و ستد.
✅ و مطالبه حق و حق خواهی نیک است .
✈️مسافرت : مسافرت بعد از ظهر خوب و سودمند و خیر دارد .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش زیبا و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است .
✳️ کودک به مهد نهادن .
✳️ فروش جواهرات .
✳️ خوردن نوشیدنی ها .
✳️ و آغاز معالجه نیک است .
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید.
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩 مباشرت امروز....# فرزند پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله .
👩❤️👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، مباشرت قمر در عقرب است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، پشیمانی دارد .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن باعث ایمنی از ترس است .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی ۲۸ سوره مبارکه " قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک ایما الاجلین قضیت ...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده برود. ان شاء الله شما چیزی همانند ان قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از ▫
🍃🌼🍃
یا ابا صالح المهدی ادرکنی🤲🙏
آقا جان بیا منتظریم😢
#السلام_علیک_یا_صاحبالزمان(عج)
#جمعه
#سردار_دلها
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
🍃🌼🍃
#گلچین
🌹 👈 داستانی بسیار آموزنده و دردناک
👈جزاي بي نماز
👈غسالی گفت ، وقتی که جوانی را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس های تنگ و اندامی بود نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی لباس هایش را برش داده و شروع به غسل کردن او شویم.
🌺 🌸 اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بوی بسیار بدی و تهوع آوری که حال هر انسانی را به هم میزد تمام اتاق را فرا گرفت .
👈ما برای اینکه راحت تر او را غسل بدیم مجبور شدیم که به دستمال های خود عطر زده و جلوی بینی گرفته و او را غسل بدیم اما هر کاری کردیم نتوانستیم این بوی بد را دفع کنیم.
🌺 🌸 مجبور شدیم میت را ده بار غسل دادیم اما هر بار که او را غسل میدادیم بوی بد اون ، نه تنها کم نميشد بلکه هر بار از بار دیگر شدیدتر میشد.
👈آخر مجبور شدم تمام عطرهایی که موجود بود را بر سر مرده خالی کنم تا حداقل بویش کمتر شود اما فایده ای نداشت.
👈یکی از خویشاوندان مرده در بیرون از اتاق که چند تن از دیگر خویشاوندان این مرده بودند سروصدا میکردند.
🌺🌸که این دیگر چه غسالی است که مرده میشوید در حالی که خودش آدمی سیگاری است و بو میدهد.
👈وقتی که من از اتاق بیرون آمدم سر و صدايش بیشتر شده من هم دستش را گرفته و او را به اتاق بردم تا متوجه بوی بد میت خود شوند .
👈وقتی که او را داخل اتاق بردم یک لحظه هم طاقت نیاورده و زود بیرون آمد تا اینکه از من معذرت خواهی کرد و گفت:اجازه بدین برم تا به همه ی مردم بگم که بوی بد بوی مرده بوده نه چیز دیگر اما من به او اجازه ندادم و گفتم که من چندین سال است که غسالم، و تا به حال آبروی هیچ کس را نبرده ام ، این بار هم اجازه این کار را نه به خود و نه به کس دیگری نمیدهم.
🌺 🌸 پس از کفن کردن نوبت به قرائت نماز جماعت جنازه رسید ، یکی از نزدیکان مرده آمد و گفت:نماز جنازه را داخل مسجد میخوانیم
اما من گفتم:نمیتوانی همین کاری بکنیم چون جنازه بوی بسیار بدی میدهد و این بی احترامی به مسجد است.
👈اما آنها قبول نمیکردند تا اینکه من گفتم برویم از امام جماعت بپرسیم او بین ما قضاوت خواهد کرد.
ما از امام جماعت پرسیدیم او هم با من هم نظر بود.
🌺 🌸 تا اینکه وقت نماز جنازه رسید اما به علت اینکه جنازه بوی بسیار بدی میدهد کسی حاضر نشد نماز برای آن جنازه بخوانند.
👈من به زور چند نفر که حدودا به پنج نفر رسید جمع کرده و نماز جنازه را خواندیم .
🌺 پس از خواندن نماز جنازه ،
🌺 من به داخل قبر رفتم. تا کارهای دفن میت را انجام دهم.
👈وقتی اورا داخل قبر کردیم به چیز عجیبی برخورد کردیم
🌹👈سبحان الله
👈وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد
👈من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد.
🌺 🌸 ( یعنی سرش خلاف جهت قبله میشد و پاهایش به طرف قبله می رفت )
👈 برادر میت از دیدن این حالت برادرش حالش به هم می خورد و غش میکند من هم حالم زیاد خوب نبود.
🌺🌸نتیجه گرفتم که باید به یک عالم بزرگ زنگ بزنم تا ماجرا را به برایش تعریف کرده تا مرا راهنمایی کند.
👈وقتی که به ایشان تماس گرفتم و همه ی اتفاق های عجیبی که روی داده بود رو تعریف کردم ، آن عالم بزرگوار به خاطر کارهایی که من انجام داده بودم عصبانی شده و گفت:ای شیخ میخواهی چکار کنی میخواهی نعوذ بالله با خدا بجنگی ؟
👈 وقتی که مرده در حالتی که بو میداد تو باید او را سه بار می شستی و اگر باز هم آن بو نرفت تو حق نداشتی که او را ده بار غسل بدهی چون خداوند با این کارش ميخواست او را مایه عبرت دیگران قرار دهد.
👈وقتی کسی نمیخواست بر او نماز جنازه بخواند تو حق نداشتی بزور مردم را وادار به خواندن نماز جنازه کنی، شاید این امر خداوند بوده است.
🌺 🌸 و الان هم که حکم خداوند است که او این گونه در قبر باشد تو حق نداری بیشتر از این دخالت کنی چون فایده ای ندارد پس او را همان گونه که است بر رویش خاک بریز منم هم همین کار را کردم.
🌺 🌸 پس از اتمام خاکسپاری من پیش برادرش رفته و به او گفتم که مگر برادرت چه گناهی انجام داده که اینگونه غضب خدا را بر انگیخته برادرش اول نمیخواست چیزی بگوید
ولی در اخر گفت که برادر در زندگی هیچ گاه نماز نخوانده بود و صورتش را در مقابل پروردگارش ب زمین نزده وحتی برای نمازهای عید و جمعه حاضر نمیشد
👈بله دوستان این از,جزای بی نمازی پس وعده کنیم که هرگزنمازمونوترک نکنیم
🌺 🌸 نشر بده شاید,یکی از همین داستان عبرت گرفت و توبه کرد و توسبب خیر شدی
#جمعه
#سردار_دلها
#پدر_موشکی_ایران
#کرونا
هدایت شده از ▫
◾️#شهیدحاجقاسمسلیمانے😍🌱
تو بی ما چگونه ای..!؟
#سردار_دلم (:"💚
🥀چند روز از شهادتشون گذشته؟؟
داغ دلها تازه ست💔
📝داستان طوطی و حضرت سلیمان:
🦜مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.» حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#دخٺࢪونھ🍃
ٺـو ریحـانـہ خـدایـے . . .💞
#امامزمانے🌸
یارِ امامزمان کیه؟
+اونے که هیچ کَس بھش
نظارت نمیڪنه،
دارهخودشو برایِ امامزمان میکشه:)💚
#استادپناهیان
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_چهل_هفتم دست
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_چهل_هشتم
با دیدن نام مادرم سریع تماس را وصل میکنم
+الو
_سلام مادر کجایی ؟
+سلام ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود
_عیب نداره .نیم ساعت دیگه میخوایم ناهار بخوریم تا اون موقع بیا
+من ۲۰ دقیقه ی دیگه راه میوفتم بیام باغ
_باشه مادر خدافظ
+خدافظ
بلند میشوم تا کمی دیگر گشت و گزار کنم و بعد به باغ بروم .
چادرم را میتکانم و حرکت میکنم اما به محض اینکه قدم اول را بر میدارم روی زمین سُر میخورم . قبل از اینکه بتوانم تعادلم را حفظ کنم از تپه پرت میشوم پایین و با زانو زمین میخورم .
جیغ بلندی میکشم . میخواهم بلند شوم که درد شدیدی در زانویم راستم احساس میکنم . سریع روی زمین دراز میکشم . نمیتوانم پای راستم را تکان بدهم .
از شدت درد مدام جیغ میکشم . کسی نیست که کمکم کند . نه این پایین را کسی میبیند و نه در این اطراف کسی هست .
از شدت درد به خودم میپیچم و در دل از خدا کمک میخواهم .
صدای پایی از دور میشنوم . صدا آرام آرام نزدیک میشود . در دلم امیدوار میشوم .
با صدای بلندی میگویم
+کسی اونجاست ؟
کمی سرم را بالا می آورم تا بهتر ببینم .
آن شخص به بالاس تپه میرسد . بلاخره چهره اش معلوم میشود .
با دیدن سجاد جا میخورم . آنقدر خوشحالم که دردم را فراموش کردم .
سجاد هم انگار از دیدن من تعجب کرده است . آرام از تپه پایین می آید .
انگار تازه پایم را دیده است . رنگش به وضوح میپرد و چشم هایش میترسند اما سعی میکند خودش را خونسرد نشان بدهد .
با خونسردی ساختگی میگوید
_چی شده ؟
بی توجه به سوالش میپرسم
+چطوری منو پیدا کردید ؟
ابرو هایش را درهم میکشد
_شما اول جواب سوال منو بده
+از تپه افتادم
نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکند . دوباره نگاهش را به پاهایم میدوزد . انگار ترسیده است .از درد عرق سرد کرده ام . بی خیال سوال قبلی ام میشوم و میپرسم
+پام چی شده ؟
زیر چشمی نگاهم میکند
_چیزی نشده فقط یکم زخمی شده
میدانم که دروغ میگوید . یعنی مطمئنم که دروغ میگوید . این حرف ها را میزند که من را نگران نکند .
سرم را بلند میکنم که پایم را ببینم اما سجاد سریع صدایم میزند
_نورا
🌸🌿🌸
《مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم》
حافظ
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_چهل_نهم
سرم را بلند میکنم تا پایم را ببینم اما سجاد سریع صدایم میزند
_نورا !
آنقدر کلافه ام که خیلی به اینکه خانم کنار اسمم را جا انداخته است توجه نمیکنم .
اینکه سجاد نمیگزارد پایم را ببینم کنجکاو ترم میکند .
کنارم مینشیند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد
_خیلی درد داری ؟
+الوش بیشتر بود اما الان انگار پام سر شده
کلافه کلاهش رو از روی سرش بر میدارد و آب دهانش را با صدا قورت میدهد .
دوباره سرم را بلند میکنم که پایم را ببینم ، این بار گوشه ی چادرم را میگیرد و روی صورتم را می اندازد . عصبی چادرم را کنار میزنم
+چرا نمیزاری پامو ببینم ؟ مگه نمیگی چیزیش نشده
سر تکان میدهد و با جدیت میگوید
_اگه پاتو ببینی ممکنه هول کنی
یک لحظه چیزی به ذهنم میرسد .
سریع میپرسم
+شلوارم پاره شده ؟
دوباره به پایم نگاه میکند . سریع نگاهش را از پایم میگیرد و به صورتم میدوزد
_آره پاره شده
از شرم گونه هایم سرخ میشود .
سعی میکنم کمی پایم را جمع کنم تا نتواند آن را ببیند اما به محض تکان دادنش درد بدی در پایم میپیچد .
از درد آخ بلندی میگویم .
انگار سجاد متوجه شده که بخاطر اینکه پایم پوششی ندارد خجالت کشیده ام .
بلند میشود و کنار پایم مینشیند و میگوید
_پاتو تکون نده
بعد چادرم را میگیرد و روی پایم میاندازد . در تمام این مدت سهی میکند به پایم نگاه نکند .
زیر لب ( ممنونی ) میگویم و در دل خاله شیرین و عمو محسن را بخاطر تربیت درستشان تحسین میکنم .
پایم شروع به تیر کشیدن میکند و بی اختیار جیغ خفیفی میکشم .
سجاد سریع بلند میشود و کنارم می ایستد
_چی شد ؟
با ترس میگویم
+پام داره تیر میکشه
_خیلی خب آروم باش الان یه کاری میکنم.
کلاهش را از روی زمین چنگ میزند و دوباره روی سرش میگزارد .
موبایل را از جیبش بیرون می کشد و سریع شماره ای را میگیرد .
تلفن را کنار گوشش میگزارد و بعد از سکوت کوتاهی خطاب به شخص پشت تلفن میگوید
_الو ، سلام .خوب گوش کن ببین چی میگم.........
🌿🌸🌿
《بار ها افطار خود را قبل موعد خورده ام
بس که از زیباییت الله اکبر گفته اند》
امین شیرزادی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ شنبه 👈 24 آبان 1399
👈 28 ربیع الاول 1442👈 14 نوامبر 2020
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️احکام دینی و اسلامی.
🌓قمر در برج عقرب است.
👶 زایمان مناسب و نوزادش زیبا و خوش رو خواهد شد . ان شاء الله
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت :
مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ امور کشاورزی و بذر افشانی .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️استحمام.
✳️التیام زخم.
✳️مرهم گذاشتن بر دمل.
✳️جراحی چشم و معالجه ان.
✳️ و از شیر گرفتن کودک نیک است .
📛 از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود .
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑 امشب ..
# مباشرت (شب یکشنبه ) ، دستوری بر کراهت و استحباب آن وارد نشده است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سبب قوت دل می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب.
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی ۲۹ سوره مبارکه ی " عنکبوت " است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز. شود و همه احوالات او شاید نیک شود شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran