eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
713 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزنده ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ... "آبرو" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ... "مال بچه یتیم" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ، مثلِ...."پدر و مادر" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد، ﻣﺜﻞِ... "گذشته" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ، ﻣﺜﻞِ..."ﻣُﺤﺒﺖ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ... ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﻣﺜﻞِ..."دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ، اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ، ﻣﺜﻞِ..."ﺧَﻨﺪﯾﺪن" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ تَلخه، ﻣﺜﻞِ...."ﺣَﻘﯿﻘﺖ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ، مثلِ...."ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ، ﻣﺜﻞ..ِ.."ﺧﯿﺎﻧﺖ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ، ﻣﺜﻞِ...."ﻋِﺸﻖ" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞِ...."ﺍِﺷﺘﺒاه" و اما.... یه چیزی هَمیشه هَوامون رو داره، مثلِ...."خداااا" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ آموزنده 💠✨گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. 💠✨گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. 💠✨گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند ! 💠✨چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد ‌
✨﷽✨ ماجرای کتک خوردن استاد قرائتی خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى‏ خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى ‏گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ‏ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود. آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى‏ خواهم آخوند شوم. مى‏ خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى‏ خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه ‏هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ‏ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ‏ها تشر زد. بچه‏ ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى ‏كند. روز آخر مدرسه ‏ها كه مدرسه تعطيل مى ‏شود، حالش را مى ‏گيريم. من مى‏ خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى ‏كنند كه من از آنها ترسيده‏ ام. باور نمى ‏كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه‏ هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى‏ خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى ‏خواهم طلبه شوم. چه كتك خوبى بود. 💥به هرحال آدم گاهى اوقات نمى ‏داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى ‏خورد. بعد هم مى‏ بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى‏ دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد.
💠 ✅نه خانی آمده، نه خانی رفته روزی روزگاری، مرد بازرگانی وارد شهر مشهد شد. او از شهر خود پارچه آورده بود و با تجار مشهدی دادو ستد پرسودی انجام داد و پول خوبی به جیب زد. بعد از چند روز خواست از شهر مشهد خارج شود و به خانه خود بازگردد در راه یک خربزه مشهدی هم خرید که به عنوان تحفه به خانه ببرد. بازرگان از شهر که خارج شد، باید از بیابانی می گذشت تا وارد شهر بعدی شود، او در مسیر گرسنه شد و توشه راهش را هم خورده بود فقط همین خربزه ماند که خیلی مرد را وسوسه می کرد. مرد با خود گفت: یک قاچ از خربزه می خورم و مثل یک خان ثروتمند بقیه را می گذارم در راه تا دیگران بخورند. ولی تا کمی از خربزه ی شیرین را خورد با خود گفت: خربزه را می خورم. پوست و بقیه اش را در راه می گذارم تا هرکس از این مسیر گذشت بگوید: خان ثروتمندی از این مسیر می گذشته با غلامش یک خربزه خوردند و وقتی عطششان برطرف شده از اینجا رفته اند. بازرگان همه ی خربزه را خورد فقط پوست و تخمه اش باقی مانده بود، ولی باز هم ولع داشت و می خواست حتی پوست خربزه را هم بخورد. او با خود گفت: پوست خربزه را هم می خورم و تخمه ها را باقی می گذارم تا هرکس از این مسیر عبور کند بگوید خانی به همراه غلام و الاغش از اینجا می گذشته آنها خربزه را خورده اند پوستش را هم داده اند تا الاغشان بخورد و سپس از اینجا رفته اند. اما کمی که گذشت چشمش به تخم خربزه ها افتاد دلش تخم خربزه خواست و با خود گفت: اشکالی ندارد تخم خربزه را می خورم بعد همه فکر می کنند نه خانی آمده و نه خانی رفته. / 📕ضرب المثل ها و داستان هایشان ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
*کلاغی که مامور خدا بود* یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه،نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. دل همه برد حالا هرکه دلش میشه بخوره گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار خیلی بهمون سخت گذشت. توکوه گشنه همه ماست و سبزی خوردیم کسی هم نوشابه نخورد خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا بدویییییین چی شده؟ دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه. واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. *اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت* *حالت نگرفت، جونت نجات داد* خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. امام عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها بهترین راه برای شکر نعمتهای خداوند عزیز، نماز است.
✳️مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» ✳️ مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ✳️ ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» ✳️ مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. 🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست 🔶 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته میشوند
✨﷽✨ ✍روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.» زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.» زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.» شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید ۰   ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
📚 روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟ گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم... گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید... وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد.. به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی....؟ گفت خودم هم ناراحتم ولی چکار کنم ذاتم اینه... حکایت بعضی از ما آدمهاست... از دست رفیقان عقرب صفت... هـم نشینی با مـارم آرزوسـت
🖇 اتفاقی عجیب زیر حرم حضرت عباس(ع) 🌻 آبی که 14 قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا می‌كند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می‌شود نه كم و نه زياد می‌شود. ۞ شيخ عباس 74 ساله، كه 36 سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از 400 سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب می‌جوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج مي‌شد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. ↫ مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود. 【 از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود نه كم و نه زياد می‌شود. 】 💥 وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانيد اگر آب به مدت 10 روز در يك جا بماند گنديده می‌شود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است. 💢 اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اين‌ها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام می‌شود. ❂ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب می‌آيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روایتی عجیب از امام محمد باقر علیه السلام در عظمت زیارت امام حسین علیه السلام امام محمد باقر علیه السلام : اگر مردم می‌دانستند که در زیارت قبر حسین بن علی ـ عليه‌السلام ـ چه اجر و ثوابی است، حتماً از شوق و ذوق قالب تهی می‌کردند و به خاطر حسرت‌ها نفس‌هایشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد. راوی می‌گوید گفتم: در زیارت آن‌ حضرت چه اجر و ثوابی است؟! حضرت فرمودند: کسی که از روی شوق و ذوق به زیارت آن‌ حضرت رود، خداوند متعال هزار حج و هزار عمره قبول شده برایش می‌نویسد، اجر و ثواب هزار شهید از شهدای بدر، اجر هزار روزه‌دار، ثواب هزار صدقه قبول شده، ثواب آزاد نمودن هزار بنده که در راه خدا آزاد شده باشند برایش منظور می‌شود و پیوسته در طول ایام سال از هر آفتی که کم‌ترین آن شیطان باشد، محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته کریمی را بر او موکل کرده که وی را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زیر قدم، نگهدارش باشد. اگر در اثنای سال فوت کرد، فرشتگان رحمت الهی بر سرش حاضر شده و او را غسل داده، کفن نموده، برایش استغفار و طلب آمرزش کرده، تا قبرش مشایعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشایش ایجاد کرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منکر و نکیر بر حذرش می‌دارند و برایش دری به بهشت می‌گشایند و کتابش را به دست راستش می‌دهند و در روز قیامت نوری به وی داده می‌شود که بین مغرب و مشرق از پرتو آن روشن می‌گردد و منادی ندا می‌کند: این کسی است که از روی شوق و ذوق امام حسین علیه‌السلام را زیارت کرده، و پس از این ندا، احدی در قیامت باقی نمی‌ماند، مگر آن‌که تمنا و آرزو می‌کند که کاش از زوار حضرت اباعبداللَّه الحسین ـ عليه‌السلام ـ می‌بود کامل الزیارات ص 154 • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱جواني که بر اثر اسید پاشی به صورتش نابینا شده بود و توی حرم امام رضا ع شفا پیدا کرد... 🌸اللهم اشف کل مریض🌸 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
... ✍حاج اسماعیل دولابی:خوش حال کردن شخص محزون چه با بخشش مال چه با حرف و سخن و چه با نشستن پهلوی او کفاره ی گناهان است... اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📕 👌بسیار قابل تأمل در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد . بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت . یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند . نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند . بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود . بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید . به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد . دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند . دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم . باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش . دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم . باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .‌ از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟ دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم . باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم . دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد . باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت . به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد . دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت . او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی آنها را بدست قانون سپرد . همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند : تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟ باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند : تفرقه بیانداز و حکومت کن... ✓ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 روزی عقربی یکی از دوستان امیرالمومنین عليه السلام را نیش زد و سریعا نزد امیرالمومنین عليه السلام  آمد. 🍃 حضرت به او فرمود: بر اثر این نیش نمی میری برو. 🍃 او رفت و پس از مدتی آمد و عرض کرد: یا امیرالمومنین بر اثر آن نیش عقرب 🍃 دو ماه زجر کشیدم حضرت به او فرمود: میدانی آن عقرب چرا تو را نیش زد؟ 🍃 عرض کرد خیر حضرت فرمودند: چون یک بار در حضور تو سلمان را به خاطر دوستی ما مسخره کردند و تو هیچ نگفتی و از سلمان دفاع نکردی این نیش عقرب به خاطر آن است. ✨نیش و کنایه زدن به محبین و موالیان حضرات معصومین(علیهم السلام) اینقدر مهم و حساس است. دفاع نکردن از سلمان این عقوبت را داشت.✨ 📚 مستدرک الوسایل ج۱۲ ص۳۳۶ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
📌 پدر و پسر شهیدی که سالیان سال در آغوش هم بودند/دوپلاک معروف ۵۵۵و ۵۵۶ 🔹️ طی یک عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از آنها در حالت نشسته با لباس و تجهیزات کامل به جایگاهی تکیه داده بود و شهید دیگر در پتو پیچیده شده بود. ◇ معلوم بود شهیدی که درازکش است مجروح شده و شهید نشسته سرِ وی را به دامن گرفته است. پلاک‌هایشان را بررسی کردیم، شماره‌ها پشت سر هم بود: 555 و 556. ◇ متوجه شدیم آنها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً رزمنده‌هایی که خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. با مراجعه به سیستم کامپیوتر متوجه شدیم. ◇ شهیدی که نشسته، پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است. پدر سر پسر را به دامن گرفته بود. ◇ اینها شهید سیدابراهیم اسماعیل‌زاده پدر و سیدحسین اسماعیل‌زاده، اهل روستای باقرتنگه بابلسر بودند. ◇ پسر آرپی‌جی زن و پدر کمک آرپی‌جی زن پسر بود. پسر برای دید بهتر و انهدام تانک‌های دشمن به سمت دامنه قله حرکت می‌کند. ◇ پدر وقتی افتادن فرزندش را می‌بیند، خودش را به دامنه کوه می‌رساند و بالای سر فرزندش می‌رود. چون توان بالا بردن پیکرحسین را نداشت، پتویی می‌آورد و پسرش را در آن می‌پیچد. او را در آغوش می‌گیرد و سر پسرش را روی زانوهایش می‌گذارد ، لحظاتی بعد خودش هم به شهادت می‌رسد و هر دو برای سال‌های طولانی در همان حالت می‌مانند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان ها
⭕️یک روز با جناب شیخ (رجبعلی خیاط) به جایی می رفتیم، یکدفعه دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیک آنچنانی داشت نگاه می کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند!؟ ایشان فهمید وگفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم؟ پس ببین. من نگاه کردم! دیدم صحنه عوض شد، از بدن آن زن، مثل اینکه آتش و سُرب مذاب به اطراف می ریزد و بسیار صحنه وحشتناکی است! حتی آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال او بود سرایت می کرد. جناب شیخ رجبعلی خیاط گفت: این زن راه می رود و مردم را همین طور باخودش به آتش جهنم نزدیک می کند... 📙 کتاب "نسیمی از ملکوت"، نشر شهید ابراهیم هادی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸کرامت امام سجاد علیه السلام حضرت سجاد علیه السلام در راه سفر بودند. بین راه، دزدی جلو حضرت را گرفت و گفت: «پیاده شو و لباس‌هايت را در آور». ⚡️🍃 حضرت فرمودند: «برای چه؟» گفت: «مي‌خواهم تو را بکشم و اثاث تو را هم ببرم». حضرت فرمودند: «بیا برادر، هر چه داریم قسمت مي‌کنیم؛ نصف، مال من و نصف ،مال تو...». گفت: «نمي‌شود. آنچه داری، مي‌برم و تو را هم مي‌کشم». حضرت فرمودند: «بیا هر چه من دارم، بردار و برو. من هم بروم» گفت: «نه؛ مالت را مي‌برم، تو را هم می کشم». ⚡️🍃 حضرت فرمودند: «پس خدا کجاست؟» گفت: «خدا خواب است». وقتی گفت: «خدا خواب است»، حضرت فرمودند: «بگیرید دشمن خدا را»؛ بلافاصله دو تا شیر ایجاد شدند؛ یکی سر او را گرفت و یکی پای او را، و نگذاشتند یک قطره خون او به زمین برسد.( بحارالأنوار، ج 46، ص 41) خدا خواب است؟! نه بابا! تو خواب هستی. خدا بیدار است. اعمال و رفتار و گفتار ناصری را همه را مو به مو مي‌داند. آیت الله [ رحمت الله علیه] 💫أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند و هر یک بادکنکی را که نامش روی آن بود بیابد همه باید ظرف پنج دقیقه بادکنک خود را بیابند همه دیوانه‌وار به جستجو پرداختند؛ یکدیگر را هُل می‌دادند؛ به یکدیگر برخورد می‌کردند و هرج و مرجی راه انداخته بودند که حد نداشت. مهلت به پایان رسید و هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد بعد، از همه خواسته شد که هر یک بادکنکی را اتفاقی بردارد و آن را به کسی بدهد که نامش روی آن نوشته شده است در کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. سخنران ادامه داده گفت: «همین اتّفاق در زندگی ما می‌افتد . همه دیوانه‌وار و سراسیمه در جستجوی سعادت خویش به این سوی وآن سوی چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم سعادت ما در کجا واقع شده است سعادت ما در سعادت و مسرّت دیگران است به یک دست سعادت آنها را به آنها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی. و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 🔹 روزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید " نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت خلیفه بودند . طبق معمول ، خلیفه هوس کرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیهه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد. خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو کار دارد. 🔹 بهلول رفت و بر گشت و گفت:این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها " نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو. ممکن است که : " خریت " آنها در تو اثر کند. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 شریک جرم ظالم شدن فقط با یک جمله! بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ جناب شيخ رجبعلی خیاط، دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم ( پهلوی) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كرده‌است كه فرمود: روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه مي‌كنند و همه كارهای ناشايسته سلطان زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت می‌دهند.  شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده‌ام!!!به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور داده‌است؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. » در نهج‌البلاغه آمده است كه امام علی(علیه السلام) فرمود: هركه به كردار عده‌ای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛  گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن.. 📕کیمیای محبت 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌱🌱 امام صادق می فرمایند: در میان بنی اسراییل عابدی زندگی می کرد که به دنیا و تجملات آن پشت کرده بود . ابلیس که از این موضوع خیلی ناراحت بود روزی لشگرنیانش را جمع کردو از آنها خواست تا به او کمک نمایند یکی از آنها گفت : آن را به من بسپار که از طریق زنان او را وسوسه نموده و گمراه می کنم . ابلیس نظرش را نپذیرفت و گفت : از این راه نمی توان او را گمراه کرد . دیگری گفت :من او را از طریق شراب منحرف می کنم . ابلیس پیشنهاد او را هم قبول نکرد . تا اینکه یکی از آنها گفت : من از طریق احسان و نیکی در او نفوذ کرده او را گمراهش می سازم . ابلیس از پیشنهاد او خرسند شد و نظرش را پذیرفت و او را مامور گمراه ساختن عابد کرد. آن شیطان هم نزد عابد که مشغول عبادت بود آمد و با او همراه شد تا اینکه مرد عابد خسته شد و به خواب رفت اما شیطان همچنان عبادت می کرد . مرد عابد که عبادت سیری ناپذیر شیطان را دید ، اعمال خود را کوچک شمرد و از او پرسید :ای بنده خدا ! با چه نیرو و قدرتی این چنین عبادت می کنی ؟ شیطان ابتدا جوابش را نداد اما وقتی با اصرار عابد مواجه شد گفت : مدتی قبل مرتکب گناهی شدم اما بلافاصله از کار خود پشیمان شدم و توبه نمودم از آن روز به بعد هرگاه به یاد گناهی که انجام دادم می افتم نیروی مضاعفی برای انجام عبادت خدا پیدا می کنم . مرد عابد که سخن او را باور کرده بود گفت : خواهش می کنم مرا راهنمایی نما تا من هم آن گناه را انجام داده سپس توبه نمایم و بدین وسیله توان بیشتری برای عبادت پیدا کنم . شیطان گفت با دو درهمی که به تو میدهم پیش فلان زن فاجر برو و از او بخواه که در مقابل این دو درهم خودش ر در اختیارت بگذارد . عابد هم به شهر آمد و سراغ خانه آن زن را گرفت . مردم که خیال می کردند عابد می خواهد آن زن را موعظه نماید خانه اش را به او نشان دادند . هنگامی که عابد وارد خانه آن زن شد ،زن رو به او کرد و گفت : ای مرد ! تابه حال کسی را مانند تو ندیده ام که پیش من بیاید و بخواهد مرتکب گناه شود علت این امر چیست؟ مرد عابد هم جریان را به او گفت. آن زن وقتی از ماجرا مطلع شد به عابد گفت : ای بنده خدا ! گناه نکردن از توبه نمودن آسانتر است و این گونه نیست که هر کس بخواهد توبه نماید موفق به این کار شود . مرد عابد که تحت تاثیر سخنان آن زن قرار گرفته بود از خانه او بیرون آمد . شب هنگام زن فاجر از دنیا رفت. فردا صبح مردم مشاهده کردند بر روی خانه آن زن این جمله نقش بسته است : در تشییع جنازه این زن که اهل بهشت است شرکت نمایید . آن ها که نمی دانستند قضیه از چه قرار است آن زن را تا سه روز دفن نکردند تا اینکه خدا به یکی از پیامبران که تنها موسی بن عمران او را می شناخت وحی نمود ، بر آن زن نماز بگذار و از مردم بخواه با تودر این کار همراه شوند که من این زن را به خاطر آلوده نکرن مرد عابد به گناه آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم. 📜کتاب روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج 2، ص242 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• • . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔻 حاج اسماعیل دولابی ✍در جوانی اسبی داشتم؛ وقتی از کنار دیواری عبور می‌کرد و سایه‌اش به دیوار می‌افتاد، اسبم به آن نگاه و خیال می‌کرد اسب دیگری است. به همین خاطر خرناس می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند و، چون هرچه تند می‌رفت، می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده است؛ باز هم به سرعتش اضافه می‌کرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا می‌کرد مرا به کشتن می‌داد. اما دیوار تمام می‌شد و سایه‌اش از بین می‌رفت، آرام می‌گرفت. 🔸در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست می‌خواهد در جنبه‌های دنیوی از آن‌ها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی می‌کشد 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ 👤حاج اسماعیل . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚داستان مرد ادارى و همكارش‏ يكى از رفقايمان نقل مى‏كرد كه روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقايى به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم. او هم روزه مى‏گرفت. بعد از يكى دو ساعت آن رفيقم گفت: فلانى! من مى‏خواهم يك تذكرى به شما بدهم. گفتم: بفرماييد. گفت: من خيلى از شما معذرت مى‏خواهم كه اين تذكر را مى‏دهم ولى خوب لازم مى‏دانم كه اين تذكر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض كنم. من يك چنين اخلاق بدى دارم كه در ماه رمضان كه روزه مى‏گيرم عصبانى مى‏شوم، خيلى هم عصبانى مى‏شوم. وقتى هم كه عصبانى مى‏شوم ديگر هرچه به دهانم مى‏آيد مى‏گويم، حرف بد مى‏گويم، فحش مى‏دهم، توهين مى‏كنم. ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالى جسارتى بكنم. خواهش مى‏كنم اگر چنين شد، ديگر روزه است، اخلاق من است، خيلى ببخشيد.  اين آقاى رفيق ما گفت: گفتيم عجب كارى شد! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد. حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است. گفت: من هم گفتم كه عجب تذكر بجايى دادى! اتفاقاً اخلاق من هم همين‏طور است و بلكه بدتر، در حال روزه عصبانى مى‏شوم، يك وقت مى‏بينى كه اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خيلى اخلاق بدى است. پس خوب است هر دومان مواظب باشيم. شهید این داستان را در تبیین معیار کار اخلاقی از نظر راسل بیان کرده است که معتقد هستند اخلاق را باید رعایت کرد تا دچار عکس العمل های منفی آن نشویم. 📚مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى ج‏22 / 484 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🌷 🌷 💕 🌷آن موقع ما در بیمارستان الزهرا اقامت داشتیم. در یکی از حملات، یکی از سربازان که در اثر اصابت ترکش خمپاره به شکمش به بیمارستان اعزام شده بود، خونریزی بسیار شدیدی کرده بود. ترکش به پهلویش خورده بود و بعد از عبور از کیسه صفرا، کلدوک و پورتاهپاتیس (ورید باب) را هم قطع کرده بود. خونریزی خیلی زیاد بود و من به اتفاق یک دستیار او را عمل می‌کردم. کلاپی گذاشتم روی وریدها، وریدها خونریزی‌شان بند آمده بود و سپس شروع کردم به ترمیم تک تک اعضاء قطع شده که.... 🌷که متوجه خونریزی بسیار زیاد بیمار شدم. ادامه عمل، تحت چنین شرایطی خطرناک و مرگ‌آور است. دقیقاً یادم هست که جمعاً ۵۶ واحد خون و سرم به او دادیم که ۳۶ واحدش خون بود. مریض از همه جایش خونریزی کرده بود، چون انسداد انعقادی می‌داد. در مسیر (این را همکارانمان به خوبی می‌دانند) ترانفوزیسیون می‌شود. چون ما در بیمارستان ام.اف.پی نداشتیم و من به خون تازه که در آن مواد انعقادی وجود داشته باشد نیاز داشم تا بتوانم عملم را انجام بدهم. 🌷فداکاری سربازها برایم جالب بود که همگی برای خون دادن توی صف ایستاده بودند و من واقعاً اشک می‌ریختم و کار می‌کردم. چون خون این‌ها واقعاً لازم بود و علی‌رغم این‌که خودشان به این خون‌ها برای ادامه نبرد احتیاج داشتند، ولی می‌آمدند و خون می‌دادند و من آخرین بخیه‌ها را می‌زدم، با ادامه عمل، خونریزی قطع شد و او خوشبختانه خوب شد و چندی بعد مرخص شد. 📚 کتاب "همپایِ مردان خطر" . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•