❤🎗❤🎗❤🎗❤🎗❤🌺هوالرزاق
#دختر_رویاها
#قسمت_هفتم
نگاهی به داخل کوچه می اندازم.خبری از دختر مورد علاقم نیست.الان سه روزه که میام اینجا منتظرش میشم تا شاید ببینمش و باهاش حرف بزنم.از سرما دستامو بهم میمالم و پاهامو تکون میدم.چشمم به خیابون بود که یه پراید مشکی آشنا روبروی کوچه نگه داشت.چشامو ریز کردم تا رانندشو ببینم.همون پسری بود که قبلا با دختر مورد علاقم دیدمش.تلفنشو برد دم گوشش و زود قطع کرد.چند لحظه بعد همون دختر از خونه خارج شد و به طرف ماشین حرکت کرد.از کنارم رد شد.یدفعه پاهام سست شد.رو دو زانو افتادم.دختره برگشت و چندلحظه نگام کرد.بعد به طرف ماشین راه افتاد.قبل از اینکه ماشین حرکت کنه،پسر از ماشین پیاده شد و به طرفم اومد.
_حالتون خوبه آقا؟
_من...من...بله...بله خوبم...مم...ممنون.
دستمو گرفت و بلندم کرد.تشکر کردم و بعد خداحافظی کردو رفت.انقدر با چشم دنبالشون کردم تا از محور دیدم خارج شدن.از یه طرف ناراحت بودم و استرس داشتم و از طرف دیگه ذوق کردم؛چون دختره به من توجه کرد و نگرانم شد.
_بازم نتونستم باهاش حرف بزنم.
دوروز بعدم همینجور منتظرش شدم.روز سوم...
ادامه دارد...
✍ نویسنده : ریحانه غیبی
❤🎗❤🎗❤🎗❤🎗❤
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🍃🌷🍃
مراحل هفت گانه قانون جذب در قرآن:
نمونه بارز قانون جذب در قرآن سوره مبارکه حمد است که برعکس بسیاری از سوره ها این انسان است که با خداوند صحبت می کند.
1_ ابتدا با نام پروردگار شروع می کنیم (بسم الله)
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
2_ سپس او را شکر می گوییم و سپاسگزار می شویم(الحمدالله رب العالمین)
3_ از او به نیکی یاد می کنیم که بخشنده و مهربان است (الرحمن الرحیم)
4_ به خود یادآور می شویم که باور داریم همه چیز از آن اوست شکی در آن نیست (مالک یوم الدین)
5_ خلوص و ارادت خود را به او ابراز می نماییم (ایاک نعبد و ایاک نستعین)
6_ اصل درخواست را مطرح می کنیم (اهدنا الصراط المستقیم)
7_ جزئیات درخواست را نیز مطرح می کنیم (صراط الذین انعمت علیهم…)
این نشانه خود کافیست تا ما کلیه امور جهان هستی را با آموزه های قرآن بسنجیم و بپذیریم، تنها با رعایت همین ۷ اصل که در بالا آورده شده را اگر در کلیه خواسته هایمان اعمال نماییم، بدون شک قانون جذب را بصورت اصولی توانسته ایم اجرا کرده و به نتیجه دلخواه برسیم.
همه چیز گفته شده همه چیز......
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#نیایش_شبانه
خداوندا ...
وقت دشواریها، آن که صدایش میکنند، تویی ...
و وقت گرفتاریها، آن که دنبال پناهش میگردند، تویی ...
دری را که تو بستهای، کس دیگری باز نمیکند،
و دری را که باز کردهای، کسی نمیبندد...
پس خودت درِ رهایی را به رویم باز کن.
به تواناییات، این هیبت غم را در من بشکن...
و کاری کن به همین سختی، به همین رنجی که دارم از آن به تو شکایت میکنم، زیبا نگاه کنم.
که بدون شک هر چه که از سوی تو باشد زیباست...
#بزن_رولینک👇
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
YEKNET.IR -taheri-milad-emam-hosein-95-002.mp3
2.68M
🌸 #میلاد_امام_حسین (ع)
💐یا حسین تپش دل همه نوکرا
💐پادشاه دلای باصفا
🎤 #حسین_طاهری
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلااااام
صبح زیباتون بخیر
خدای خوبم شکرگزارت هستسم که امروز هم بهمون فرصت دادی بیدار بشیم و زندگی کنیم
از تو یاری میخوام امروز همهمون بتونیم گامی در جهت قشنگتر شدن دنیا برداریم 🌼🙌
🔹اگر کارمندم بهتر به کارهای ارباب رجوعهام میرسم
🔹اگر معلمم امروز یک سری نکات انرژی بخش به شاگردهام میگم
🔹اگر کاسبم سعی میکنم انصاف بیشتری داشته باشم
🔹اگر مادرم سعی میکنم خونه مو جای قشنگتری برای زندگی کنم
🔹هر شغل یا وضعیتی دارم سعی میکنم بهترینِ خودم باشم چون من گل سر سبد آفرینشم🌸😊
💯الهی به امید تو میرم که امروزمو بهتر از همیشه بسازم
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍ @ROMANKADEMAZHABI ❤️
#پیام_روزانه برای دوستانتان به اشتراک بگذارید
#آموزنده
😃✋سلام دوست قدرتمندم!💪
⁉️در برابر «انتقاد» دیگران چه واکنشی نشان دهیم؟
👈 انتقاد، به نفع من و شماست!
اما لازم است برداشتِ خود را از «انتقاد» تغییر دهیم.
وقتی از من انتقاد میکنند، معنایش این است که «به من توجه شده».
🚧 انتقاد مانند گارد-ریلها در جاده است!
پول خرج کردهاند و آن را آنجا گذاشتهاند. درست است که ماشینت خراب میشود ولی در عوض جانت نجات پیدا میکند.
پس به من توجه شده و مهم هستم.
اگر جان آدمها مهم نباشد، در هیچ جادهای گارد-ریل نمیگذارند. میگویند: افتاد که افتاد! میخواست حواسش جمع باشد!
🔅پس جان و رأی شما اهمیت دارد که دارند به شما فکر میکنند و جاده را درست میکنند.
❌برای مثال شما اشتباهی کردهاید و تذکر میدهند. این بدین معناست که:
من زنده هستم و آدم ِزنده اشتباه میکند.
پس هر وقت از تو انتقاد میشود معنایش این است که:
به من توجه میکنند، من مهمم، من زندهام.
💡پس اگر از تو انتقاد کردند، اول خودت را ببوس! یک بوس واقعی...
وقتی از تو انتقاد میکنند، خوشحال باش که: دیده شدی، مهمی، کسی هستی.
💥فقط «برداشتات راتغییر بده».
کسانی که به شما توجه کردهاند نظرشان مهم است.
یعنی رابطهای بین شما هست که «انتقاد» معنا پیدا کرده است.
اگر اینطور فکر کنید، از این به بعد از انتقاد خوشحال میشوید، نه ناراحت!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(1).mp3
4.5M
#فایل_انگیزشی_روزانه
اگر سطح انتظار بالایی داشته باشید و ذهن خودتان را آماده کنید و با نگرش مثبت شروع کنید قطعا اتفاق خوبی میافتد.
باهم بشنویم...🌱
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
❤🎗❤🎗❤🎗❤🎗❤🌺هوالرزاق #دختر_رویاها #قسمت_هفتم نگاهی به داخل کوچه می اندازم.خبری از دختر مورد علاقم ن
🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀🌺هوالرزاق
#دختر_رویاها
#قسمت_هشتم
روز سوم رو جدول خیابون نشسته بودم که از دور دیدمش.سریع بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم.به چند قدمی ام رسید.میخواست از کنارم رد بشه که صداش کردم:خانم؟
اعتنایی نکرد،دوباره صدا کردم:خانم؟
سرشو بطرفم برگردوند.
_بله؟
سرفه ای کردم و نزدیکتر شدم.با چادر روشو گرفت.
_ببخشید مزاحمتون شدم؛میخواستم...میخواستم...
_میخواستید چی؟من کار دارم آقای محترم.لطفا سریع امرتونو بگید.
_میخواستم که...آدرس محل کار پدرتونو ازتون بگیرم.
_من پدر ندارم آقای محترم.
(چشام چهارتا شد.آب دهنم پرید گلوم.)
_حالتون خوبه آقا؟
_بله،بله خوبم.گفتید پدر ندارید؟چه اتفاقی براشون افتاده؟
_ببخشید شما اصلا کی هستید که نمیدونید پدرمن شهید شدن؟
(مونده بودم که چی جوابشو بدم.گفتم که...)
_من...من...پسر دوست پدرتون هستم و اصلا از شهادتشون خبر نداشتم.
_اصلا به ظاهرتون نمیخوره.
_خب من راه زندگیمو انتخاب کردم و به خانوادم کاری ندارم.
_آهان.میتونم اسم پدرتونو بدونم؟چون منو خانوادم همه دوستای بابامو میشناسیم.
_سلمان کورشی.
یکم فکر میکنه و بعد جواب میده:_ولیi پدرمن دوستی به این اسم نداشت.
_خب حتما یادش رفته بهتون بگه یا شاید دلیل دیگه ای داشته که نگفته.
_نمیدونم؛شاید.با پدر من چیکار داشتین؟
_یه کار شخصی باهاشون داشتم.
_خب حالا کارتونو به من بگید شاید بتونم بهتون کمک کنم.
_آخه نمیتونم به شما بگم.برادری ندارید که به ایشون کارمو بگم؟
_چرا،یه برادر کوچکتر از خودم دارم.میتونم شمارشو بهتون بدم.
_اگه میشه لطف کنید.
ادامه دارد...
✍ نویسنده : ریحانه غیبی
🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌺هوالرزاق
#دختر_رویاها
#قسمت_نهم_و_دهم
شماره رو داد و خیلی سریع از دستم فرار کرد.چقدر حرف زدن باهاش شیرین و دلچسب بود!سریع شماره برادرشو گرفتم.یهو چیزی یادم افتاد.شاید اون پسره که باهاش بیرون میرفت داداشش بوده نه نامزدش.تو دلم رخت میشستن.
_بردار دیگه...اه...
(مشترک مورد نظر،پاسخگو نمیباشد.لطفا بعدا تماس بگیرید.)
دوسه تا بارش کردم و دوباره شماره رو گرفتم.این بار گوشی رو برداشت.
_بله،بفرمایید؟
_سلام آقا.
_سلام.شما؟
_میخواستم باهاتون حرف بزنم.
_راجع به چی؟
_...خواهرتون...
چندلحظه مکث کرد.احساس کردم صداش تغییر کرد.
_پرسیدم شما کی هستید؟درباره خواهرم چی میخواید بگید؟
_به این آدرسی که میفرستم تشریف بیارید،متوجه میشید.
وبلافاصله گوشی رو قطع کردم.چشامو بستم و چندتا نفس عمیق کشیدم.
_وای چقد سخته!اووووف...
گوشیم زنگ خورد.نگاه کردم دیدم برادر خانوممه😜.دوباره نفسم بند اومد.چندثانیه صبرکردم و بعد جواب دادم:الو بله؟
_شما کی هستید که زنگ زدید میگید میخواید راجع به خواهرم باهام حرف بزنید؟شماره منو از کجا آوردید؟
_از خواهرتون گرفتم.
حدود بیست ثانیه شد که سکوت کرد.بعد گفت:مثه اینکه تو نمیخوای حرف بزنی؛کجا باید بیام؟
_آدرسو برات اس ام اس میکنم.
_باشه،فعلا.
_خداحافظ
برای ساعت 4 بعدازظهر تو یه کافه قرار گذاشتیم.وقتی وارد کافه شدم،دیدمش که پشت یه میز دونفره نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد.یه دَمِ بدون بازدم کشیدم و آروم به سمتش قدم برداشتم.رسیدم بالاسرش.سلام کردم.برگشت طرفم.نگاهش مثل نگاه خواهرش بود،آروم،مثل دریا.چندلحظه با چشمای ریز شده بهم خیره شد.بی مقدمه گفت:تو همونی نیستی که چندروز پیش سرکوچه ما بودی و حالت بد شد؟
نشستم روی صندلی روبروش و جواب دادم:چرا،من همونم.اونروزم اومده بودم با خواهرت حرف بزنم ولی نشد.حالا اومدم پیش خودت.
_خب حالا حرفتو بزن ببینم چی میخوای بگی.
_راستش...راستش...
_راحت حرفتو بزن.
سرمو میندازم پایین و آروم نجوا میکنم که:من خواهرتو میخوام...
سرمو میارم بالا و نگاش میکنم.چهره اش درهم شد.سرشو انداخت پایین و نفسشو با صدا بیرون داد.من دیگه اصلا صدامو درنیاوردم تا خودش شروع کرد:کجا دیدیش؟
آب دهنم پرید گلوم و سرفه کردم.بعد جواب دادم:تو...تو...تو خیابون.
_بعدم فک کردی دوسش داری؟آره؟؟
دهنم خشک شده بود.بریده بریده جواب دادم:آ...آره.
چندلحظه با عصبانیت به صورتم خیره شد و بعد گفت:پاشو برو پسرجون،بیخودی ام وقت منو نگیر،پاشو.
و بلافاصله بعداز تموم شدن حرفش از روی صندلیش بلند شد.
ادامه دارد...
✍ نویسنده : ریحانه غیبی
🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🌺🎗🌺🎗🌺🎗🌺🎗🌺🌺هوالرزاق
#دختر_رویاها
#قسمت_یازدهم
سریع گفتم:صبرکن...حداقل یه فرصت بهم بده.
_چیکار میخوای بکنی که خودتو ثابت کنی؟
_ثابت میکنم.مطمئن باش.
با بی میلی تمام حرفمو قبول کرد و بهم اجازه داد که خودمو ثابت کنم و بعد با خانوادم برم خواستگاری.
جواد،تحقیقاتشو راجع به من شروع کرد.یکم نگران بودم که جواد و خواهرش درباره من چه فکری میکنن.خب من یکم با اونا فرق داشتم.ممکن بود خواهرش منو قبول نکنه.
_نه یاسین،این چه فکریه که میکنی؟بس کن...امید داشته باش...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بعد از یه هفته،جواد به گوشیم زنگ زد و باهام تو یه پارک قرار گذاشت.
***
_ببین یاسین،با چیزایی که من راجع به تو شنیدم،فهمیدم که بهتره حلما رو فراموش کنی.
_آخه واسه چی؟مگه چی شنیدی؟
_تو خودت بهتر میدونی که با حلما فرق داری.از لحاظ عقیدتی و... .چیزایی که من درباره تو شنیدم اول امیدوار کننده بود اما بعد...نمیدونم چیشد که راهت عوض شدو اینجوری شدی...
_ینی چی؟ینی نمیخوای اجازه بدی بیام خواستگاری؟
_تو میتونی بیای خواستگاری،ولی من میدونم که حلما قبول نمیکنه.
_میشه فرداشب بیام خواستگاری تا با خواهرت حرف بزنم؟
_با مادر و خواهرم حرف میزنم بهت جواب میدم.
لبخند تلخی زدم و جواب دادم:ممنون،پس فعلا.😔✋
_خدانگهدار.
ادامه دارد...
✍ نویسنده : ریحانه غیبی
🌺🎗🌺🎗🌺🎗🌺🎗🌺
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
❣💕❣💕❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#هر_دو_بدانیم
"روی خـودتان تمـرکز کنیـد؛ نه همسـرتان!!!"
🍃 یادتان باشد؛ همیشه حق با شما نیست، همیشه این شما نیستید که درست میگویید!
👈 همیشه از دور به اختلافتون نگاه کنید. مطمئنا طرف مقابل هم مقصره اما به خودتان یادآوری کنید که من هم مقصر بودم.
👈 اگر هر یک از ما آدمهای منطقیتری باشیم، مطمئنا روابطمون بیتنشتر و محکمتر میشه.
✅ پس بهتر است اول روی خودتان تمرکز کنید و سعی کنید برای اصلاح نقصهاتون تلاش کنید...!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆