eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد یکی از سلبریتی های معروف ایرانه که به تازگی از نامزدش جدا شده وتوسط دوستش مرتضی بادختری به نام عاطفه که نویسنده کم سن وسالیه وتو رمانش از اشعار ترانه های محمد استفاده کرده آشنا میشه وتو یه تصمیم آنی ازش میخواد که طبق یه قرار یه ساله به عنوان نامزدش کنارش باشه تا بتونه به این وسیله احساسات نامزد سابقشو تحریک کنه وبرش گردنه که علیرغم میلش وبی خبر از عشق اسطوره ای عاطفه به خودش عاشقش میشه ولی بدلیل ترس از پس زدن عاطفه توان ابرازشو نداره .... http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 اگر دنبال #رمانهای_ارزشی ، #واقعی و #شهدایی و #مذهبی هستید این کانال رو از دست ندید 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
🍂🍃سلام صبحــتان نورانی و رنگين تر از رنگين ڪمان روزتان فرخنده و از مـــهربانی جاودان قلبتان سرشار از آرامشی زيبا شود خنده باشد هديہ ی امروز بر رخسارتان... زیبا و با طراوت 🌹 #اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
مشکلات رفتنی هستند.mp3
3.24M
#مطالب_ناب_انگیزشی_در_کانال_رمانکده_مذهبی #اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #به_ما_ملحق_شوید👆👆👆 #کپی بدون ذکر لینک کانال ممنوع🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: #قسمت_صد_و_هشتاد_دوم_رمان 😍 #برای_
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ نفس عميقي کشيد .علي -: سلام ... بفرمائيد ...-: ميدونم هر چقدم بابت محبتاي برادرانتون تشکر کنم حتي يک هزارمشم جبران نميشه ... ولي ديگه همه بازي تموم شد ... ديگه من نه محمدي ميشناسم و نه هر چيزي که بهش مربوط ميشه. ... نميخوام ديگه يادش بيفتم ... تو اين مدت خيلي زجر کشيدم ... منتي هم نيست ... خودم خواستم ...ولي بعد اين ديگه نميخوام ... لطف کنيد به آقاي نصر هم بگيد که ديگه با من تماس نگيرن ... مي دونم ... احتمالا ميخوان از رفتارشون عذرخواهي کنن ولي مهم نيس ... من بخشيدم ... همه خاطراتمو پاک مي کنم از ذهنم ... ديگه با من تماس نگيرين ... بذارين فراموش کنم ... بذارين کنار بيام با خودم ... ديگه هيچ دليلي واسه صحبت ما ها وجود نداره ...هيچي ...خودم کم کم به پدر ومادرم قضيه رو ميگم ... ديگه حرفي نيست ... ياعلي ...صداشو بزور شنيدم . علي-: يا علي ...قطع کردم . نميدونم ... فکرم احمقانه بود ولي فکر نميکردم به اين راحتي همه چي تموم شه ...فکر نميکردم به اين راحتي علي باهام خداحافظي کنه انتظار بيجايي بود... قرارمون از اول همين بود ... من بيام ... ناهيد بياد ... من برم اينکه ناهيد نيومد دليلي هم وجود نداره که من بمونم ... و تمام ...ماه رمضون هم اومد. پنج روز بود که تو شهرمون بودم . کار شبونه ام زل زدن به عکس محمد و گوش کردن صداي خودش و نفساش بود و گريه کردن. جبران تنگي نفسم رو ميکردم . خيلي برام سخت ميگذشت ساعتها . همش منتظر يه خبر ... با اينکه ميدونستم هيچ اتفاقي قرار نيست بيفته . اما آدمي است ديگر ... هميشه منتظر ميماند ...ديگه نه محمد بهم زنگ زد . نه علي . يه بار هم همون روز اول ناهيد باهام تماس گرفت . ميگفت اگه من باعث خراب شدن زندگيت باشم خودمو نميبخشم . به زور قانعش کردم که من و محمد مشکل داشتيم با هم و نميتونستيم با هم زندگي کنيم . مادر محمد هم زنگ ميزد . طرفدار من بود . از کار پسرش خيلي ناراحت و شرمنده بود و سعي داشت همه چيو درست کنه . ميگفت محاله محمد کسيو دوست نداشته باشه و اينقدر الکي بهش محبت کنه. من همش ميخنديدم . حالا که شده. اون اصلا منو ديگه يادش نمياد تا چند روز آينده . نميتونستم عشق رو گدايي کنم. مامان هم ديگه زنگ نزد.خيلي نامردن روز به روز بيشتر توي تنهايي و تاريکي فرو مي رفتم . داشتم با سرعت نور از دنياي اطرافم فاصله ميگرفتم . تمام دنيام شده بود فکر و عکس و فيلم و صداي محمد...همين... شده بودم پوست استخون ...خيلي حالم بد بود ...خيلي ... " محمد " علي -: محمد بس کن ... دوتاتونم دارين از بين ميرين ... محمد خب ...خب شايد اونم دوستت داره ... دستم رو از لاي موهام کشيدم بيرون . بلند شدم و راه افتادم تو خونه . همش رژه ميرفتم . فقط داد و بيداد ميکردم . علي بالاخره به خودش جرئت داده بود و اومده بود باهام حرف بزنه . داد زدم -: علي ... علي ... تو بس کن ... تو تمومش کن ... دوسم داره ؟هه؟ مسخرس ... اصلا به فرض حرفت درست باشه هم فقط قضيه بدتر ميشه ... اگه دوستم داشت چرا يه قدم برنداشت؟ چرا همش ازم فرار کرد ؟ چرا يه بار سعي نکرد بهم بفهمونه ؟ ها ؟ علي من خودم رو کشتم ... همه کارام داد ميزدن که ديوونشم ... ولي نفهميد ... گذاشت رفت ... شايدم فهميد ...ميدوني چرا نموند ؟چون حسي بهم نداشت ...به همون سادگي که ديدي ... به همين سادگي... گذاشت رفت ... اگه دوسم داشت گناهش بخشيدني نبود...چون حداقل يه سعي ميکرد واسه نگه داشتنم ... دروغ ميگم ؟ دروغ ميگم بزن تو دهنم... د بزن لامصب ... ديگه تمومش کن علي ... اون از ناهيد ... اينم از اين .... هه ... خنده داره ... علي دارم رواني ميشم علي... ديگه هيچوقت... خواهش ميکنم ... هيچوقت اسم عاطفه رو پيش من نيار ... ديگه همه چي تموم شد... ديگه نميخوام چيزي بشنوم ... آدم تا يه حدي ميتونه خودشو خرد کنه واسه طرف مقابلش...علي-: حداقل واسش توضيح بده .... محمد تو هم هيچوقت بهش نگفتي ...فرياد زدم -: علي بسهههههه ... بسه ... گفتم همه چي تموووم ... بسه ...بلند شد. :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ علي-: خيلي خب ... دروغ بگو ... بمن ميتوني دروغ بگي ولي به خودت چي؟ رواني ... داري ميميري از عشقش ... منو سيا نکن ...يه تابلو گذاشت روي اپن. شناختمش . همون تابلويي بود که رو ديواراتاقش آويزون بودومن عاشقش بودم . ازشم خواسته بودمش ولي بهم نميداد .حتي به امانت . آروم خداحافظي کرد و رفت بيرون . ايستادم . يه کنج نشستم و پيشونيم رو گذاشتم روي زانوهام . گريه کردم . آره ... من ... محمد نصر ... گريه ميکردم ... داشتم گريه ميکردم ... از دلتنگي ... از دلتنگي واسه عاطفه ام ... واسه کوچولوم ... داشتم از دوريش ديوونه ميشدم ... همه حرفايي که به علي زدم دورغ بود ... دروغ محض ... همه روز و شبم گم شده بود . نه افطار داشتم و نه سحر . هيچي . اصلا هيچ حسي نداشتم .کاش اون شب تنهاش نميذاشتم علی میگفت دستش زخمی شده گوشیشم که جواب نمیده خدایاچه جوری ازش خبر بگیرم. کاش نمي رفت . روزا از شدت دلتنگي از خونه بيرون مي زدم . تحمل نداشتم جاي خاليشو توي خونه ام ببينم . ميخواستم مرد باشم و گريه نکنم ميزدم بيرون .تا نصف شب راه میرفتم بعدمي اومدم خونه تا از خستگي خوابم ببره و نبودنش اذيتم نکنه . چون نميتونستم برم دنبالش . بدجور ردم کرده بود . غروري واسه من نمونده بود . هيچي .ديروقت و خسته مي اومدم خونه. فکر ميکردم به محض پا گذاشتن تو خونه از خستگي بيهوش ميشم . ولي... ولي برعکس ...به محض پا گذاشتن تو خونه بغضم مي ترکيد .از نبودنش . ميرفتم تو اتاق . در کمدش رو باز ميکردم . بوي عطرش مستم ميکرد. مست واسه حال اون لحظه هام کمه . سرمو فرو ميکردم بين لباساش و و ساعتها عطرشو ميبلعيدم و گريه ميکردم.راستی اون پیرهنم که روز اول عید منو بوسیدنی رنگی شده بود بهترین یادگاری بود که داشتم .میبوسیدمش وباهاش حرف میزدم تاسف بار بود حالم .گريه ميکردم ... ولي با خودم ميگفتم فقط همين چند روزه. بالاخره که عادت ميکنم به اينکه به هر کي محبت داشته باشم پسم بزنه -: ولي آخه بيمعرفت تو مثل ناهید نبودی برام من به تو فقط يه محبت ساده نداشتم عاشقت بودم میفهمی عاشقت بودم!! ... بي معرفت کجا گذاشتي رفتي؟ تو بدترين شرايط رفتي بي معرفت ...کوچولوي بي معرفت من کجايي واقعا ولم کردي رفتي؟ واقعا منو نميخواي؟ ميتوني به همين سادگي فراموشم کني؟ بي معرفت دلم برات يه ذره شده ... از کجا پيدات کنم ؟ چه جوري برت گردونم ؟عاطفه ... دو روز بعدي ديگه از خونه بيرون نرفتم . فقط يه گوشه استديو نشستم و زل زده بودم به تابلويي که علي واسم آورده بود . عکس خيلي قشنگي بود . عکس بقيع بود. داخل يه قلبي قرار گرفته بود که با دست درست شده بود . گوشه راست عکس هم با خط قشنگي کج نوشته شده بود..." يا زهرا ... يه نگاه کني تمومه همه غم و دردا ... " از يه طرف هم تو همه اون دو روز پشت سر هم صداي عاطفه که ضبط کرده بودم پلي ميشد وگوش ميدادم . به خوندنش . ولي نبايد ديگه گريه ميکردم . به هيچ وجه ...يه هفته کامل گذشت . يه گوشه نشسته بودم . علي در رو باز کرد و اومد داخل.کليد عاطفه رو برداشته بود.چون نه به تلفن جواب ميدادم و نه در رو باز ميکردم واسه کسي. نميتونستم... :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ در استديوباز بود . تو چهار چوب در ايستاد . جون بلند شدم نداشتم و علي ميدونست که چقدر حساسم . فکر کنم فهميد دارم ميميرم ولي نميتونم بلند شم و صداي عاطفه رو قطع کنم تا نشنوه. خودش دستشو گذاشت روي گوشاش . رفت و آهنگ رو قطع کرد وسيستمم رو خاموش کرد. بغضم رو به زحمت فرو دادم . يه دونه بود علي . چقدر قشنگ مراعاتم رو ميکرد و مواظب بود تو حريمم پا نذاره و حساس و ناراحتم نکنه همونجا کنار دستگاهام ايستاد و زل زد بهم . نگاهش کردم . چشمام ميسوخت. مطمئن بودم کاملا خون افتاده.نگاهمو بي جون ازش گرفتم و دوباره خيره شدم به تابلوي رو بروم . اومد نشست جلوم . علي -: ببين به چه روزي افتادي ... چه بغضي تو صداش بود . دستاشو گذاشت رو زانوهام . علي -: پاشو بريم بيرون ...داشتم رواني ميشدم. بدون مقاومت بلند شدم . کتم رو علي برداشت و داد دستم . تنم کردم . رفتيم پائين و نشستم تو ماشين علي . نگاهم به ساعت افتاد. دو نصفه شب بود . من که نه ميخوابيدم و نه چيزي ميخوردم پس چه اهميتي داشت . يه خورده تو خيابونا گشت زد .علي-: خوبي؟ -: خيلي ...علي -: محمد ؟ منتظر بودم حرفشو بزنه . نفس عميقي کشيد . علي -: هيچي ...ميدونستم ازم ميخواد برم دنبالش . ولي نميتونستم . اون هيچ تلاشي واسه موندن پيش من نکرد. حداقل ميتونست با رفتاراش علاقه اش رو بهم بفهمونه . وقتي اينکارو نکرد يعني علاقه نبود . پس واس چي من آويزونش ميشدم ؟ ازش خيلي دلخور بودم هر چند منطقي نبود ... نبايد که آينده و عشقشو پاي من هدر ميداد ... رفت دنبال زندگيش ...علي دست برد و ضبط رو روشن کرد . يه آهنگ آروم پلي شد. چشمامو بستم تا مثل هميشه باموسيقي يکم آروم بگيرم-: نذار امشبم با يه بغض سر بشه...بزن زير گريه چشات تر بشه...بذار چشماتو خيلي آروم رو هم...بزن زير گريه سبک شي يه کم...يه امشب غرورو بذارش کنار...اگه ابري هستي با لذت ببار...هنوزم اگه عاشقش هستي که...نريز غصه هاتو تو قلبت ديگه...غرورت نذار ديگه خسته ات کنه...اگه نيست بايد دل شکستت کنه...نميتوني پنهون کني داغوني...نميتوني يادش نباشي به اين آسوني...-:لب مرز جنون بودم . ولي نبايد گريه ميکردم.بايد غرورم رو جلو علي حفظ ميکردم . ميدونستم کلي برام نقشه کشيده علي . از بين اين همه آهنگ هم اينو آماده کرده تا منو به راه بياره .چون دقيقا حال منه . از زبون علي به من ...اومدم تا براي حفظ غرورم باهاش همخوني کنم تا علي بفهمه خوبم ...-:نذار امشبم با يه بغض سر بشه...بزن زير گريه چشات تر بشه...بذار چشماتو خيلي آروم رو هم...بزن زير گريه سبک شي يه کم...يه امشب غرورو بذارش کنار... اگه ابري هستي با لذت ببار...هنوزم اگه عاشقش هستي که...نريز غصه هاتو تو قلبت ديگه...غرورت نذار ديگه خسته ات کنه...اگه نيست بايد دل شکستت کنه...نميتوني پنهون کني داغوني...نميتوني يادش نباشي به اين آسوني ...-: دلتنگيش ... دوريش ... داشت بيچاره ام ميکرد ...آرنجم رو لبه پنجره بود و دستم رو مشت کرده بودم . پشت دست مشت شده ام رو گذاشته بودم جلوي دهن و نوک بيني ام . با همه قدرتم داشتم ناخونام رو فشار ميدادم به کف دستم . ولي اشک هام باريد . شونه هام مي لرزيد . ماشين متوقف شد. دست علي اومد روي شونه ام. ناليدم...-: علي ...علي-: جونه دلم؟ دستامو کشيدم روي صورتم . در حاليکه ميخواستم گريه ام رو متوقف کنم گفتم-: برو شهرشون ... ميري ؟ ميري ؟ شونه ام رو فشار داد. علي -: آره پسر ... پس چي که ميرم ... همين الان ...يه بسم الله گفت . دستي رو کشيد و راه افتاد . همون شبونه . راه افتاديم سمت زنجان -: علي مامان و بابات؟ علي-: نگران اونا نباش ...من امشب با خودم قرار گذاشته بودم هرطور شده برت دارم و ببرمت پيش عاطفه ... هماهنگه-: ميخوام حداقل همه احساسمو براش بگم و ازش بخوام که برگرده ... لااقل بعدا حسرت نميخورم که نگفتم ... لبخندي زد و دست کشيد رو موهام. -: ميدونم علاقه اي بهم نداره ... ولي باز ... علي حتي دعاي مادرم پشت سرم نيست که اميد داشته باشم واسه برگردوندنش ... اونروز زنگ زد بهم گفت گفته بودم اگه بفهمم اذيتش ميکني ازت نميگذرم ... ميگفت چطور دلت اومد اونو وارد اين بازيه بچگونه کني ...دوباره دست کشيد به موهام .علي -: نگران نباش ... خدا بزرگه ... اونم مادره .. مطمئن باشه شبانه روزي واسه حل شدن مشکلتون دعا ميکنه ...حل ميشه ... من ايمان دارم که درست ميشه... سکوت کردم... علي -: محمد يکم استراحت کن توروخدا ... بخواب رسيديم بيدارت ميکنم ...سرم رو تکيه دادم به پشتي صندلي -: علي؟ علي -: جانم ؟ -: من شرمندتم ...و يه دنيا ممنون ...علي -: بخواب پسر ... بخواب ...آروم خوابم برد . بعد يه هفته بيخوابي . با تکونای دست علی روشونم از خواب پريدم . يه نگاه به دور و برم انداختم . يه حياط باصفا بود .
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ علي -: پاشو بريم بالا استراحت کن ...پاشو داداش ...-: کجاييم علي ؟ علي -: هتل ... پاشد -: نه علي بريم دنبال عاطفه ...علي -: محمد ساعت ششو نيم صبحه ... بريم چي بگيم؟ پياده شو بريم بالا ... ساعت ده ، يازده ميريم ...رفتيم تو اتاق . علي خوابيد ولي من ديگه خواب به چشمام نمي اومد . فقط داشتم تو اتاق قدم ميزدم و فکر ميکردم. ديگه منو قبول نميکرد مطمئنا. ساعت نه رو گذشته بود که ديگه نتونستم تحمل کنم. گوشيمو از جيبم کشيدم بيرون و به شيده زنگ زدم .بهش گفتم ميخوام برم دنبال عاطفه . گفتم چيکار کنم که قبولم کنه . عصبي بود . خيلي جا خوردم. گفت نرو خونشون . مامانشينا نميدونن. گفت خرابترش نکن. بهش گفتم بايد باهاش صحبت کنم. دعوتم کرد خونشون گفت برم اونجا صحبت کنيم. علي رو بيدار کردمو راه افتاديم سمت خونشون. خودم ميروندم . در زديم و در به رومون باز شد . رفتيم تو . شيدا و شيده و مادرشون بودن . نشستيم . همه غرق سکوت بودن . عاقبت شيدا بلندشد شيدا-: برم يه چيزي بيارم واستون ... علي-: نه ممنون ... زحمت نشين ما روزه ايم ...شيده -:اخه مگه سفر نيومدين؟... نميتونين که روزه بگيرين علي-: منو محمد به خاطر شغلمون کثير السفريم .. روزه گرفتنمون مشکلي نداره ...شيدا نشست و سکوت دوباره حاکم شد . داشتم کلافه ميشدم . انگار نه انگار که ما واسه چيزديگه اي اومديم چنگ زدم لاي موهام و به شيده نگاه کردم -: چيکار کنم؟با حرص نگاهم کرد شيده -: هيچي... ديگه چيکار ميخواين بکنين؟ تعجب کردم -:ميخوام زنمو برگردونم ...نيشخند زد.شيده-: مثل ناهيد خانوم ... نه؟ چشمامو رو هم فشار دادم . حالم بدتر از اوني بود که بتونم حرف بزنم . علي دستشو کوبيد روي پام . علي-: بذار من توضيح بدم ...شيدا-:علي اقا چيو ميخواين توضيح بدين؟همه چيو خودمون ميدونيم عاطفه نابود شد تو اين چند ماهي که همسر اين اقا بود ...به من اشاره کرد. شيدا-: اصلا واسه چي اومدين دنبالش؟ شيده-:توروخدا ديگه سراغش نرين ...اين هفته رو با هزار تا بدبختي يکم... فقط يکم ارومش کرديم ... بسه ديگه ... اقا محمد ... ديگه دنبالش نرين ... بذارين فراموشتون کنه ...بذارين عشقتونو از دلش پاک کنه... سرمو گرفتم بالا -:عشق؟؟ شيدا با بغض گفت شيدا-: اره عشق... خيلي برات عجيبه اين کلمه؟ نگو که تو اين مدت نفهميدي که چقدر عاشقانه دوستت داره نگوکه نفهمیدی اون تو رو میپرستید... فکر ميکني چرا از بين تمام شعرهاي دنيا متن آهنگاي شمارو تو کتابش آورد؟ واقعا چيزاي بهتري نبود؟ فکر ميکني چرا پيشنهادتو قبول کرد؟ چرا با وجود اينکه ما خودمو نو کشتيم تا منصرفش کنيم قبول کرد نقش نامزدتو بازي کنه؟ چرا شناسنامه اشو خط خطي کرد؟ چرا؟ همينطوري؟ حتي تصورا ینکه چقدر دوستت داشت از عهده عقل ودل شما خارجه...قلبم داشت از کار مي افتاد.يعني تمام اين مدت عاشقانه همو دوست داشتيمو زندگيو واسه خودمون جهنم کرديم؟ یادم به حرفای علی وناهیدافتاد ترس از دست دادنش بامن چه کرد که هیچ چیزو ندیدم -: ازش نمي گذرم ... ازش دست نميکشم توروخدا کمکم کنين شيدا خانوم شيدا -: چرا حالا که ناهيد خانومت رفته يادت افتاده نبايد از عاطفه دست بکشي مگه من مرده باشم که بذارم جای ناهيدتو با عاطفه پر کني! ... عاطفه ارزشش خيلي بالاتر ازين حرفاس... شيده-: آقا محمد ... شما دارين عاطفه رو جايگزين ناهيد خانم ميکنين ... با اين کار عاطفه رو نابود ميکنين ... توروخدا يکم انصاف داشته باشين ديگه نرين سراغش ... برگردين خواهش میکنم برگردين ...جايگزين؟ عاطفه رو جايگزين ناهيد ميکنم؟ چقدر زود و بي انصافانه قضاوت کرده بودن... از جا بلند شدم -: با اجازتون ...رفتم بيرون . دستامو فرو کردم تو جيبم . شروع کردم به قدم زدن حالم وحشتناک بود.ولي نميخواستم گريه کنم . همه نگاها روم بود. همه نگاهم ميکردن. فکر کنم روز و حالم رو ميديدن که جلو نمي اومدن . بد بودم . خراب بودم. ويرون بودم . مدام پشت سر هم زير لب زمزمه ميکردم...-: دنیا رو به هم مي ريزم واسه نگه داشتنت همينطور راه ميرفتم و متوجه زمان نبودم . گوشيم زنگ خورد . علي بود -: الو ...علي -: محمد کجايي ؟-: خيابون ...علي -: محمد من باهاشون صحبت کردم و بهشون گفتم که دچار سوتفاهم شدن ...بيا هتل ...بدو بيا داداش ... همين عصر خانومتو ميبيني ايشالا ...قلبم تند تند ميزد-: چطوري آخه علي ؟علي -: اي جانم ... بيا واست توضيح ميدم... اومديا ...به ساعتم يه نگاهي انداختم.نزديک دوساعت بود که داشتم راه مي رفتم . عينک دوديم رو از پيرهنم باز کردم و زدم به چشمم . تا هتل رو يه سره دويدم. علي در رو برام باز کرد . نفس نفس ميزدم رفتم تو اتاق و منتظر شدم تا بگه. علي -:خيلي بابت حرفاشون ازت عذرخواهي کردن ...
! لطفا از گفتن این کلمات به همسرتان به شدت پرهیز کنید❗️چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره میکند: واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟ برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر! تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده شان کم است! راه بازه و جاده دراز،بفرمایید... تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانواده ات را! جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری! از قدیم گفتن:عقل زن کمتر از مردِ! دست پخت تو مرا یاد دوران سربازی ام می اندازه! چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟ تو اگر خرج خانه را می دادی چی میشد؟ همه زن دارن ما هم زن داریم! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ کلیه مطالب بدون لینک کانال ممنوع
میدونی چرا میگن ” دلت دریا باشه” وقتی یه سنگو تو دریا میندازین فقط برای چند ثانیه اونو متلاطم میکنه و برای همیشه محو میشه #اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #کپی کلیه مطالب کانال بدون لینک کانال ممنوع🚫