eitaa logo
رمان و درمان
604 دنبال‌کننده
310 عکس
476 ویدیو
0 فایل
گاهی قصه ای واقعی یا خیالی می تواند مسیر تاریک اندیشه را روشن کند و درمان کند بعضی دردها را
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨آشنایی با تندروها وکندورها ⭕️ چه کسانی از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتن: 1-سعید حجاریان 2-ابراهیم اصغرزاده 3-معصومه ابتکار 4-حبیب الله بیطرف 5-سید محمد رضا خاتمی 6-محسن میرداماد 7-کمال تبریزی ⭕️حالا چه کسانی به دامن آمریکاییها غش میکنند؟؟؟ همین افراد و دار و دسته شون ⭕️چه کسانی بهروز وثوقی.فردین و ملک مطیعی رو ممنوع التصویر کردن؛ 1-سید محمد خاتمی 2-میرحسین موسوی 3-محسن مخملباف ⭕️حالا چه کسانی ادعای دفاع و حمایت از ممنوع التصویریها میکنند؟؟؟ همین افراد و رفقاشون ⭕️چه کسانی اساتید دانشگاه هارا به بهانه انقلاب فرهنگی اخراج کردند؛* 1-عبدالکریم سروش 2-صادق زیباکلام ⭕️حالا چه کسانی بازنشستگی اساتید را اخراج قلمداد میکنند و جامعه را مشوش میکنند؟؟؟* همین افراد و نوچه هاشون ⭕️چه کسانی طرح تفکیک جنسیتی در معابر اتوبوسهای خط واحد و ... را ارائه دادند؟؟؟ خاتمی روحانی میرحسین موسوی ⭕️حالا چه کسانی مدعی اجرای چنین طرحی از سوی رقبای خود هستند؟؟؟* همین افراد و رفقاشون ⭕️چه کسانی کشمیری را به دولت شهید رجایی نفوذ دادند و حتی در هشتم شهریور اورا جزو شهدا دانستند تا از کشور فرار کند؟؟؟ بهزاد نبوی سعید حجاریان خسروی تئوریسینهای کنونی اصلاح طلب که در آن روز ملی مذهبی و لیبرال بودند. ⭕️حالا چه کسانی حامی منافقان و مدافع قاتلان ۱۷هزار شهید ترور هستند؟؟؟ همین جناح اصلاح طلب. ⭕️در دهه ۶۰ چه کسانی مسئول قوه قضائیه بودند؟؟؟ موسوی اردبیلی یوسف صانعی موسوی خوئینیها ( بطور کلی اصلاح طلبان که آنروزها ملی مذهبی و لیبرال بودند). ⭕️حالا چه کسانی همسو با منافقین، خونخواه قاتلان و تروریستهای منافق در آن دهه شدند؟؟؟؟ همین جناح اصلاح طلب ⭕️چه کسانی برای اولین بار طرح حجاب اجباری را پیشنهاد دادند؛* 1-حسن روحانی 2-میرحسین موسوی 3-زهرا رهنورد ⭕️حالا چه کسانی مروج حجاب اختیاری شده اند؟؟؟؟؟* همین افراد و هم حزبیهاشون ⭕️چه کسانی برای اولین بار طرح دیوار کشی در معابر و کلاسهای درس و ..... را پیشنهاد دادند؛* 1-حسن روحانی 2-میرحسین موسوی 3-زهرا رهنورد ⭕️حالا چه کسانی این ادعا را علیه جناح مخالفشون دارند؟؟؟؟؟* همین افراد و هم حزبیهای اصلاحطلبشون ♻️ : همه ي افراطيون اول انقلاب، از اصلاح طلبان امروزي هستند!!! 🍃امیرالمومنین علیه السلام فرمود:* *دیده نمیشود نادان مگر آنکه تندرو است یا کندرو* 📗 نهج البلاغه ص479* https://eitaa.com/romdastany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت هفتاد و دوم ▫️زینب در آغوشم خوابش برده بود و مهدی تا دید دخترش از خستگی مظلومانه خوابیده، نگاهش غرق درد شد و با صدایی شکسته خواهش کرد: «من یه بار داغ عزیزم رو دلم مونده، باور کن طاقت ندارم یه بار دیگه.. قسمت میدم از این به بعد همه چی رو به من بگو!» ▪️حرارت لحنش به حدی بود که داغ حرفش روی دلم ماند و تا رسیدن به فلوجه، با خودم می‌جنگیدم که هنوز بخشی از حقیقت را نمی‌دانست و می‌ترسیدم همین تکۀ گمشده کار دستم دهد. ▫️نزدیک غروب بود که وارد منزل پدرم شدیم و با تمام تشویشی که حال‌مان را زیر و رو کرده بود، تلاش می‌کردیم مقابل پدر و مادرم عادی باشیم. ▪️مهدی وانمود می‌کرد دوباره عازم مأموریت شده و باید من و زینب چند روزی اینجا باشیم اما نگاه من به ساعت بود که شاید الان مقابل منزل‌مان در بغداد منتظر موبایل مهدی بودند و نمی‌دانستم چه مجازاتی برایم در نظر می‌گیرند. ▫️مهدی ساعتی نشست و همینکه تلفنش زنگ خورد، از جا بلند شد. همانطور که روی پا ایستاده بود، به زبان فارسی چند کلمه صحبت کرد، سپس به سمت در رفت و من نمی‌خواستم به بغداد برود و باید همنیجا حرفم را می‌زدم که دنبالش دویدم و در پاشنۀ در، دستش را گرفتم. ▪️مادرم به زینب غذا می‌داد، پدرم تلویزیون نگاه می‌کرد و نمی‌خواستم مقابل‌شان خیلی با مهدی درگوشی صحبت کنم که تقاضا کردم: «میشه قبل از رفتن، یکم بریم بیرون؟» ▫️می‌دانستم اصلاً وقت مناسبی برای گشت و گذار در شهر نیست اما تنها بهانه‌ای بود که می‌شد کمی با مهدی خلوت کنم و در برابر نگاه متعجبش، باز خواهش کردم: «حالم اصلاً خوب نیست.. یخورده تو خیابون‌ها می‌چرخیم، بعد تو برو.» ▪️نگاهی به ساعتش کرد، مشخص بود عجله دارد و نمی‌خواست رویم را زمین بزند که با متانت جواب داد: «باشه عزیزم، آماده شو بریم. تا هر وقت خواستی من کنارتم، بعد میرم.» ▫️دلشوره حالم را به شدت به هم ریخته بود که تا لباس پوشیدم و با هم سوار ماشین شدیم، هزار بار حرف‌هایم را مرور کردم و به محض حرکت، با ترس پنهان در صدایم اعتراف کردم: «مهدی من در مورد دلیل ازدواجم با عامر همه چی رو بهت نگفتم.» ▪️همین‌که لب از لب باز کردم فهمید، شب‌گردی بهانه بوده که نگران حقیقت مخفی دیگری، مستقیم نگاهم کرد و من حتی از ادای این کلمات، حیا می‌کردم که تمام ماجرا را در چند جمله خلاصه کردم: «۱۰ سال پیش، نامزدی من و عامر به خاطر اینکه می‌خواست بره آمریکا، به هم خورد ولی اون همچنان اصرار داشت با هم ازدواج کنیم. می‌دونست یه پسر ایرانی یه شب منو از دست داعش نجات داده و همیشه منو متهم می‌کرد که به خاطر اون ایرانی بهش جواب رد میدم.» ▫️سکوتش به قدری سنگین بود که تپش‌های قلبم به گلو رسیده و به هر جان کندنی بود، ادامه دادم: «وقتی ابوزینب شهید میشه، میره خونه خواهرش سراغ گوشی ابوزینب، عکس تو رو از گوشی اون پیدا کرده بود و ...» ▪️به قدری حیرت کرد که کلامم را شکست: «عکس من؟!» و نمی‌دانست چاه جنون عامر انتها نداشت که سرم به زیر افتاد و صدایم به سختی بلند شد: «عکس منو هم شاید از گوشی نورالهدی برداشته بود... یه روز اومد پیش من و تهدیدم کرد اگه باهاش ازدواج نکنم این عکس رو پخش می‌کنه.» ▫️از شدت خجالت نتوانستم به درستی توضیح دهم و مهدی گیج‌تر شد: «عکس تو رو می‌خواست پخش کنه؟ مگه عکست چی بود؟» ▪️با دستم پیشانی‌ام را گرفته بودم تا دردش کمتر شود و برای گفتن هر کلمه می‌مردم و زنده می‌شدم: «یه عکس افتضاح از یه زن و مرد... فکر کنم از اینترنت پیدا کرده بود... صورت من و تو رو گذاشته بود رو اون عکس... می‌خواست عکس رو روی اینترنت پخش کنه...» ▫️حرفم به حدی سنگین بود که نتوانست به مسیر ادامه دهد و همان حاشیۀ خیابان ترمز زد. کامل به سمتم چرخید و پیش از آنکه چیزی بپرسد، زخم کاری دلم را نشانش دادم: «من از عامر متنفر بودم ولی برای حفظ آبروی هر دومون مجبور شدم باهاش ازدواج کنم...» ▪️از آنچه به سرم آمده بود، پلکی نمی‌زد و آتش وحشت آنچه پیش روی هر دو نفرمان بود، غم گذشته را در قلبم خاکستر می‌کرد. ▫️می‌ترسیدم عامر در عالم مستی همه چیز حتی همان عکس را به رانا داده باشد و حالا با همین بهانه، مهدی را تهدید کنند که نفسم از دلشوره می‌تپید: «می‌ترسم اون امانتی که تو پیامک‌ها می‌گفتن و تهدیدم می‌کردن، همون عکس باشه...» ▫️می‌دیدم از شنیدن این حرف‌ها چه زجری می‌کشد و همین جمله آخرم نفسش را گرفته بود که با لحنی لرزان از خودم دفاع کردم: «وقتی خواستیم از هم جدا بشیم، عکس‌ها رو جلوی خودم از روی لپ‌تاپ و موبایلش پاک کرد...» ▪️و همان چیزی که تن مرا می‌لرزاند، کلمات مهدی را در هم خُرد کرد: «از کجا معلوم جای دیگه‌ای ذخیره نکرده بوده؟ اگه رانا قبل از اون شب، حافظه لپ تاپ عامر رو منتقل کرده باشه، چی؟»... 📖 ادامه دارد... https://eitaa.com/romdastany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/romdastany کانال رمان و درمان با روایت داستانهای واقعی در خدمت شماست با عضویت در آن ما را همراهی بفرمایید با افتخار پذیرای شما هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا همیشه خبرهای بد بیشتر تو ذهنمون می‌مونه؟! کدوم خطای ذهنی باعث میشه خوبی ها رو نبینیم؟ https://eitaa.com/romdastany
ویژه دوستان جان⤴️⤴️⤴️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا