رمان من میترا نیستم(شهیدهکمایی)🌷
💠 تنها امام بود که نقش زن ها را فهمید... #پدرانه 🌱 ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرد و زن نشستهاند دور ِ سفره.
مرد قاشقش را زودتر فرو میبرد توی کاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را
و زودتر میفهمد که دستپخت همسرش بینمک است.
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تأیید آشپزیاش را از چشمهای مردش بخواند
و مرد که قاعده را خوب بلد است،
لبخندی میزند و میگوید: “چقدر تشنهام!”
زن بیمعطلی بلند میشود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه میرود.
سوراخهای نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز میشوند
و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمیگردد و مینشیند.
مرد تشکر میکند، صدایش را صاف میکند و میگوید:
” میدونستی کتابهای آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟ “
و سوپ بینمکش را میخورد؛ با رضایت
و زن سوپ با نمکش را میخورد؛ با لبخند!
📚 برگرفته از کتاب زندگی به سبک روح الله(خمینی)
#همسرداریبزرگاندینما
رمان من میترا نیستم(شهیدهکمایی)🌷
مرد و زن نشستهاند دور ِ سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو میبرد توی کاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را
علاقه امام به همسرش چیزی نبود که بخواهد از چشم کسی مخفی بماند. رفتار امام آنقدر پر محبت بود که هرکس به خانه ایشان رفتو آمد داشت. متوجه ارادت ایشان به همسرشان میشد. امام احساس دلتنگی برای همسرشان را به راحتی ابراز میکردند. خانم که نبود اهالی خانه میدانستند آقاهم حوصلهای ندارد. یکی از نوههای امام میگوید: یکبار خانم مسافرت رفته بود و آقا خیلی دلتنگی میکرد. وقتی آقا اخم میکرد ما به شوخی میگفتیم. اگر خانم باشد آقا میخندند. وقتی نباشد آقا ناراحت است و اخم میکند. هرچه سر به سر آقا گذاشتیم اخم ایشان باز نشد. بلاخره من گفتم:« خوش به حال خانم که شما اینقدر دوستشان دارید.» آقا گفتند:« خوش بهحال من که چنین همسری دارم!»
(روح الله خمینی)
#همسرداریبزرگاندینما😍