eitaa logo
رمان خوب
123 دنبال‌کننده
47 عکس
11 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 نمی دانم شاید راست می گفت. مادر خوشحال و ذوق زده بود که فردا جگر گوشه اش را می‌بیند و من ماتم زده که آن را از دست داده بودم. بهتر دیدم کلنجار نروم. به حمام پناه بردم و آب سرد،که برای اعصاب کوفته و تن خسته ام باعث آرامش بود. ولی باز هم مادر دست بردارنبود. _مهناز آمدی؟! خدایا امروز چه به سر مادر آمده؟! _مادر دیگه چه خبره؟ من کاری ندارم بکنم. _حالا کاری نداری باید وایسی توی حموم؟ اومدیم و کسی آمد! _کی رو داریم که بیاد؟ _من نمی دونم. زود باش بیا بیرون. اصلاً خودم می خوام برم حموم. از حمام که بیرون آمدم، احساس آرامش و تازگی می کردم و کمی آرام تر شده بودم و در عین حال، کارهای عجیب مادر به نظرم عجیب تر آمد، روی میز، میوه چیده بود. _مامان، کسی قراره بیاد؟ به نظرم کمی دستپاچه آمد. فوری گفت: _نه، خودمون که هستیم. همان طور که به اتاقم می رفتم، شانه هایم را بالاانداختم و گفتم: _مواظب باشین عشق مادری کار دستتون نده، کارهاتون عجیب شده! مامان با لبخندی مرموز گفت: _آدم که پیر می شه، همه چیزش عجیب می شه. حالا چرا وایسادی برو لباستو بپوش. از کارهای مادر سر در نمی آوردم، معلوم نبود چرا اینقدر ذوق زده است. یعنی واقعاً به خاطر مسافرت فردا بود؟ خوش به حالش. 📚 @rommanekhoobe