eitaa logo
🇵🇸دخـتراݩ زینبـی🇵🇸
374 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
38 فایل
بسم‌رب‌المهدی🪴 کانال‌وقف‌امام‌الزمان...🫀 ورود آقایون بااحترام ممنوع🚨 شناسه مدیر: @ya_reza_878 📻ܢܚ݅ܝ̇ߺوߊ‌ییܩ.. https://daigo.ir/secret/5219918790
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانم فدای رهبر ❤️ ✨ اللهمْ‌عَجِل لِوَلِیِڪ‌الفَـــرج مَهدی 🌸 @rommanmazhaby
بسم الله الرحمن الرحیم😍❤️ چالش👌👌👌 گل مورد علاقتو پیدا کن☺️ 🌺 🌸 🌼 🥀 🌹 🌷 💐 🌻 انتخاب کردی؟؟؟ 🌝 حالا برو پایین 🌜 . . . پایین تر ☺️👌 🌺= پنج صلوات 🌸=هفت الله اکبر 🌼=نه استغفر الله 🥀=دو رکعت نماز 🌹=پنج سبحان الله 🌷=شش صلوات 💐 =هشت الحمد لله 🌻=ده لا اله الا الله انجامش دادی؟؟😚 حالا اگ دوست داری در حد توان اینو برا بقیه هم بفرست ثواب بیشتر جمع کنی
【ᝤ🎓🐾】 - - نشونہ‌ ی بسیجےبودن‌‌ این‌‌‌ نیست‌ ڪه‌ لباس‌چࢪیڪ‌ بپوشے‌ و‌ انگشتࢪ‌عقیق‌ بہ‌دست‌ ڪنۍ‌ نشونہ ی بسیجے‌ اینه‌ ڪه‌ وقتے‌ موقعیت‌ گناھ‌ پیش‌ میاد جورے‌ سࢪ‌ خودتو‌ گࢪمـ ڪنے.. ڪه‌ گناه‌، خودش‌ بفهمہ‌ سࢪاغ‌ بد‌ کسی‌ اومده...👌🏻❌ - -
حتما بخونید خییلی قشنگه ✨ سلام من جوانی بودم که سال‌ها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانواده‌ام نداشتم همش با رفقای ناباب و اینترنت و ... شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب زمانی که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی‌نصیب نماندم و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمی‌دهند😞 تا یه روز تو یکی از گروه‌های چت یه آقایی پست‌های مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗 رفتم توی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐 دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه‌های او باشند😟 و زیر آن عکس یه جمله‌ای نوشته شده بود: "می‌روم تا جوان ما نرود"✋🏼💔 ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمی‌شد دارم گریه می‌کنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی‌حیا و بی‌غیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔 از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم شدم😠 دلم به هیچ کاری نمیرفت حتی موبایلم و دست نمی‌گرفتم🙂 تصمیم گرفتم برای اولین بار برم اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی می‌کردم، آرامشی که سال‌ها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه‌های اجتماعی✋🏼💔 از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چیز به من یاد می‌داد😇 نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و... کتاب می‌خرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیت‌های بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️ توی محله معروف شدم و احترام ویژه‌ای کسب کردم توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای معرفی شدم نزدیکای امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی‌تونم، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔 اشکم سرازیر شد😭 قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊 هنوز باورم نشده که اومدم 🕌💔 پس از برگشت تصمیم گرفتم برم که با مخالفت‌های فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمی‌گرفت قبول کرد✋🏼 حوزه قبول شدم و با کتاب‌های دینی انس گرفتم👌 در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو می‌کردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼 یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریه‌ام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه! گفتم بابا چی شده؟ گفت پسرم ازت ممنونم گفتم برای چی؟ گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔 تو رو می‌دیدیم با مرکبی از نور می‌بردن بهشت و ما رو می‌بردن و هر چه به تو اصرار می‌کردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼 👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین 🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔 پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍 چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍 یه روز توی خونشون دیدم که خیلی برام بود گریه‌ام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه‌هام بلند و بلندتر شد😭😭 👈این همون عکسی بود که تو بود👉 خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊 و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼 خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭 مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟ گفتم: نه گفت: این 😊 منم مات و مبهوت، دیوانه‌وار فقط گریه می‌کردم مگه میشه؟😳😭😭 آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر به عقد💍من درآورد💔😔 چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه‌ها تعطیل شدند ما هم رفتیم خانمم باردار بود و با گریه گفت: وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟ همان جمله شهید یادم اومد و گفتم: میرم تا جوانان ایران نرود.
مردی برای اصلاح سر و صورتش👤 به آرایشگاه👣 رفت. در حال کار گفتگوی 🗣️جالبی بین آنها در گرفت. آنها 👥درباره موضوعات و مطالب📜مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع « خدا☝🏻 » رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم🙄 خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟🤔🤔 آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان🏙️ بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض 🚑می شدند؟ بچه های👶🏻 بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد😖 و رنجی 😫وجود داشته باشد. نمی توانم خدای ☝🏻مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.   مشتری لحظه ای فکر🤨 کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث 🗣️کند. آرایشگر کارش را تمام کرد👌🏻 و مشتری از مغازه بیرون🚶🏻‍♂️ رفت.   به محض این که از آرایشگاه بیرون🚪 آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده🧙🏾‍♂️ و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش 🤢کثیف و ژولیده بود.  مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب😲 گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای 🧓تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه!😡 آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی 🧟‍♂️که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم 👥به ما مراجعه👣 نمی کنند. مشتری تائید کرد: دقیقاً !👌🏻👌🏻👌🏻 نکته همین است. خدا☝🏻 هم وجود دارد! فقط مردم 👥به او مراجعه🧎🏽‍♂️❌ نمی کنند و دنبالش 💗نمی گردند. برای همین است که این همه درد 😖و رنج در دنیا وجود دارد.
|•"انتخاب، بعد از تصمیم" یا "تصمیم، بعد از انتخاب" •|با تأسّف باید گفت: هم‌ اکنون بسیارے از خواستگارے ها غیر رسمے انجام مےگیرد؛ یعنے در دانشگاه، محلّه، پارک یا هر محیط دیگرے، دختر و پسر یکدیگر را مےبینند و آشنا میشوند. •|بعد هم به بهانۀ دست‌یابے به شناخت، این ارتباط را ادامه میدهند تا با چشم باز! یکدیگر را براے زندگے انتخاب کنند. •|وقتے این دو، با هم ارتباط برقرار میکنند، قبل از این‌ که «شناخت» حاصل شود، پاے عنصرے به نام «عشق و محبّت» ــ آن هم با پایه‌اے کاملاً احساسے ــ به فضاے این رابطه باز میشود. •|کسے که وابسته شده و حالا میخواهد تصمیم بگیرد، معیارهاے خود را از یاد میبرد و معیارهاے جدیدی را براے خود انتخاب میکند که منطبق بر همین کسے باشد که به او وابسته شده است. |در اصل، دیگر گزینش بر اساس معیار نخواهد بود؛ بلکه معیارها، ویژگی‌هاے همان کسے است که قبل از گزینش، انتخاب شده است. •|نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۶۱
بـــــہ سیـــــد گفټم:خستہ امـــــــ ، هیـــــچ روحیـــه ای برام نمونده،بیـــــ چأره شدم ؟؟ گفت:کسے کہ از خدا دوره بے چاره استــــــ خـــــداے نکرده از خــــــدا دور شدے ؟؟!!💔💔 🕊شهید مدافع حرم مهݩدس سید میلاد مصطفوی🕊