eitaa logo
روزمره های بانوی ایرانی🌱
28.7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
14 فایل
اینجاییم تا یادِ خدا رو در دلها، عاشقانه زنده کنیم☘️ همراه با روزمره هایی به سبک اسلامی_ایرانی📚🏡 و آموزش های کاربردی و به روز🎨🧵🪡🧶🧑‍🍳 ☘️تبلیغات هم داریم.☘️ https://eitaa.com/rozmareha ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Rominaamiri
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم سراغ قسمت دوم از کتاب یادت باشد🌱
بعد از جواب بله ی من و جواب مثبت آزمایش ژنتیک، قرار شد حمید ساعت ۵ بیاد دنبالم و با هم بریم برای خرید حلقه ی ازدواج، توی راه از هر دری صحبت کردیم و صحبت رسید به اینجا که، داستان قول و قراری که با خدا داشتم رو تعریف کردم. گفتم قبل از اینکه شما دوباره بیاید خواستگاری و با هم صحبت کنیم، نذر کرده بودم چهل روز دعای توسل بخونم، بعد هم اولین نفری که اومد و خوب بود جواب بله رو بدم، اما شما انگار عجله داشتی؛ روز بیستم اومدین😊 حمید خندید و گفت یه چیزی میگم، لوس نشیا واقعیتش من یه هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم، زیارت حرم کریمه اهل بیت. اونجا به خانوم گفتم میشه اونی که من دوستش دارم و بمن برسونی؟؟❤️❤️ تاملی کردم و گفتم: حمید آقا اجازه بده منم خوابی که چندسال پیش دیدم و برات تعریف کنم. خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا میکنه. وقتی بالای پشت بوم رفتم، از داخل همون هلیکوپتر یه گوسفند سر بریده بغل من انداختن. حمید گفت: خواب عجیبیه؛ دنبال تعبیرش نرفتی؟ چرا، این خواب و با کسی مطرح نکردم تا اینکه رفتیم مشهد توی لابی هتل، یه تعداد کتاب زندگی نامه و خاطرات شهدا بود. اتفاقی بین خاطرات همسر شهید کاظمی فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده بود. و وقتی این خواب و برای همکارش تعریف کرده بود، همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی در راه خداست. احتمالا تو ازدواج میکنی و همسرت شهید میشه🥀 این ماجرا رو که تعریف کردم، حمید نگاه غریبی به من انداخت و گفت: ینی میشه ؟ من که آرزومه شهید بشم، ولی ما کجا و شهادت کجا!! ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
عزیزان، مبعث مبارک باشه بر همه ی مسلمین عالم ان شاالله 🤲🌱 اعمال امشب : انجام غسل هست خوندن همون نمازی که نیمه ماه رجب خوندیم، و زیارت امیر المومنین ع برای هم دیگه خیلی دعا کنیم🤲🌱 🌸🌸🌸🌸 و روزه در روز عید مبعث هم، ثواب هفتاد سال عبادت رو داره🌱 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته ای یکبار، دونفره هاتون سرِ جاش باشه، برای اینکه یادمون باشه همه تلاشهامون برای اینکه آرامش تو زندگی هامون باشه، پس این تلاش‌ها نباید انقدر درگیرمون کنه که از هم غافل بشیم، یادتون نره، شما دو تا فقط برای هم میمونید❤️ https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
روزهایی که حالت کوک نیست، فقط یه مادر میتونه بفهمه که تو دل بچه اش چی میگذره🥺 و همیشه حالم رو فهمیده🌱 🥀 شما رو امشب به پدرت قسم میدم که هوای مارو داشته باش❤️ https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقل شده است: حضرت موسى(ع) در مناجات خود به خدای متعال گفت؛ اى خداى من مرا آگاه کن ... براى کسى که تسلیت بگوید مصیبت‏‌زده را در مصیبت او چه ثوابی است؟ فرمود: او را در سایه رحمت خود داخل مى‌‏کنم در روزى که سایه‌‏اى جز سایه من نیست. 🌸🌸🌸 مراسم ختم پدری بودم، چه روزی دفن شد ولی! ماه رجب، مبعث پیامبر، و روز پنج شنبه! خداوند رحمتش کنه، و ما رو هم عاقبت بخیر کنه🤲🌱 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
بریم برای قسمت بعدی داستان یادت باشد❤️
بعد از مراسم عقد، من و حمید رفتیم یه دوری بزنیم، چون فردای روز عقد حمید به مدت ۳ ماه قرار بود بره همدان ماموریت!! به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم. ساعت ۹.۳۰ شب بود که رسیدیم. وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم، کمی این پا و اون پا کرد و گفت بی زحمت شماره موبایلتو بده که بعد از نماز و زیارت تماس بگیرم. و تا آن موقع هنوز شماره هم را نداشتیم. از امام زاده که بیرون آمدیم، حیاط امام زاده را تا ته رفتیم. خوب که دقت کردم، دیدم حمید سمت قبرستان امامزاده می‌رود. خیلی تعجب کرده بودم. اولین روز محرمیت ما، آن هم این موقع شب، بجای جنگل و کوه و رستوران و کافی شاپ از اینجا سر در آوردیم! کمی جلوتر که رفتیم، حمید برگشت رو به من و گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی اومدیم اینجا که یادمون باشه ته ماجرا همینجاست، ولی من مطمئنم که اینجا نمیام. به آسمان نگاهی کرد و گفت: من مطمئنم میرم گلزار شهدا. امروز هم سرسفره عقد دعا کردم حتما شهید بشم. تا این حرف را زد، دلم هری ریخت. حرف هایش حالت خاصی داشت. فعلا نمیخواستم به نبودن و مرگ و ندیدن فکر کنم. دوست داشتم سال‌های سال از وجود حمید و این عشق قشنگ لبریز باشم. شام هم خوردیم و ساعت ۱ بود که به خانه رسیدیم. مادرم برای عمه مقداری انگور گرفت، انگورها را برداشت و رفت. رفت به یک ماموریت ۳ ماهه، و من از الان دلم برایش تنگ بود...💔 روز اول محرمیت ما به همین سادگی گذشت، ساده، قشنگ و خاطره انگیز❤️ ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
های دوستای هنرمند وخوش ذوق کانالمون🌸😍❤️🙏 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
این ویروس عفونی جدید که با درد گوش و گلو همراه هست، متاسفانه چند روزه که آیسان دچارش شده🌱 و برای گوش دو قطره روغن سداب میزنم به هر طرف، و روغن بنفشه هم به ناف و مقعد می مالم برای درمان تب به همراه مایعات فراوان و آب سیب. گوشت کبک و کباب گوشت گوسفندی هم برای درمان تب، و تقویت سیستم ایمنی عالیه🌱 و قطره بینی هم روزی یکبار میزنم. و پاشویه در آب ولرم و نمک کوه https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
روغن سداب برای درمان گوش درد، وزوز گوش، عفونت گوش، کم شنوایی، درمان سرگیجه و حرکت مایع میانی آب در گوش عالیه👌 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
یکی از راه های خودمراقبتی، میتونه این کتابچه های رنگ آمیزی بزرگسالان باشه😍 ذهنت قشنگ آزاد میشه و خیلی حال خوب ایجاد میکنه😍 کلا هرچیزی که با رنگ و کاغذ و کشیدن باشه باعث حال خوب میشه... 🌱 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347