29.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به بانوانِ خانه دارِ ایران زمین❤️
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
نقل شده است: حضرت موسى(ع) در مناجات خود به خدای متعال گفت؛ اى خداى من مرا آگاه کن ... براى کسى که تسلیت بگوید مصیبتزده را در مصیبت او چه ثوابی است؟ فرمود: او را در سایه رحمت خود داخل مىکنم در روزى که سایهاى جز سایه من نیست.
🌸🌸🌸
مراسم ختم پدری بودم،
چه روزی دفن شد ولی!
ماه رجب، مبعث پیامبر، و روز پنج شنبه!
خداوند رحمتش کنه،
و ما رو هم عاقبت بخیر کنه🤲🌱
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
بعد از مراسم عقد، من و حمید رفتیم یه دوری بزنیم، چون فردای روز عقد حمید به مدت ۳ ماه قرار بود بره همدان ماموریت!!
به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.
ساعت ۹.۳۰ شب بود که رسیدیم. وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم، کمی این پا و اون پا کرد و گفت بی زحمت شماره موبایلتو بده که بعد از نماز و زیارت تماس بگیرم.
و تا آن موقع هنوز شماره هم را نداشتیم.
از امام زاده که بیرون آمدیم، حیاط امام زاده را تا ته رفتیم.
خوب که دقت کردم، دیدم حمید سمت قبرستان امامزاده میرود.
خیلی تعجب کرده بودم.
اولین روز محرمیت ما، آن هم این موقع شب، بجای جنگل و کوه و رستوران و کافی شاپ از اینجا سر در آوردیم!
کمی جلوتر که رفتیم، حمید برگشت رو به من و گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی اومدیم اینجا که یادمون باشه ته ماجرا همینجاست، ولی من مطمئنم که اینجا نمیام.
به آسمان نگاهی کرد و گفت: من مطمئنم میرم گلزار شهدا.
امروز هم سرسفره عقد دعا کردم حتما شهید بشم.
تا این حرف را زد، دلم هری ریخت.
حرف هایش حالت خاصی داشت.
فعلا نمیخواستم به نبودن و مرگ و ندیدن فکر کنم.
دوست داشتم سالهای سال از وجود حمید و این عشق قشنگ لبریز باشم.
شام هم خوردیم و ساعت ۱ بود که به خانه رسیدیم. مادرم برای عمه مقداری انگور گرفت، انگورها را برداشت و رفت.
رفت به یک ماموریت ۳ ماهه،
و من از الان دلم برایش تنگ بود...💔
روز اول محرمیت ما به همین سادگی گذشت،
ساده، قشنگ و خاطره انگیز❤️
#یادت_باشد
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347
#ارسالی های دوستای هنرمند وخوش ذوق کانالمون🌸😍❤️🙏
https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347