eitaa logo
روزمره های بانوی ایرانی🇮🇷
26.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3هزار ویدیو
14 فایل
اینجاییم تا یادِ خدا رو در دلها، عاشقانه زنده کنیم☘️ همراه با روزمره هایی به سبک اسلامی_ایرانی📚🏡 و آموزش های هنری کاربردی و به روز🎨🧵🪡🧶🧑‍🍳 ☘️تبلیغات هم داریم.☘️ https://eitaa.com/rozmareha ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Rominaamiri
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر مرگ معاویه: وقتی معاویه به شدت بیمار شد و به حال احتضار افتاد پسرش یزید ملعون در نزد او حضور نداشت و آن به این علت بود که یزید والی حمص بود. معاویه کاغذ و قلم طلب کرد و وصیتش را به یزید این چنین نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان بدان ای پسرم همانا مرگی که بر همه بندگان مکتوب و حتمی ست به سراغ من آمده است! تو را وصیت می‌کنم مادامی که به این توصیه‌ها عمل کنی در خیر خواهی بود. به تو سفارش می‌کنم با اهل حجاز به نیکویی رفتار کنی زیرا آنها از تو هستند و تو از آنها! عیب و ایراد آنها ملازم توست و به تو برمی‌گردد. اگر کسی از آنها به خدمت تو رسید او را اکرام کن و اگر کسی از آنها از خدمت تو رفت به او متعهد باش. به تو توصیه می‌کنم با اهل شام بعد از اینکه تو را یاری کردند به نیکی رفتار کنی. آنها یاران و همراهان تو خواهند بود هنگامی که اتفاقی افتاد و دشمنی بر تو پدیدار شد آنها را به سوی دشمن بفرست و هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی آنها را به سرزمین خودشان بازگردان تا از فرمانت سرپیچی نکنند. تو را به نیکی با مردم عراق پند می‌دهم از آنها در امور عراق نظرسنجی کن و سیاستمداری آنها را نیکو بشمار. اگر زمانی از تو خواستند هر روز حاکمی را تغییر دهی آن را انجام بده؛ زیرا کنار گذاشتن یک والی آسان‌تر از اختلاف بین مسلمانان و شکستن عهد اهل ایمان است. ای پسرکم من سرزمین‌ها را برای تو مهیا کردم و امور سخت را ذلیل و خوار تو کردم و بندگان خدا را برای تو به بند کشیدم! من از هیچ چیز بعد از مرگم برای تو نمی‌ترسم جز چهار نفر؛ نفر اول عبدالرحمان پسر ابوبکر که دنیا پرست است. با مال دنیا میتوانی اورا ساکت کنی. نفر دوم عبدالله پسر عمر که اهل قرآن و عبادت است. نفر سوم عبدالله پسر زبیر؛او با تو همان گونه که روباهی حیله می‌کند دشمنی خواهد کرد هیبتی مانند شیر به خود می‌گیرد اگر با تو وارد جنگ شد بجنگ و اگر با تو صلح کرد با او صلح کن. و چهارم حسین بن علی بن ابیطالب است. که همانا امت او را رها نخواهد کرد تا اینکه علیه تو قیام کند. و اگر بر او پیروز شدی قرابت و نزدیکی او را به پیامبر خدا رعایت کن بدان ای پسرم که پدر او از پدرت بهتر بود مادرش از مادر تو بهتر و جدش از جدت بهتر و برادرش از برادرت نیکوتر بودند. بر حذر باش از اینکه در وصیت من اهمال کرده یا نصیحت مرا فراموش کنی. هنگامی که از دنیا رفتم و به سوی پروردگار خود مراجعت کردم مرا کسی جز عمویت عبدالله عمر پسر عاص در قبر نگذارد پس زمانی که مرا دفن کردند و عمویت قصد کرد از کنار قبر برخیزد شمشیر خود را برهنه ساز و قبل از اینکه از کنار قبر برخیزد او را به بیعت با خودت ملتزم کن. سپس معاویه از دنیا رفت و عمروعاص او را در قبر گذاشت و همین که اراده کرد از کنار قبر برخیزد یزید شمشیر خود را برهنه کرد و گفت ای عمر بیعت کن! سپس با یزید بیعت کرد آنگاه یزید به اقامتگاه خویش بازگشت و سه روز در آن مقیم شد و در میان مردم حضور نیافت. در روز چهارم در حالی که پریشان و غبار آلود بود از اقامتگاه خویش خارج شد حمد و ثنای پروردگار را به جا آورد و بر پیامبر درود فرستاد سپس گفت: آگاه باشید که او بنده صالح خدا بود مولا و پروردگارش او را دعوت کرد پس او نیز پاسخ گفت خلافت بعد از او به عهده من است... و او در بعضی از وصیت‌هایش به من توصیه کرده که با گناهان شما نیکو رفتار کنم از لغزش‌های شما بگذرم به امور شما متعهد باشم خطایای شما را ببخشم با مجرمان شما با آسانی رفتار کنم ضعیفان شما را نیرومند سازم و به خاطر شرافت شما اعتراف به حق داشته باشم. یزید نامه‌ای به والی مدینه نوشت و گفت هنگامی که نامه مرا خواندی از تمام کسانی که در مدینه هستند به صورت عمومی و از آن چهار نفر به صورت خاص بیعت بگیر. هر کس بیعت و اطاعت کرد که هیچ وگرنه گردن او را بزن و سرش را همراه پاسخ نامه برای من ارسال کن. ولید شبانه قاصدی را به سوی آن چهار نفر فرستاد و به آنها گفت با امیرالمومنین یزید بن معاویه بیعت کنند که همانا معاویه از دنیا رفته و همه مردم بایزید بیعت کردند. مولای ما امام حسین در کنار قبر رسول خدا جمع بودند به قاصد فرمود: ای مرد چه کار قبیحی از ما می‌خواهی! ما شبانه بیعت کنیم؟! لکن زیباتر این است که با تو در روز و آشکارا بیعت کنیم و مردم نیز دست بیعت دهند تا کسی اختلاف نکند... فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌وارد شدن امام حسین علیه السلام و خاندانش بر ولید(حاکم مدینه) هنگامی که قاصد ولید خدمت امام حسین علیه السلام رسید و آن چهار نفر در کنار مزار رسول خدا جمع بودند،مولای ما امام حسین نگاهی به قاصد انداخت لبخندی زد و به کسانی که اطرافش بودند فرمود: شک نکنید که معاویه از دنیا رفته و یزید غلبه پیدا کرده این قاصد او به سوی شما از جانب ولید است برای اینکه بیعت کنید حال نظر شما چیست؟ عبدالرحمان بن ابی بکر گفت: من وارد خانه‌ام می‌شوم و در خانه را به روی خویش می‌بندم. عبدالله بن عمر گفت: من به قرائت قرآن روی می‌آورم و ملازم محراب و سجاده خویش خواهم بود. عبدالله بن زبیر گفت: سخن او را نمی‌شنوم اطاعت نمی‌کنم و با یزید هرگز بیعت نخواهم کرد. حسین بن علی فرمود: اما من به ناچار بر ولید وارد خواهم شد و با او مناظره خواهم کرد و حق خویش را از او مطالبه می‌کنم. سپس حضرت وارد کاخ شد و مروان را دید که کنار ولید نشسته است به آن دو سلام کرد و آنها پاسخ سلام را دادند سپس فرمود؛ چرا مرا به اینجا دعوت کرده‌ای؟ عرضه داشت با یزید بن معاویه بیعت کن. نامه یزید را به امام تحویل داد امام نامه را خواند آن را بر زمین کوبید و فرمود: من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد و از او اطاعت نمی‌کنم! مروان گفت با امیرالمومنین بیعت کن! امام حسین فرمود: وای بر تو دروغ گفتی ای فرزند زرقا ای کسی که مطرود پیامبر خدا هستی! خودت می‌دانی که دروغگو هستی ما اهل ایمان هستیم چه کسی او را بر ما امیر قرار داده است؟ در این هنگام مروان به سرعت از جا برخاست و شمشیر خود را برهنه کرد و آن را به ولید داد. ولید گفت با این شمشیر چه کنم؟ مروان گفت آن را به شمشیرزن‌هایت بسپار و دستور بده تا سر حسین فرزند فاطمه را با آن بزنند و دستور امیر یزید را امتثال کن! ولید به او گفت: در این حال جدش و پدرش دو دشمن من در روز قیامت خواهند بود! امام حسین رو به مروان کرد و فرمود: هرگز این امر برای شما میسر نخواهد بود مگر اینکه سختی‌های بسیاری بکشید و جان‌های بسیاری گرفته شود و سرهای بسیاری جدا شود! وقتی که امام از آن خانه خارج شد مروان گفت به خدا قسم چون با دستور من مخالفت کردی آنچه را دیدی بار دیگر بر سر تو خواهند آورد! حسین را نکشتی و رها کردی تا شوکت و جلالت او تقویت شود. ولید به او گفت: وای بر تو به خداوند سوگند هرگز چنین اراده‌ای نخواهم کرد مگر اینکه از دین خود خارج شوم دنیا و آخرت خود را بفروشم در جایگاهی پست نام من ابدی باقی بماند و مورد غضب پروردگار واقع شوم! فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
خروج امام حسین علیه السلام به سوی مکه وقتی خبر آمدن امام حسین به مکه به مردم رسید از هر طرف و هر راه و هر سرزمینی به استقبال ایشان شتافتند؛ امام حسین علیه السلام در مجلس و جایگاهی می‌نشست... خبر اقامت امام حسین و عبدالله بن زبیر در مکه به یزید رسید بر او سخت آمد کاغذ و قلمی درخواست کرد و نامه‌ای به عبدالله بن عباس نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان همانا پسرعموی تو حسین و عبدالله بن زبیر از بیعت من سرپیچی کرده و اطاعت نکرده‌اند. آن دو منتظرند فتنه‌ای ایجاد کنند و جان خویش را به مهلکه بیندازند. اگر ابن زبیر با من مخالفت کند او را خواهم کشت اما حسین! همانا به من خبر رسیده که برخی از شیعیان عراق برای او نامه نوشته‌اند و او نیز برای آنها نامه نوشته است آنها به او وعده خلافت و ایشان به آنها وعده حاکمیت خود را داده است! نصیحتی که به شما می‌کنم بپذیر و از اینکه باعث ریختن خون این امت شوی پرهیز کن و از نماز و رکوع و سجده در دل شب و روزه‌داری روزها بهره‌مند باش. هیچ مشغولیتی تو را از ذات پروردگار غافل نکند همانا پناهگاه دنیا نابود می‌شود و زوال می‌پذیرد و هر آنچه عمل با تقوا داشته باشی باقی خواهد ماند. تمام همت خویش را صرف رضایت پروردگار کن که همانا این تو را از اراده‌های دیگر باز خواهد داشت. رضایت مخلوقین را به واسطه نارضایتی پروردگار به دست نیاور! نظر خویش را به حسین بگو و عجله نکن به هر دو نامه‌ای بنویس و آنچه در دل داری به عنوان خواسته خویش ابراز کن این نامه و فرمان یزید بود. 🌱🌸🌱🌸 🔖نامه اهل کوفه به امام حسین بعد از اینکه خبر مرگ معاویه و حرکت امام حسین از مدینه به مکه و آنچه بین امام با ولید در مدینه رخ داده بود به مردم کوفه رسید. پیوسته در هرج و مرج و سخن گفتن بودند تا اینکه نزد بزرگ و رئیس خودشان هانی بن عروه مذحجی جمع شدند و گفتند: ما نزد تو آمده‌ایم تا راهنمایی کنی که در این موقعیت با نظر تو چه کاری باید انجام بدهیم؟! نظر من این است که نامه‌ای به آقا و فرزند نظر من این است که نامه‌ای به آقا حسین بن علی بنویسید همه نامه‌ها با یک زبان واحد باشد از ایشان درخواست کنید تا به سوی شما بیاید. در این هنگام بزرگان کوفه جمع شدند و نامه‌ای به امام حسین نوشتند و در آن گفتند؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ای فرزند علی مرتضی به سویمان قدم بردار و به سمت ما حرکت کن. هر آنکه همراه ماست همراه تو نیز هست و هر کس علیه تو باشد علیه ماست. در محضر پروردگار عهد می‌بندیم بر گردن ماست که با شمشیرهایمان از تو حمایت کنیم و با نیزه‌هایمان بجنگیم و در مقابل تو جهاد کنیم. بدان ای اباعبدالله تو بر سپاهی مسلح وارد خواهی شد و یارانی که در اطاعت از تو با یکدیگر متحدند و ائتلاف دارند. اگر توانایی آمدن داری یک نفر از خویشاوندانت را که به آن راضی هستی به سوی ما بفرست تا بین ما با حکمی که خداوند بر جدت و پدرت نازل کرده است حکم کند. تعجیل کن بشتاب به خاطر خداوند! نامه‌ها پیوسته و همواره به سوی او ارسال می‌شد تا اینکه در آن سال به کوفه ورود کرد. هنگامی که حسین بن علی به سوی کوفه می‌رفت او را در «ذات عرق »ملاقات کردم امام فرمود: نامه‌های اهل کوفه بر بار یک شتر همراه من است... 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه وقتی نامه‌هایی که به سوی امام حسین فرستاده می‌شد پی در پی و زیاد شد حضرت مسلم بن عقیل را خواست و به او فرمود: بدان که این قوم پیوسته نامه ارسال می‌کنند تا به سوی آنها بروم من از پروردگار خویش حیا می‌کنم که بنشینم و کسانی را که از من کمک می‌خواهند یاری نکنم. نظر من این است تو را نزد آنها بفرستم تا از آنها بیعت بگیری و ببینی چه کسی با من بیعت می‌کند هنگامی که مردم با تو بیعت کردند به من نامه‌ای بنویس تا به سوی تو بیایم. سپس به همراه مسلم آنچه اراده کرده بود در نامه‌ای برای کوفیان فرستاد و دو راهنما طلب کرد تا او را تا کوفه راهنمایی کنند. مسلم به سوی کوفه حرکت کرد آنها از مسیر منحرف شده و گم شدند تشنگی شدید بر آنها مستولی شد یکی از دو راهنما از دنیا رفت و دیگری در بین راه باقی ماند. دو روز هیچ چیزی نخوردند مسلم بن عقیل کاغذ و قلم خواست و نامه‌ای به امام حسین نوشت: ای آقای من بدان که این دو راهنما از راه گمراه شدند و یکی از شدت تشنگی جان داد و دیگری در بین راه ماند. هنگامی که این نامه را خواندید مرا از ادامه دادن مسیر عفو نمایید همانا ما دو روز در بین راه ماندیم و چیزی نخوردیم نه آبی و نه غذایی. سپس نامه را به کسانی که قصد رفتن به مکه را داشتند سپرد و به آنها گفت این نامه را به امام حسین تسلیم کنید. امام نامه را گرفت و آن را گشود و خواند پس نامه‌ای به مسلم نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم ای پسر عمو هنگامی که نامه مرا خواندی با نام خداوند تعالی به آنچه تو را امر کرده‌ام عمل کن و به سوی کوفه روانه شو. 📝ورود مسلم بن عقیل به کوفه مسلم شبانه وارد کوفه شد و در خانه مختار بن ثقفی اقامت گزید. مردم نزدش همواره رفت و آمد می‌کردند و او نامه امام حسین را برای آنها می‌خواند. اهل کوفه ۱۰ نفر ۱۰ نفر ۲۰ نفر ۲۰ نفر کمتر یا بیشتر بر مسلم وارد شدند و با او بیعت کردند در آن روز از ابتدا تا انتها ۸۰۰۰ نفر با مسلم بیعت کردند... خبرها به نعمان بن بشیر حاکم یزید بر کوفه رسید،از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار این چنین گفت: ای مردم به خدا سوگند من با کسی که با من سر جنگ ندارد نمی‌جنگم و علیه کسی که بر ضد من قیام نکند اقدامی نخواهم کرد! از فتنه و تفرقه بین امت بر ضد حاکم بپرهیزید که همانا اگر این خبر نزد من صحیح باشد گردنش را خواهم زد؛ و سپس عبدالله بن شعبه به یزید نامه‌ای نوشت؛ اما بعد همانا مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و شیعیان حسین با او بیعت کرده‌اند اگر به کوفه نیاز دارید برای حکومت مردی قوی را به اینجا بفرستید که همانا نعمان مردی ضعیف است. عمر بن سعد نیز مثل همین نامه را برای یزید نوشت. فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌 سرجون،کاتب یزید وقتی نامه‌ها به یزید رسید یکی از غلامانش را که به او سرجون می‌گفتند فراخواند و به او گفت آیا می‌نگری که چگونه حسین پسر عمویش مسلم را به عراق فرستاده و او با اهل کوفه بیعت کرده است؟! به من خبر رسیده که نعمان در بین آنها ضعیف است نظر تو چیست؟ سرجون مشورت داد که عبیدالله بن زیاد را والی کوفه کرده او نیز دو شهر کوفه و بصره را برای ابن زیاد به یکدیگر پیوند داد. سپس به ابن زیاد نوشت: پیروان من از کوفه مرا با خبر کرده‌اند که مسلم در کوفه مردم را جمع کرده و از آنها برای حسین بیعت گرفته است. هنگامی که نامه مرا خواندی همین ساعت به سوی کوفه کوچ کن و از نسل علی بن ابی طالب کسی را زنده باقی نگذار! در پی مسلم باش او را بیاب و بکش و سرش را برای من بفرست! 📌 ورود فرستاده امام حسین به بصره در این میان فرستاده امام حسین بر روسای بصره و بزرگان آن شهر وارد شد و آنها را به یاری امام و جهاد در پیشاروی ایشان دعوت کرد. به نام خداوند بخشنده مهربان از حسین بن علی بن ابیطالب به شیعیان و پیروانش از اهل بصره! همانا خداوند تبارک محمد را بر جمیع مخلوقاتش برگزید و او را با نبوت خویش گرامی داشت سپس جانش را گرفت درود خدا و سلامش بر او باد! پیامبر خیرخواه بندگان خدا بود و آنچه بر او فرستاده شده بود به همه سرزمین‌ها رساند. همانا قومی بعد از پیامبر بر ما حکومت کردند ما نیز تسلیم شدیم و به خاطر کراهت از شر و طلب خیر،به این امر رضایت دادیم در حالی که ما شایسته‌تر از کسانی بودیم که از روی ظلم و دشمنی بر ما حکومت می‌کردند! نامه خویش را به سوی شما فرستادم شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می‌کنم اگر سخن مرا گوش دهید شما را به راه پیشرفت هدایت خواهم کرد. نام فرستاده امام ضراع بود که برادر رضاعی امام حسین محسوب می‌شد. هنگامی که ابن زیاد نامه امام حسین را خواند دستور داد گردن فرستاده ایشان زده شود ضراع اولین فرستاده‌ای بود که در راه امام و اسلام به قتل رسید. فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌ورود ابن زیاد به کوفه ابن زیاد از مسیر بیابانی حرکت کرد تا وارد کوفه شد. لباس سفید عمامه‌ای مشکی بر سر داشت و با آن صورت خود را مانند امام حسین پوشانده بود. در حالی که سوار بر قاطری خاکستری بود و در دستش چوب خیزرانی مانند امام حسین داشت وز ورودش روز جمعه بود هنگامی که مردم از نماز جمعه باز می‌گشتند. مردم منتظر ورود امام حسین بودند ن زیاد از کنار هر کسی عبور می‌کرد با چوب خیزران به او سلام می‌داد آنها پاسخ سلام او را می‌دادند و شک نداشتند او حسین است که بر قاطر رسول خدا سوار شده است. سپس دستور داد در میان مردم برای نماز جماعت ندا دهند این چنین کردند و جماعت بسیار زیادی از مردم جمع شدند پس از حمد و ثنای پروردگار و یاد پیامبر گفت: ای مردم کوفه آیا مرا می‌شناسید؟ گفتند بلی تو حسین بن علی بن ابیطالب هستی! او گفت من حسین نیستم بلکه من عبیدالله بن زیاد شمشیر یزید بن معاویه هستم! او مرا حاکم بر شما قرار داده و به من دستور داده حق مظلوم را از ظالم بستانم و حق محرومان را عطا کنم! سپس از منبر پایین آمد و به منادیانش دستور داد در قبایل عرب در کوفه ندا دهند که برای بیعت با یزید بشتابند قبل از اینکه مردانی از شما را به سویشان بفرستد تا مردان شما را بکشند و اطفال شما را ذبح کنند و زنان شما را زنده نگاه دارند! هنگامی که مردم کوفه این را شنیدند همدیگر را نگاه می‌کردند و می‌گفتند: به خدا سوگند ما طاقت این امر را نداریم! دخالت بین حاکمان و پادشاهان به ما چه ربطی دارد؟! پس بیعت با امام حسین را شکستند و با یزید بدون درهم و دیناری بیعت کردند! فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌ماجرای مسلم بن عقیل در کوفه مسلم بن عقیل آن شب را تا صبح در تب می‌سوخت و برای نماز از خانه خارج نشد. هنگام نماز ظهر به سمت در مسجد حرکت کرد اذان داد و اقامه نماز را به تنهایی گفت ولی کسی همراه او از مردم کوفه نماز را به جماعت نخواند. هنگامی که از نماز فارغ شد جوانی را دید به آن جوان گفت: اهل کوفه چه می‌کنند؟ آن جوان به ایشان گفت ای آقای من آنها بیعت با حسین را شکستند و بیعت با یزید کردند! هنگامی که مسلم این مطلب را شنید دستان خویش را بر هم زد در کوچه‌های کوفه خانه به خانه می‌رفت تا اینکه به محله بنی خزیمه رسید کنار خانه‌ای که در بلندی داشت ایستاد و به آن نگاه می‌کرد کنیزی سیاه از آن خانه خارج شد کنیز گفت؛ چه کار داری ؟ حضرت مسلم فرمود این خانه کیست؟ خانه هانی بن عروه مذحجی. مسلم او را می‌شناخت به او فرمود ای کنیز مرا وارد خانه کن و به او بگو مردی از خاندان اهل بیت هستم. بگو نامش مسلم بن عقیل است. مسلم داخل منزل شد هانی بیمار بود خواست برخیزد تا با مسلم معانقه کند اما نتوانست از جای برخیزد. در سخن‌هایشان به ماجرای عبیدالله بن زیاد رسیدند. هانی به او گفت ای برادر بدان عبیدالله دوست من است و اگر خبر مریضی من به او برسد می‌آید و از من عیادت می‌کند. پس این شمشیر را بگیر و داخل این اتاق کوچک برو اگر نشست و در مقابل تو بود او را به قتل برسان. مسلم گفت اگر خدا بخواهد این کار را انجام خواهم داد. عیادت ابن زیاد از هانی ع: سپس هانی،شخصی را نزد ابن زیاد فرستاد و او را سرزنش کرد که چگونه از او دیدار نکرده. او عذرخواهی کرد و گفت از بیماری تو با خبر نبودم اگر خدا بخواهد شامگاهان به دیدار تو خواهم آمد. عبیدالله هنگامی که نماز عصر را به جا آورد سوار بر اسب به سوی خانه هانی آمد تا از او عیادت کند. هانی به کنیزش گفت شمشیر را به مسلم بده. هانی از بیماریش به عبید شکایت می‌کرد و در همان حال به آرامی از مسلم می‌خواست که از اتاق بیرون بیاید. اما مسلم در محل خفای خودش بود و خارج نمی‌شد. سپس ابن زیاد از نزد هانی بیرون رفت بر اسبش سوار شد و به قصر خویش آمد. مسلم بعد از رفتن ابن زیاد از مخفیگاه خود خارج شد. هانی به او گفت سبحان الله چه چیزی مانع از کشتن ابن زیاد شد؟! به خدا سوگند که بعد از امروز دیگر به او دست پیدا نخواهی کرد! مسلم فرمود مانع من از کشتن ابن زیاد روایتی از امیرالمومنین است که شنیدم فرمودند؛ایمان ندارد کسی که مسلمان یا مومنی را به قتل برساند. هانی به او گفت؛ اما به خدا سوگند اگر او را کشته بودی یک فاجر کافر را به قتل رسانده بودی اما تو ترسیدی که به خاطر این کار کشته شوی! فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌معقل شامی در جستجوی مسلم علیه السلام سپس ابن زیاد یکی از غلامان خود را به نام معقل که انسانی باهوش و زیرک بود فراخواند،۳۰۰۰ دینار به او بخشید و گفت؛ از تو می‌خواهم در کوفه بگردی و راجع به مسلم و یارانش پرس و جو کنی با آنها مانوس شوی و این دینارها را به آنها هدیه کنی و به آنها بگویی از این دینارها برای جنگ با دشمنان کمک بگیرند و آنها را آگاه کنی که از یاران و پیروانشان هستی. معقل این کار را انجام داد به خانه‌های کوفی‌ها رفت و آمد می‌کرد و در مجالس و محافل‌شان می‌نشست و در مسجدها نماز می‌گذارد. جستجوی اخبار می‌کرد تا به نشانی از آنها دست پیدا کند تا اینکه به مسلم بن عوسجه اسدی رسید... مسلم بن عوسجه از یاران مسلم بن عقیل بود و داشت در مسجد نماز می‌خواند. معقل نشست تا او از نماز خواندن فارغ شود سپس ایستاد و سلام داد و مسلم را در آغوش کشید و او را مورد احترام قرار داد. سپس به او گفت؛ ای بنده خدا بدان من مردی از اهل شام و محب اهل بیت هستم نزد من ۳ هزار دینار است که دوست دارم آن را به مردی که از کوفه آمده تا برای پسر دختر پیامبر بیعت بگیرد تقدیم کنم. دوست دارم مرا نزدش ببری و پیش او نگاه داری که همانا من یکی از مردان مورد اعتماد او هستم او را علیه دشمنانش یاری می‌دهم. مسلم بن عوسجه او را راستگو پنداشت سپس به او گفت که با دست راست سوگند یاد کند که اگر وفا کند نجات یابد و اگر پیمان بشکند هلاک شود. معقل به او گفت: آنچه را می‌خواهی انجام می‌دهم. مسلم از او پیمان گرفت و با قسم‌های موکد او را متعهد کرد. سپس او را از تمام اخبار از ابتدا تا انتهای کار با خبر ساخت. مسلم به معقل اعتماد کرد و از او بیعت گرفت. ابوسمامه اموالی را که شیعیان برای کمک به قیام علیه یزید می‌دادند دریافت می‌کرد. او سلاح می‌خرید و سپاه را آماده می‌کرد او خود سوارکاری ماهر بود. معقل رفت و آمد می‌کرد و اخبار آنها را می‌شنید و اسرار و مطالب آنها را به ابن زیاد تحویل می‌داد. فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌 آنچه بر مسلم بن عقیل گذشت معقل از نزد مسلم بن عقیل خارج شد و ابن زیاد را از خبرهای ایشان آگاه کرد. این در حالی بود که اصحاب مسلم نیز در بینشان خلل ایجاد شده بود و یک نفر یک نفر ۵ نفر ۵ نفر و بیشتر می‌رفتند. تا اینکه همراه او ۵۰۰ سوارکار باقی ماند. بقیه کسانی که همراه او بودند نیز متفرق شدند در این هنگام او به دنبال نجات خویش بود تا اینکه به خانه هانی رسید. مسلم بن عقیل وقتی متوجه شد کار هانی تمام شده گریخت و در کوچه‌ها و خیابان‌های کوفه سرگردان شد راه نجاتی برای خویش جستجو می‌کرد تا از کوفه خارج شود و به حیره که شهر کوچکی در عراق بود وارد شود. پس نگاهش به زنی افتاد که مقابل دری نشسته بود. آن زن فریاد زد ای جوان چرا بر در این خانه ایستاده‌ای؟ و گفت چه کسی به دنبال شماست؟ فرمود عبیدالله بن زیاد می‌خواهم کسی مرا در روز پناه دهد تا نزد او بمانم و هنگامی که شب شد برای جان خود خلاصی پیدا کنم و از شهر شما خارج شوم. زن به ایشان گفت از کدام قبیله‌اید فرمود قریش. گفت از کدام قریش فرمود از هاشم. از کدام هاشم فرمود از عبدالمطلب حضرت مسلم فرمود از همان که شریف‌ترین در نسب و قابل اعتمادترین در نسب احب پاک‌ترین شجره توانمندترین در بیع شاخص‌ترین در قدرت کسی که ستون خیمه‌اش همیشه پابرجاست. آن زن گفت وارد خانه شوید ای آقای من! به خدا سوگند من شایسته آن هستم که به شما پناه دهم و از یاران شما باشم! پس مسلم داخل منزل شد. برای او اتاقی آماده کرد هنگامی که شب همه جا را فرا گرفت و مسلم قصد بازگشت کرد پسر آن زن وارد خانه شد پدر او از فرماندهان عبیدالله بن زیاد بود به مادرش نگاه کرد که به اتاقی بسیار رفت و آمد می‌کند. به مادر گفت چه شده که تو را بینم در این هنگام بسیار می‌روی و می‌آیی؟ به پسرش گفت به خاطر مردیست که صبح به من پناه آورد به مادر گفت نکند مسلم بن عقیل است که امیر عبیدالله بن زیاد در جستجوی اوست؟! سپس مخفیانه به داخل اتاق نگاه کرد تا این قضیه برایش ثابت شده. هنگامی که او را شناخت به مادرش گفت مادر او را گرامی بدار به خدا سوگند کار نیکویی کردی که به او پناه دادی. آن پسر جوان آن شب را بر در اتاق به صبح رساند هنگام سحر از خواب بیدار شد و دید مسلم ایستاده و نماز می‌خواند و سوره یاسین را ختم می‌کند. جوان صبح از منزل خارج شد قتی وارد دهلیز قصر شد انگشت سبابه خود را در گوش‌هایش قرار داد و فریاد زد خبر خبر... پدرش به او گفت پسرم چه خبری داری؟! گفت ای پدر همانا مادرم به دشمنان امیر پناه داده مسلم بن عقیل در منزل ما است. ابن زیاد که این خبر را شنید بسیار خوشحال شد سپس آن جوان را در بر گرفت و دست دور گردنش انداخت و به او خلعتی به عنوان هدیه داد. سپس به او گفت با این جوان برو و برای من اسیر یا کشته مسلم بن عقیل را بیاور. ابن اشعث و همراهانش حرکت کردند تا به خانه آنها رسیدند وقتی که نزدیک خانه شدند آن زن صدای اسب و شمشیر و مشعل‌هایی که در دست داشتند را شنید خبر سر و صداها را به مسلم داد و گفت؛ به خدا سوگند این سپاه ابن زیاد است که به سوی ما می‌آید! حضرت مسلم به او فرمود زره من را بیاور، زره حضرت را آورد ایشان پوشید شمشیرش را حمایل کرد. آن زن گفت ای آقای من می‌بینم که برای مرگ آماده شده‌ای! حضرت مسلم فرمود به خدا سوگند این جماعت فقط به دنبال من هستند می‌ترسم بر من حمله کنند و در خانه تو باشم و ببینم که تو در مقابل من کشته شوی و به خاک بیفتی این موجب ناراحتی من می‌شود! زن گفت به خدا سوگند خوشحال می‌شوم که در مقابل تو کشته شوم! مسلم برای او از خدا طلب خیر کرد... سپس حضرت مسلم به سمت در خانه رفت و آن را از جایش کند سپس به آنها هجوم برد و ۱۴ نفر را به قتل رساند و جماعتی را مجروح کرد. ابن زیاد به او گفت وای بر تو ای پسر اشعث! تو را به جنگ یک مرد فرستادم از شما این همه افراد کشته است؟! محمد بن اشعث به حضرت مسلم گفت ای مسلم برای تو امان نامه‌ای در نزد من است... حضرت مسلم فرمود امانی برای شما نیست ای دشمنان فاسق خداوند سوگند خوردم که فقط آزاده کشته شود. با آنها بسیار سخت می‌جنگید تا اینکه ضربه‌ای بر روی ابروی راستش وارد شد صورتش آشفته شد و خون بر نقابی که در مقابل چشمانش بود می‌ریخت. او را به صورت بر زمین می‌کشیدند تا به دارالاماره آوردند حضرت مسلم دو روز بود که نه غذایی خورده و نه آبی نوشیده بود. سپس به کوزه‌دار گفت به من آب بنوشان ساقی آب خنک از کوزه‌دار به او داد هنگامی که آب را به دهانش نزدیک کرد گرمی خون با سردی آب در هم آمیخت و دندان‌هایش در داخل آب افتاد و آب مضاف شد. پیمانه آب را به ساقی برگرداند و گفت این را بگیر به آن احتیاجی ندارم خداوند مرا کافیست و به او توکل می‌کنم. فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام سپس مسلم بن عقیل را بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند ابن زیاد با صورتی خندان و خوشحال رو به مسلم بن عقیل کرد یکی از همنشینانش گفت: ای مسلم می‌بینی امیر به تو می‌خندد و به تو روی آورده پس به او سلام کن و او را امیر خطاب کن و در زمره مطیعان یزید وارد شو! مسلم گفت من امیری غیر از آقایم حسین نمی‌شناسم ی که اجداد پدری و مادری‌اش نشانه‌های راه هستند... ابن زیاد به مسلم گفت: آیا با پسر عمویت بر ما فخر می‌فروشی و شر خودت را به سوی ما راهی می‌کنی؟! حضرت مسلم فرمود: ای پسر مرجانه حجامتگر،آیا آب شور با آب گوارا قابل قیاس است؟آیا چیزی شک و پلاسیده با آنچه تر و تازه است قیاس می‌شود؟! شما به وسیله ما هدایت شدید نه ما به دست شما! ابن زیاد لعنت الله به او گفت؛ای مسلم چه سلام بدهی چه سلام ندهی در این ساعت به ناچار کشته خواهی شد! مسلم مردی از اهل قریش را درخواست کرد تا به او وصیتی کند. عمر بن سعد برخاست و به نزد او آمد. هر دو به گوشه‌ای رفتند و با هم خلوت کردند مسلم به عمر سعد گفت: به آقای من حسین بن علی نامه بنویس که به سرزمین شما نیاید و به آن نزدیک نشود تا آنچه که بر سر من آمد بر سر او نیاید! با من کاری کردند که هرگز مثل این کار با کسی انجام نشده است! به من خبر رسیده که او با خاندان و پیروانش و کسانی که خدا می‌خواهد از مکه خارج شده و به سوی شما می‌آید. پس به خاطر پیوند خویشاوندیت با ما و قرابت تو به پدرانمان کسی را بفرست تا ماجرا را به امام حسین خبر بدهد و او را بر حذر بدارد از آنچه بر سر من آمد تا از همان جایی که آمده است بازگردد. سپس عمر بن سعد روی عبیدالله بن زیاد کرد و آنچه را مسلم به او گفته بود باز گفت. عبیدالله به او گفت: زشت باد روی کسی که رازدار سری قرار داده شده اما آن را آشکار می‌سازد! به خدا سوگند اگر آنچه به تو به عنوان راز بیان کرد به من می‌گفت آن را مخفی می‌کردم! نامه‌ای را که می‌خواست می‌نوشتم و امانت او را به دوش می‌کشیدم حال که سر او را فاش کردی،به خدا سوگند کسی برای جنگ با حسین جز خودت خروج نخواهد کرد! سپس عبیدالله بن زیاد که خداوند او را لعنت کند دستور داد تا مسلم را به بالای بام دارالاماره ببرند و او را با سر به زمین بیندازند. آنها نیز این کار را همانگونه که ابن زیاد دستور داده بود انجام دادند. فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
📌حرکت امام حسین علیه السلام به سوی عراق هنگامی که مسلم بن عقیل و هانی کشته شدند خبر شهادت آن دو نفر به امام حسین رسید. امام خاندان خویش را جمع کرد و دستور کوچ از مکه به مدینه را داد. آنها همواره در مسیر بودند تا وارد شهر مدینه شدند ایشان به سوی قبر جدش رسول خدا روی آورد و آن را در آغوش کشید و به شدت گریست. سپس چشم‌هایش سنگین شد و به خواب فرو رفت در خوابش رسول خدا را دید که می‌فرمود؛ ای فرزندم بشتاب بشتاب بر پدر و برادرت و مادرت و جدت وارد شو که همانا ما مشتاق تو هستیم پس به سوی ما بیا! امام حسین در حالی که گریان و اندوهگین و مشتاق به رسول خدا بود بیدار شد. هشام مخزومی می‌گوید؛ به ایشان عرضه داشتم،مولای من به من خبر رسیده که قصد رفتن به کوفه را دارید من دلسوز شما در این سفر هستم زیرا به سوی سرزمینی رهسپار هستی که بیت المال همراه حاکمان و کارگزاران است و همانا مردم بنده درهم و دینارند! امام حسین فرمود ای پسر عمر،خداوند به تو جزای خیر دهد تو خیرخواهی کردی و کاری نیکو انجام دادی من خیرخواهی و نظرت را می‌پذیرم. سپس عبدالله بن عباس خدمت ایشان رسید و عرضه داشت؛ ای پسر عمو به من رسیده که تو امروز یا دو روز دیگر به سوی سرزمین عراق حرکت می‌کنی . همانا تو به سوی قومی حرکت می‌کنی که با پدرت نیرنگ کرد اگر آنها حاکم خویش را کشتند و دشمنان خویش را نفی کردند و در سرزمین خویش ماندند به سوی آنها حرکت کن. اما اگر این چنین انجام ندادند اطمینانی نیست که با تو نیرنگ نکنند و تو را تنها نگذارند. سپس عبدالله بن زبیر خدمت حضرت رسید و ساعتی با ایشان سخن گفت... امام حسین فرمود به خدا سوگند من می‌دانم که شما خیرخواه و دلسوز من هستید اما چاره‌ای از رفتن به این مسیر ندارم! ابن عباس گفت اگر ناچار از رفتن هستی پس همراه زنان و کودکانت خارج نشو من ترس این را دارم که شما را بکشند همانگونه که عثمان بن عفان را کشتند و زنانش به آن نظاره می‌کردند! فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝
در ادامه عبدالله بن عباس به ابن زبیر گفت: ای پسر زبیر همانا حسین فرزند دختر پیامبر به سوی عراق می‌رود در حالی که تو می‌خندی و مسرور هستی! من از پسر عمویت رسول خدا شنیدم که فرمود: مردی( ابن زبیر)در حرم کشته خواهد شد که فتنه عالم در دست اوست. محمد بن حنفیه برادر امام حسین گریست و گفت: ای برادر قصد داری چه کاری کنی؟ امام حسین فرمود: قصد ورود به عراق را دارم زیرا برای مسلم بن عقیل نگران و اندوهگینم و شک ندارم که او به قتل رسیده است. محمد به او عرضه داشت: از تو می‌خواهم ای برادر به حقی که بر گردنت دارم از این کار رویگردان شوی و به سوی قومی که با پدرت و برادرت مکر و حیله کردند نروی که بیعت تو را شکستند و به عهد تو وفا نکردند! امام حسین فرمود: چاره‌ای جز ورود به عراق ندارم! سپس به شدت گریست تا اینکه از هوش رفت بعد از آن به امام حسین عرضه داشت: ای برادر با تو وداع می‌کنم و به خدا می‌سپارمت! امام فرمود غریب و شهید و مظلومی که از دیار خودش رانده شده تو را به خداوند می‌سپارد سپس با او وداع کرد و همراه اهل بیت و پیروانش به سمت کوفه حرکت کرد! هنگامی که به سمت کوفه حرکت می‌کرد شخصی که دیده نمی‌شد ولی صدایش به گوش می‌رسید اینطور می‌گفت: این جماعت به سوی مرگ حرکت می‌کنند و مرگ به سمت آنها با شتاب می‌آید! خبر رفتن امام حسین به کوفه به عبدالله بن جعفر طیار رسید ایشان دو فرزندش محمد و عون را خواست،نامه‌ای نوشت و همراه آن دو برای امام فرستاد، ای پسر عمو تو را به خدا سوگند می‌دهم از مسیری که قصد آن را کرده‌ای بازگردی که همانا من از کشته شدن تو می‌ترسم! پس اگر تو کشته شوی نور خداوند خاموش می‌شود تاب مکن در حالی که تو بر راه هدایتی توقف کن که همانا من به دنبال نامه‌ام به تو ملحق خواهم شد. هنگامی که نامه به امام رسید پاسخ فرمود: من باز نمی‌گردم. و به سوی کوفه حرکت کرد همراه او عون و برادرش فرزندان جعفر سفر کردند. امام حسین به سوی کوفه حرکت کرد و خبر آن به ابن زیاد لعنت الله علیه رسید...🖤 فی قتل الحسین 🏡روزمره های بانوی ایرانی☘ ╚══════🍃🌺🍃═╝