امام قیس بن مسهر را همراه نامهای که نوشت به کوفه فرستاد.
امام نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
از جانب حسین بن علی به برادران مومنش!
اما بعد همانا نامه مسلم بن عقیل به من رسید که از حسن نظر شما و اتحادتان بر یاری ما و مطالبه حق ما خبر داد.
از خداوند درخواست میکنم سرانجام ما و شما را نیکو قرار دهد و ثواب بسیار نصیب شما کند من روز سهشنبه هشتم ذیالحجه به سوی شما حرکت کردهام.
قیس بن مسهر همراه نامه به سوی کوفه حرکت کرد تا به قادسیه رسید.
حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و کت بسته به نزد ابن زیاد فرستاد.
هنگامی که رسید ابن زیاد به او گفت:
وای بر تو بالای بام این قصر برو و دروغگو فرزند دروغگو( یعنی حسین بن علی) را سب و لعن کن...
قیس بن مسهر بر بالای بام قصر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و یاد کردن از پیامبر خدا گفت؛
ای مردم همانا من از حسین بن علی قاصدی برای شمایم او را اجابت کنید که در پی من او نیز به شما خواهد رسید!
سپس ابن زیاد را لعنت کرد و بر حسین درود فرستاد.
ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به زمین رها کنند و او از دنیا رفت.
عدی بن حرمله اسدی میگوید که عبد ربه برایم نقل کرد:
ما در مکه بودیم و حج به جای آوردیم وقتی از کوفه خارج میشدم دیدم مسلم و هانی کشته شدهاند و کودکان با سر آنها در بازارها بازی میکنند!
هنگامی که این حرفها را از او شنیدیم به امام حسین روی آوردیم.
خداوند تو را رحمت کند ای اباعبدالله در نزد ما خبری هست که اگر بخواهی شما را به صورت مخفیانه یا آشکار از آن با خبر میکنیم.
امام حسین به یارانش نگریست و سپس فرمود در نزد اینها سری مخفی ندارم.
به او عرضه داشتیم:
ما برای سوال شما کافی هستیم او به ما خبر داد که از کوفه خارج نشد مگر اینکه مسلم بن عقیل و هانی کشته شده بودند.
امام حسین فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون
به امام حسین عرضه داشتیم تو را به خداوند سوگند میدهیم که خودت و خاندانت را به کشتن نده و از اینجایی که آمدی بازگرد!
فرزندان مسلم بن عقیل برخاستند و گفتند؛
به خدا سوگند ما همیشه همراه تو هستیم تا انتقام خون پدرانمان را بگیریم یا آنکه مانند او طعم شهادت را بچشیم!
امام حسین به آنها نظارهای کرد و فرمود؛
بعد از اینها خیری در زندگی دنیا نیست.
آن شب گذشت هنگام طلوع فجر اول امام حسین به جوانان و غلامان خویش فرمود؛
آب زیادی بردارید و اسبهای خود را سیراب کنید.
آنها انجام دادند و حرکت کردند از هیچ بادیهای نمیگذشتند مگر اینکه آنها همراه او میشدند.
تا اینکه به زباله رسیدند و در آنجا فرود آمدند.
سپس امام حسین ایستاد و خطبه خواند؛
ای مردم من شما را جمع کردم بر این مبنا که مردم عراق همراه من هستند اکنون خبری وحشتناک راجع به پسر عمویم مسلم بن عقیل و هانی به من رسیده است!
هر کدام از شما که میتواند بر گرمای سوزان و ضربههای شمشیرها صبر کند با من بماند وگرنه از همین راه برگردد از جانب من بر گردن او هیچ فرمانی نیست و بیعت از سوی من برداشته شده است!
مردم شروع به فرار کردند از چپ و راست دشتهای متفاوت و گروههای مختلف گریختند تا اینکه امام در جمع خاندان و دوستانش باقی ماند که هفتاد و چند نفر میشدند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
امام حسین حرکت میکرد تا به ثعلبیه رسید و در آن سرزمین فرود آمد در این هنگام مردی مسیحی همراه مادرش خدمت امام رسید و عرضه داشت:
سلام و رحمت و برکات پروردگار بر تو باد ای اباعبدالله.
ای سرورم من مردی مسیحی هستم و دوست دارم در پیش روی شما جهاد کنم!
دستان خود را جلو بیاور تا بیعت کنم شهادت میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت میدهم همانا محمد فرستاده خداست.
مادرش نیز اسلام آورد و اسلام هر دو نیکو شد.
امام حسین از هر قبیلهای میگذشتند از آنها درخواست کمک میفرمود.
امام حسین دستور دادند که به سپاه آنها و حیواناتشان آب بنوشانند.
نزدیک نماز ظهر شد موذن اذان داد دو صف تشکیل دادند و نماز را به جماعت خواندند.
وقتی امام از نمازش فارغ شد ایستاد و خطبه خواند.
ای مردم هر که مرا میشناسد که میشناسد و هرکه نمیشناسد من خویش را معرفی میکنم!
من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و خدیجه کبری هستم!
من به سوی شما نیامدم مگر اینکه نامههای شما به سوی من آمد!
یزید بن حسین به ایشان گفت؛
ای اباعبدالله بدان آن کسانی که به تو نامه نوشتهاند امروز از خواص دربار عبیدالله بن زیاد هستند قلبهایشان همراه تو و شمشیرهایشان علیه توست!
امام حسین به او فرمود:
تو برای چه آمدهای؟
عرضه داشت:
عبیدالله ابن زیاد مرا فرستاده تا در مقابل تو بایستم!
امام به او فرمود؛
وای بر تو به عنوان دشمن ما و یاری کننده کسانی که بر ما مکر و حیله کردهاند آمدهای؟خداوند صورت و سیرت تو را زشت کند!
عرضه داشت:
اما ای اباعبدالله من نمیتوانم پاسخ تو را بدهم ولی اگر شخص دیگری غیر از تو با من سخن گفته بود جواب او را میدادم.
امام حسین فرمود:
مانند تو به جنگ کسی مثل من میآید؟!
یزید بن حصین گفت:
شما قصد کجا دارید و به کجا سفر خواهید کرد؟
امام فرمود به سوی کوفه اگر خدا بخواهد.
یزید بن حصین گفت؛
من این اجازه و دستور را ندارم پس راه را بر امام حسین گرفت سپاهی از کوفه برای یاری امام حسین خارج شده بودند.🖤
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
سپس امام حسین حرکت کردند تا به قصر بنی مقاتل رسیدند ناگهان دیدند خیمهای بزرگ برافراشته و اسبی جنگی و نیزهای که در زمین فرو رفته در آنجا وجود دارد.
امام حسین فرمود؛
این خیمه برای کیست؟
گفتند:
برای مردی از کوفه است که راه را بر مسافران میبندد راهزنی میکند به او عبدالله بن حر میگویند و هزار سوارکار در سپاهش دارد.
امام حسین پسر عموی او را که همراهشان بود خواند و به او فرمود؛
به سوی پسر عمویت برو و از او بخواه همراه ما سفر کند و یکی از ما باشد حجاج به سوی پسر عمویش عبدالله حر آمد و بر او وارد شد. سلام داد عبدالله پاسخ سلامش را داد و به او خوش آمد گفت.
حجاج به او گفت ای پسر عمو این حسین بن علی است که به سوی تو آمده و میخواهد ملاقاتت کند.
عبدالله حر گفت:
ای پسر عمو مرا از دیدار او معاف بدار با وجود بغض از دشمنش به خداوند میلی به دیدار او ندارم!
حجاج بازگشت و امام حسین را از آنچه او گفته بود با خبر ساخت.
امام حسین برخاست و به او روی آورد و به او سلام داد هنگامی که او امام را دید ایستاد و دست و پای امام را بوسید و در مقابلش نشست.
امام حسین فرمود؛
بدان که از جانب کوفیان ۸۰ هزار نامه برای من آمده است که از من درخواست دارد به سویشان بروم من به سوی ایشان میروم آیا تو همراه ما هستی؟
به امام عرضه داشت؛
ای اباعبدالله من از پسر زیاد میترسم که مرا به جنگ با تو بخواند اگر با تو بجنگم جدت پیامبر خونت را از من مطالبه میکند و در روز قیامت دشمن من خواهد بود و من در حالی وارد قیامت خواهم شد که پستترین خلق خدا هستم و سرگردانم!
امام حسین فرمود؛
کیست که اینها را میداند و از یاری من سرپیچی میکند و از کمک کردن به من باز مینشیند؟!
به امام عرضه داشت؛
ای اباعبدالله این اسب من است ر میان اسبها نظیری ندارد آن را بگیر همچنین در این کیسه هزار دینار است آن را بستان تو علیه قومی که به جنگ با تو برخاستهاند از آن کمک بگیری.
امام حسین به او فرمود؛
اما اسب تو! مرا از آنچه خداوند مقدر کرده نجات نخواهد بخشید.
اما ثروتت! کسی که طمع کرده از جانب من به ثروتی برسد و میخواهد به نصیب و عطایی دست یازد مرا همراهی و کمک نخواهد کرد تمام اصحاب من به آخرت راغبند و در دنیا از زاهدان اند!
اگر دوست داری که در زمره ما و زمره جدم بر ناقهای از نور محشور شوی در حرکت به سوی ما و یاری ما درنگ نکن.
پس امام حسین برخاست در حالی که میگفت؛بگو هیچ چیزی به ما نخواهد رسید مگر آنچه خداوند مقدر و مکتوب کرده است.
عبدالله بن حول بعد از خروج امام حسین،از سرپیچی اش پشیمان شد و درباره آن سخنی نگفت پیوسته خویش را ملامت میکرد...
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
📌فرود آمدن امام حسین در سرزمین کربلا
امام حسین حرکت کرد تا در سرزمین کربلا فرود آمد آن روز چهارشنبه بود اسبی که ایشان بر آن سوار بود توقف کرد بها را عوض کردند شش اسب عوض شد و علی آن اسبها هم قدمی برنمیداشتند امام حسین از اسب پیاده شد و مشتی خاک برداشت و آن را بویید.
سپس فرمود:
ای قوم به این سرزمین چه گفته میشود؟
عرضه داشتند زمین نینوا
حضرت فرمود آیا نام دیگری دارد؟
گفتند بله شاطی الفرات
حضرت فرمود آیا نام دیگری دارد؟
گفتند بله نهر علقمه
حضرت فرمود ای قوم شما را سوگند میدهم به حق جدم پیامبر آیا برای این سرزمین نام دیگری به غیر از این اسمها میشناسید؟
آنها گفتند بله سرزمین کربلا.
امام هنگامی که این نام را شنید آن را شناخت چشمهایش از اشک پر شد و فرمود.
به خدا سوگند جدم پیامبر خدا راست میگفت...
سپس در حالی که به سختی نفس میکشید فرمود:
اینجا بارانداز ما و محل ریختن خونهایمان و اسیر شدن زنانمان و محل قبور شیعیانمان است که از اینجا محشور میشوند😢
امام حسین با خویش میاندیشید که ناگهان سوارکاری که اسب خویش را هی میکرد و قاصدی برای حصین بود، از سمت کوفه آمد.
او نامهای از عبیدالله بن زیاد همراه داشت که در آن گفته بود؛
ای پسر حصین! را در بیابانی که نه آبی دارد و نه گیاهی زمین گیر کن.
وقتی نامه را خواند به امام حسین گفت:
ای اباعبدالله فرود آی!
امام حسین فرود آمد و خیمهای بنا ساخت و پسران و خاندان و دختران رسول خدا و دختران نسل فاطمه و مخدرات خاندان علی بن ابیطالب را در آن خیمه وارد کرد اصحاب حضرت نیز در اطراف خیمهها منزل گزیدند.
امام دستور داد خندقی حفر سازند و داخل آن را از هیزم پر کنند و آتش بزنند تا جنگ فقط از یک سو صورت بگیرد.
هنگامی که حصین اینها را مشاهده کرد کاغذ و دواتی خواست و به عبیدالله بن زیاد نامهای نوشت...
اما بعد ای امیر همانا حسین و همراهانش در ثعلبیه بودند که راه را بر آنها گرفتم و همراه آنها حرکت کردم تمام کسانی که همراهش بودند متفرق شدند همه لشکرش ۷۲ مردند که ۱۷ نفر آنها مردانی از اهل بیتش هستند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
هنگامی که ابن زیاد لشکرش را جمع کرد در بین آنها ندا داد:
هر کس سر حسین را بیاورد ۱۰ سال متوالی خراج بصره و کوفه و عراق برای او خواهد بود!
کسی پاسخش را نداد.
بار دوم و سوم ندا داد و کسی پاسخ نگفت.
در این هنگام متوجه ابن سعد شد که یزید او را حاکم ری کرده و برای او عهد نامهای نوشته بود اما به آن وفا نکرده بود.
عبیدالله بن زیاد لعنت الله گفت؛
به سوی جنگ با حسین خارج شو و ما را از ماجرای او کفایت کن یادش را سرکوب و قدر و بزرگیاش را نابود کن! سپاهش را قلع و قمع ساز و او را از اصل بینداز! شیعیانش را هلاک و اثرش را نابود کن و هیچ رحمی به او روا مدار!
او از حجاز آمده و تمام لشکرش ۷۲ مرد است و در سرزمین کربلاست.
ابن سعد گفت ای امیر مرا از این کار معاف دار!
ابن زیاد گفت؛
به ولایت تحت فرمانت طبرستان و کاشان را هم اضافه کن!
ابن سعد گفت ای امیر مرا معاف بدار!
ابن زیاد در این هنگام گفت؛
اگر از قتال با حسین ابا کنی در واقع عطا و بخشش ما را رد کردهای!
عمر بن سعد وقتی دید و را ملتزم به خروج و جنگ با امام حسین میکند؛به ناچار فرمان او را پذیرفت و گفت؛
ای امیر گویا شقاوت و بدبختی بر من غلبه یافته است!
آیا میشود امشب را به من مهلت بدهی؟
ابن زیاد گفت امشب تو را مهلت دادم.
آن شب تا صبح چشم بر هم نگذاشت و در بستر خود آرام نگرفت بلکه در کشتن حسین و ملک ری و ترجیح دنیا بر آخرت اندیشه کرد.
اما ملک ری را بر دینش ترجیح و غلبه داد و همچنان در این فکرها بود که شیطان بر قلب او مسلط شد و او را از راه ایمان بازداشت. آنچه را قرآن فرموده بود از یاد برد و بدبختی و سیاهدلی بر قلبش چیره شد و کفر تمام ذهن و عقلش را فرا گرفت.
اولین پرچم و سپاهی که به سوی حسین بن علی خارج شد پرچم عمر بن سعد همراه با ۶۰۰۰ سواره بود،
سپس شمر بن ذی الجوشن با ۴۰۰۰ سوارکار،
سپس سنان بن انس با ۴۰۰۰ سواره...
تمام سپاه فراخوانده شدند و جمله ۲۴ هزار نفر سواره و پیاده بودند.
سپس حرکت کردند و پیشاروی آنها بدبختی و وبال و عقوبت و عذاب به تعداد کامل سپاه بود.
هنگامی که لشکر ابن سعد مستقر شد او فردی را که به او کثیر بن شهاب میگفتند فراخواند.
به کثیر گفت:
پیام من را به حسین بن علی برسان و بگو؛
ای اباعبدالله چه چیزی باعث شده به اینجا بیایی؟نشانه عزم جدی تو چیست؟
آن مرد آمد و در مقابل حسین ایستاد،
سپس بر امام حسین وارد شد و خود را بر قدمهای ایشان انداخت پاهای حضرت را میبوسید و در مقابلش گریه میکرد.
سپس گفت ای آقای من چه چیزی باعث شده به اینجا بیایید؟
حضرت فرمود نامههای شما پیوسته بر من وارد میشد و مرا ترغیب میکرد به اینجا بیایم.
عرضه داشت:
خداوند نویسندگان آن نامهها را لعنت کند همانا تو را تکذیب کردند با تو پیمان بستند و تنهایت گذاشتند خداوند لعنت کند کسی را که به عهد با تو وفا نکرد و با پدرانت به دشمنی برخاست...
امام حسین فرمود تو به سوی فرماندهت میروی تا این خبر را به او بدهی.
کثیر گفت؛
ای آقای من فدایت شم ه کسی قلبش آرام میگیرد از بهشت بیرون برود و وارد آتش شود؟
هرگز به خدا سوگند این چنین نخواهم بود! بلکه با شمشیر در دستانم میجنگم و با نیزه به دشمنان تو حمله میبرم!
امام حسین فرمود؛
به وصال الهی برسی هنگامی که به ما ملحق شدی و خداوند به تو جزای خیر دهد هنگامی که ما را یاری کردی🌱
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
سپس عمر بن سعد در مقابل خیمه امام خیمه زد برای او و همچنین رای امام حسین فرشهایی جداگانه پهن شده بود.
هر دو نشستند و بیشتر شب را با یکدیگر سخن گفتند سپس هر کدام از آنها به خیمه خود بازگشت.
خولی بن یزید از دشمنان پر کینه امام حسین نامهای به ابن زیاد لعنت الله نوشت و در آن گفت؛
ای امیر آنچه باید تو را از آن باخبر کنم این است که عمر بن سعد به حسین بن علی متمایل است.
او هر شب فرشی پهن میکند و بیشتر شب را با او به سخن گفتن میپردازد.
سپس هر کدام از آنها به جایگاه خودش باز میگردد. او با حسین با مهربانی برخورد میکند.
عبیدالله بن زیاد آن را خواند و همان زمان نامهای به عمر بن سعد نوشت؛
اگر از جنگیدن با حسین کراهت دارید عهدنامه ما را به خودمان برگردان؛
وگرنه برای جنگ با حسین فرود آ و او را دستور بده بر حکم ما گردن نهد و او را از آب فرات منع کن،که ما آن را برای سگها حلال کردهایم؛ولی بر حسین حرام کردیم!
نامه را پیچید و برای عمر بن سعد ارسال کرد.
و عمر بن سعد همه راهها را از هر جهت بر حسین علیه السلام بست و مانع آب برای آنها شد.
اصحاب امام حسین وارد آب میشدند اما سپاه دشمن آنها را تیر میزدند و مانع از ورودشان به آب میشدند.
آنها بازگشتند و به امام حسین عرضه داشتند؛
ای پسر رسول خدا آیا به این قوم نمینگرید که ما را از نوشیدن آب باز میدارند و ما به آن آب احتیاج داریم؟
امام حسین دستور دادند چاهی کنده شود عمر بن سعد راه ورودی آب به آن چاه را بست و آن را پر کرد سپس چاه دوم کنده شد و آن نیز همان گونه پر شد.
تشنگی آنها بسیار شدید شد و روز سوم بود که آنها را از آب باز میداشتند.
در صبح روز چهارم در حالی که تشنگی آنها را به سختی انداخته بود،
امام حسین برادرش عباس را فراخواند که کوچکترین فرزند علی بن ابیطالب بود.
امام حسین فرمود:
غافلگیرانه به سراغ آنها برو.
عرضه داشت به گوش جان اطاعت میکنم!
سپس امام ۳۰ نفر را همراه ایشان کرد آنها همراه خود مشک برداشتند و شبانه به سمت رود حرکت کردند.
حضرت عباس به عمر بن حجاج وارد شد و به او گفت؛
حرم تشنه است و من نیز تشنهام.
عمر بن حجاج گفت:
راه را باز کنید تا فقط او آب بنوشد.
حضرت عباس به او فرمود؛
وای بر تو آیا بعد از ایمان کافر شوم؟! و بعد از هدایت یافتن با برهان گمراه شوم؟! من آب نمینوشم در حالی که مولایم حسین تشنه است و دختران رسول خدا تشنه هستند!
عمر بن حجاج به ایشان عرضه داشت:
برادرت حسین از جانت عزیزتر است؟!
حضرت عباس فرمود؛به خدا سوگند یک تار موی حسین در نزد من محبوبتر است از تمام قوم و قبیلهام!
گفت نه تو از این آب خواهی نوشید و نه حسین از این آب جرعه ای مینوشد...
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
۳۰ سواره لشکر حضرت عباس با چهار هزار سوارهای که همراه عمر بن حجاج بودند جنگیدند.
تعداد لشکریان دشمن بیشتر بود و هنگامی که به آنها یورش آوردند،حضرت عباس به یارانش رو کرد و فرمود به مولایم حسین ملحق شوید!
همه آنها رفتند و ایشان تنها ماند.
ابراد کلبی به ایشان عرضه داشت:
ای جوان تو کیستی؟
فرمود من عباس بن علی بن ابیطالب هستم.
گفت چه میخواهی؟
فرمود من تشنه هستم.
پس دستور داد یارانش راه را باز کردند و ایشان که سقا بود مشک خویش را پر کرد مشتی آب برداشت و خواست آن را بنوشد که به یاد تشنگی امام حسین افتاد.
فرمود به خدا سوگند آب نمینوشم در حالی که آقایم حسین تشنه است!
سپس مشک خویش را به دوش کشید و از فرات بیرون رفت.
حضرت عباس پیوسته با آنها میجنگید و به آنها حمله میکرد تا پهلوانانی از دشمن را کشت و مردانی را مجروح کرد.
تیری از آنها به گلو و سینه شریف ایشان اصابت کرد.
سپس ایشان در آنها حمله میکرد تا اینکه مردی که به او ابرد بن شتوی گفته میشد ضربهای به دست راست ایشان وارد آورد و آن را قطع کرد.
دست بر زمین افتاد در حالی که شمشیر داخل آن دست بود.
حضرت عباس به سرعت شمشیر را در دست چپ خویش گرفت به آنها حمله میکرد و از دستش خون جاری بود جماعتی را کشت در حالی که رجز میخواند.
حضرت عباس دشمنان را با همان حال مجروح کرد تا اینکه ایشان پیکرشان ضعیف شد و به شهادت رسیدند.
وقتی خبر شهادت ایشان به امام حسین رسید از اندوه متاثر شد سپس فرمود؛
لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
سپس اسب خود را حرکت داد تا بر قتلگاه حضرت عباس رسید هنگامی که پیکر حضرت عباس را مشاهده کرد به شدت گریست؛سپس از اسب پیاده شد و شروع به بوسیدن پیکر ایشان کرد و فرمود؛
خداوند بهترین جزا را بابت برادریات به تو عنایت کند!
سپس این آیه را قرائت کرد؛
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا.
از آنها عدهای به عهد خویش وفا کردند و به شهادت رسیدند و عدهای منتظر شهادتند و هرگز در عقیده و عهد خود تغییری ندادند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
شهادت اصحاب امام حسین
ابی عبدالرحمان در مسند که اسنادش را به مردی میرساند نقل کرده است؛
هنگام رجوع از صفین،شبی که علی بن ابیطالب وارد کربلا شد همراه ایشان بودم.
ایشان را دیدم که ایستاد و از جماعت دور شد تنها بود و کسی نزدیکش نبود با دست خویش به جایی اشاره کرد و فرمود؛
به خدا اینجا محل حیوانات آنهاست و اینجا جایگاه مردانشان است!
سپس با دست به خاک آن سرزمین زد و مشتی از آن را برداشت و بویید سپس فرمود؛
خوشا به خونهایی که در تو ریخته میشود!
تنها ایستاده بود و کسی نزدیکش حضور نداشت و من به ایشان نگاه کردم سپس به خیمه خویش رفت و اتفاقی که گفته بود افتاد.
حسین از مکه بیرون رفت تا اینکه وارد کربلا شد من نیز در سپاهی که عبیدالله بن زیاد به سوی حسین فرستاده بود به خدا سوگند به موضوعی رسیدم که علی بن ابی طالب در آنجا بود به آنجا نگاه کردم همان جایی بود که ایشان با دست اشاره کرده بود.
هنگامی که عباس به شهادت رسید اسب خود را راندم و به سوی حسین آمدم.
سلام دادم و عرض کردم؛
همانا پدر شما آگاهترین مردم بود من از ایشان این چنین و آنچنان شنیدم.
امام فرمود؛میخواهی چه کار کنی؟با ما همراهی میکنی یا به خانوادهات ملحق میشوی؟
به ایشان گفتم؛
به خدا من خانوادهای دارم و قرضی بر گردنم است گمان میکنم به زودی به خانوادهام ملحق شوم!
امام حسین فرمود: به اینجا نگاه کن.
نگاه کردم و دیدم اموالی در آنجا قرار داده او فرمود مقداری که نیاز داری بردار؛قبل از اینکه بر تو حرام شود!
به او گفتم؛
به خدا سوگند این دو امر را جمع نخواهم کرد شما را رها کنم و از اموال شما بهره برم؟
سپس امام حسین مردی از اصحاب خویش را که به او انس کاهلی گفته میشد خواند و به او فرمود:
به سوی این جماعت برو و خدا و پیامبر را به یاد آنها بینداز شاید از جنگ با ما برگردند و دست بردارند؛
هرچند که من میدانم آنها برنمیگردند ولی برای اینکه حجتی علیه آنها در روز قیامت باشد با آنها سخن بگو.
انس رفت تا عمر بن سعد وارد شد به او سلام نداد عمر بن سعد به او گفت:
ای کاهلی چه چیزی موجب این میشود که هنگام ورود به ما سلام ندهی آیا ما مسلمان نیستیم؟!
او گفت نه به خدا سوگند شما مسلمان نیستید!
عمر بن سعد گفت؛به خدا سوگند بعد از اینکه خدا و پیامبرش را شناختم به آنها کافر نشدم!
انس گفت:
چگونه خدا و پیامبرش را شناختی در حالی که قصد کشتن فرزند رسول خدا و اولاد او را داری؟!
عمر بن سعد ساعتی سر خود را به زیر انداخت سپس گفت؛
به خدا سوگند میدانم کسی که آنها را بکشد در آتش جهنم است ولی خداوند این را مقدر کرده است!
هنگامی که انس خبر او را شنید،نزد امام حسین بازگشت و ایشان را با خبر ساخت.
امام حسین از قتلگاه برادرش عباس بازگشت سپس اصحابش را جمع کرد و به آنها فرمود؛
ای قم هنگامی که این ظالمان حمله کردند جان خود را بگیرید و راه نجاتی برای آن بیابید همانا خواسته این جماعت غیر از من نیست¡
همه خاندانش و پسرعموهایش و کسانی از یارانش که همراه او بودند پاسخ دادند؛
در این هنگام با چه رویی خداوند و پیامبرش را ملاقات کنیم؟!
حضرت فرمود مقصود اینها تنها من هستم همانا شما تلاش خود را کردهاید و آنچه در نزد خود داشتید بخشیدهاید!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
هنگام نماز ظهر نزدیک شده بود.
امام حسین همراه یارانش نماز صبح را به جای آورد.
سپس لحظهای چشمهایش به خواب فرو رفت. در خواب جدش رسول خدا را مشاهده کرد که فرمود:
ای حسین بشتاب بشتاب!
ایشان در حالی که گریان و اندوهگین بود از خواب بیدار شد خواهر ایشان حضرت زینب عرض کرد؛
ای آقای من! چشمهایت به خواب فرو رفت و نگران و ترسان و اندوهگین از خواب بیدار شدی!
خیر باشد آنچه در خواب دیدی و خیر باشد آن چیزی که از آن کراهت داری!
حضرت زینب گریست و عرضه داشت:
جانم را فدای شما میسازم و با خون قلبم از هر بدی حفظت میکنم!
امام حسین آن شب را تا صبح به عبادت و شب زنده داری پرداخت هنگامی که نماز صبح را به جای آورد،عمر بن سعد در لشکرش فریاد زد:
خود را آماده جنگ کنید!
آنها سوار مرکب ها شدند. سپس سمت راست و چپ و قلب سپاه و دو طرف سپاه خویش را آماده کرد.
در سمت راست سپاه شمر بن ذیجوشن و در سمت چپ سپاه سنا قرار داد.
هر کدام از آنها ۶۰۰۰ سوارکار داشتند.
زهیر در بین آنها ندا داد:
ای اهل کوفه ای جماعت عرب آیا میدانی چه خونی را میخواهید بریزید؟!
چه جگری را میخواهید بدرید؟!
به سوی چه پیکرهایی تیر میاندازید؟!
چه مصیبت سنگینی را به بار میآورید؟!
پهلوانانی جنگ میکنید؟!
وای بر شما آیا نمیدانید به جگر گوشه رسول خدا تیراندازی میکنید و مانع راه دین خدا میشوید؟!
نمیدانید باقی مانده قلب پیامبر را میسوزانید و گمراه میشوید؟!
سپس آن قوم ستمکار به سپاه امام حسین حمله ور شدند درگرفت و شدید شد.
امام حسین و یارانش تا نیم روز صبر و استقامت کردند.
به خاطر نزدیک بودن بعضی از خیمهها به بعضی دیگر آنها از یک جانب میجنگیدند.
هنگامی که سر این امر را مشاهده کرد دستور داد خیمهها را بسوزانند.
امام حسین فرمود:
آنها را رها کنید تا خیمهها را بسوزاند که اگر این کار را بکنند دیگر به خاطر آتش دستشان به شما نخواهد رسید و جنگ آنها تنها از یک جانب خواهد بود!
سپس شمر که خداوند او را لعنت کند حمله برد و نیزه ای به سمت خیمه زنها پرتاب کرد و گفت؛
آتش بیاورید تا خیمه این ستمکاران را بسوزاند!
اصحاب امام حسین به او حمله ور شدند و آنها را عقب راندند.
امام حسین ندا داد؛
ای شمر! آیا حرم رسول خدا را میسوزانی؟
گفت بله!
امام سر را بلند کرد و نگاهی به آسمان انداخت و فرمود؛
خداوند درمانده نیست از اینکه پیکر شمر را در روز قیامت در آتش بسوزاند!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
شمر خشمگین شد و فریاد زد؛
وای بر شما به آنها یورش ببرید و پیوسته حمله کنید گویا به یک نفر حمله میکنید سپس همهشان را نابود کنید!
پس آنها به سپاه امام حمله ور شدند و از چپ و راست و مقابل و پشت سعی میکردند آنها را متفرق کنند.
ابوثمامه عمر بن عبدالله وقتی که احاطه دشمنان بر لشکر امام حسین را مشاهده کرد نزد ایشان آمد و عرضه داشت؛
ای فرزند پسر عموی رسول خدا انا ما به ناچار کشته خواهیم شد هنگام نماز رسیده است همراه ما نماز بگذارید که همانا گمان میکنم آخرین نمازی باشد که میخوانیم.
امام حسین فرمود آری و سپس اذان گفت هنگامی که از اذان فارغ شد ندا داد؛
ای عمر! آیا شرایع دین اسلام را فراموش کردهای؟!
آیا ساعاتی از جنگ باز نمیایستی تا نماز بخوانیم و به جنگ بازگردیم؟!
عمر سعد پاسخی نداد،حصین بن نمیر فریاد زد؛ای حسین نماز بخوان مانع نماز خواندن تو نیستیم که همانا خدا نماز تو را قبول نمیکند!
حبیب بن مظاهر در حالی که در مقابل امام حسین ایستاده بود به حصین گفت؛
مادرت به عزایت بنشیند وای بر تو! نماز پسر رسول خدا قبول نشود و نماز مثل تویی قبول شود, ای فرزند الاغ ماده؟!
وقتی که حبیب مادر حصین بن نمیر را به یادش آورد او خشمگینانه به جانب حبیب روانه شد!
سپس فریاد زد ای حبیب! به میدان جنگ بیا به معدن نیزهها و ضربهها!
هنگامی که حبیب سخن او را شنید بر امام حسین سلام داد و با ایشان وداع کرد و گفت؛
ای آقای من،اگر ممکن است شما نماز بخوانید من در بهشت نماز میخوانم و سلام شما را به پدر و جد و برادرت میرسانم.
سپس به میدان آمد و در مقابل حصین بن نمیر قرار گرفت؛پس از رجز خواندنش به حصین حمله برد و ضربهای به صورت او وارد کرد که بینیاش قطع شد. او را بر زمین افکند و میخواست کارش را تمام کند که قبیله حصین به حمایت از او برخاستند و او را از دست حبیب نجات دادند.
سپس به مردی از قبیله بنی تمیم مله برد و ضربهای بر سر فرق او وارد کرد و او را کشت.
همواره بر دشمنان حمله میبرد تا جماعتی از آنها را به درک واصل کرد.
تعداد زیادی از دشمنان همواره بر او حمله کردند تا او را به شهادت رساندند رحمت خداوند بر او باد!
هنگامی که حضرت عباس و حبیب بن مظاهر به شهادت رسیدند در چهره امام شکستگی پدیدار شد.
مردی که به او زهیر بن قین میگفتند ایستاد و عرضه داشت؛
ای پسر رسول خدا این شکستگی چیست که در چهرهات مشاهده میکنیم؟! آیا نمیدانی که ما برحق هستیم؟!
حضرت فرمود آری به خداوند مخلوقات قسم که ما بر حق هستیم!
زهیر عرضه داشت: پس چه در اندیشه داری؟! نمیخواهی ما کشته شویم و به سوی بهشت و نعمتهای آن ره سپاریم؟!
سپس در مقابل امام حسین به سمت میدان آمد و عرضه داشت؛ای مولا آیا به من اذن میدان میدهید؟!
امام فرمود به میدان برو خدا پاداش کارت را بدهد!
به آن جماعت حمله برد و ۲۰ نفر از آنها را به درک واصل کرد میترسید که نمازش از دست برود؛به خاطر همین از میدان خارج شد و نماز خواند سپس به میدان جنگ آمد....
و به آن جماعت ملعون حمله ور شد و پیوسته میجنگید تا ۷۰ نفر از دشمنان را به هلاکت رساند سپس در مقابل امام حسین به شهادت رسید.
و همچنین از یاران میرفتند و یکی یکی به شهادت میرسیدند...
پس از آنها نافع بن هلال بجلی که امیرالمومنین او را تربیت کرده بود به میدان آمد. او از معدود سوارکارانی بود که به شجاعت شهرت داشت.
او تیرانداز بود نامش را بر تیرها مینوشت و به سوی دشمن پرتاب میکرد. تیرش به خطا نمیرفت.
بر دشمنان حمله کرد مردانی را کشت و پهلوانانی را به خاک افکند و بعد به شهادت رسید.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
در این هنگام امام حسین به چپ و راست خویش نظر افکند سپس گریست و ندا داد؛
آه ای محمد آه ای جد من آه ای پدرم آه ای علی...
سپس ندا داد؛
آیا کسی نیست ما را یاری کند؟! آیا پناهگاهی نیست که به ما پناه دهد؟! آیا کسی نیست که ما را کمک کند؟!
سپس بلند بلند و با شدت گریست😭
صدای امام حسین به گوش حر بن یزید ریاحی رسید او پسر عمویی داشت که به سوی او آمد نام پسر عمویش مرة بن قیس بود. حر به او گفت؛
ای پسر عمو آیا حسین را یاری نمیکنی؟! او کمک میخواهد ولی کسی او را یاری نمیدهد و پناه میخواهد ولی کسی او را پناه نمیدهد!
شاید ما به وسیله شهادت رستگار شویم و از اصحاب خوشبخت او باشیم!
پسر عمویش به او گفت؛
نه نیازی در این کار نمیبینم.
حر رو به پسرش کرد و گفت؛
ای پسرم من صبر و طاقت عذاب آتش جهنم را ندارم! من طاقت خشم خداوند جبار را ندارم! نمیخواهم در روز قیامت یکی از دشمنان پیامبر باشم.
ای پسرم با ما همراه شو تا به سوی حسین برویم و در پیش روی او بجنگیم.
پسرش به او گفت؛
من با آنچه اراده کردهای مخالف نیستم.
سپس هر دو با هم مانند دو کوه به لشکر ابن زیاد حمله کردند تا اینکه خدمت امام حسین رسیدند حر در مقابل حضرت خاک پای ایشان را بوسید و عرضه داشت؛
ای آقای من من کسی هستم که مانع از بازگشت تو به سوی خاندانت شدم به خدا سوگند نمیدانستم این جماعت ملعون کار را به اینجا میرسانند!
با حال توبه خدمت شما آمدهام تا با جان خویش مواسات کنم و در پیش روی شما بمیرم!
امام حسین فرمود؛
توبه کن که خداوند نیز به سوی تو باز میگردد و او مهربانترین بخشندههاست.
سپس حر روی به فرزندش کرد و گفت ای پسرم به دشمنان ظالم خداوند حمله کن!
جوان بر دشمنان حمله ور شد و پیاپی جنگید تا ۲۴ نفر از آنها را به هلاکت رساند سپس به شهادت رسید.
حر به سوی امام آمد و گفت ای آقای من به حق جدت رسول خدا اجازه به میدان رفتن و جنگیدن با این ستمگران طغیانگر را میدهید؟
امام حسین فرمود به میدان برو و بگو لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
سپس بر دشمنان حمله ور شد و مردانی را به هلاکت رساند و پهلوانانی را به خاک افکند در حالی که رجز میخواند در میدان ندا داد و گفت؛
ای اهل کوفه اندان پیامبر را دعوت کردید و گمان میکردید که در مقابل آنها جانفشانی خواهید کرد! مانع نوشیدن آب برای خاندانش و یارانش شدهاید؛آبی که یهودی و مسیحی و مجوس و خوکها مینوشند!
پیامبر برای خاندان خویش چه بد امتی را به جای گذاشته است!
سپس به آن قوم حمله برد و پیاپی جنگید تا پنجاه و چند نفر از آنها را به هلاکت رساند. عمر بن سعد گفت؛
وای بر شما او را تیرباران کنید!
آنقدر به سمت او تیر پرتاب کردند تا مانند خارپشتی شد و سرش را بریدند و به سمت امام حسین پرتاب کردند.
امام حسین سر او را گرفت و در دامنش نهاد خون را از صورت و دندانهای او پاک کرد و فرمود؛
مادرت خطا نکرد هنگامی که نام تو را حر گذاشت! به خدا سوگند در دنیا و آخرت سعادتمند هستی!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
سپس امام حسین شروع کرد و ندا داد؛
وای از غریبی! وای از تشنگی! آه از کمی یاران! آیا یاری کنندهای وجود ندارد که یاریمان کند؟
آیا حمایتگری نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟!
راوی میگوید؛دو جوان که مانند ماه پاره بودند از خیمه خارج شدند نام یکی از آنها احمد و نام دیگری قاسم بود.
آن دو فرزندان امام حسن مجتبی بودند و میگفتند؛
لبیک لبیک ای آقای ما ما پیش رویت هستیم تو امر کن!
حضرت فرمود؛از حریم جدتان رسول خدا دفاع کنید خداوند در آن برای شما برکت قرار دهد!
حضرت قاسم به میدان آمد و به آن دشمنان حمله برد پیوسته جنگید تا ۶۰ نفر از آنها را به هلاکت رساند.
یکی از دشمنان کمین کرد و با شمشیر بر فرق مبارک او ضربهای زد.
حضرت قاسم با صورت به خاک افتاد در حالی که ندا میداد ای عمو جان مرا دریاب!
امام حسین به سوی او شتافت و دشمنان را از اطراف او متفرق کرد حضرت قاسم پای بر زمین میکشید تا اینکه جان سپرد.
امام حسین گریست و فرمود؛
خداوندا باران را از باریدن بر دشمنان محبوس کن و آنها را از برکات خودت محروم ساز! خداوندا! پیروان آنها را از یکدیگر جدا کن و آنها را متفرق و گروه گروه قرار بده و هرگز از آنها راضی نشو!
سپس حضرت به قاسم نظاره کرد و گریست و فرمود؛
سخت است برای عمویت که او را بخوانی ولی تو را اجابت نکند!
امروز روزیست که شر آن بسیار زیاد است و یاران ما بسیار کم هستند ما از خداییم و بازگشت ما به سوی اوست!
سپس حضرت قاسم را تا خیمه شهدا حمل کرد و پیکر ایشان را در بین آنها قرار داد.
پس از حضرت قاسم برادرش احمد به میدان آمد در حالی که ۱۹ سال از عمر شریف ایشان گذشته بود؛
بر دشمنان حمله ور شد و پیوسته جنگید تا ۸۰ نفر را به درک واصل کرد و به سمت امام بازگشت در حالی که چشمهایش از شدت عطش گود افتاده بود و لبهایش از شدت تشنگی خشک و به هم چسبیده بود عرضه داشت؛
ای عمو آیا نزد تو آبی هست تا بنوشم و برای جنگ با این دشمنان تقویت شوم؟
حضرت به ایشان فرمود؛ای پسر برادرم صبر کن که شاید جدت رسول خدا را ملاقات کنی و از دست ایشان آبی بنوشی که دیگر پس از آن تشنه نشوی!
با وجود تشنگی بسیار به آن دشمنان حمله ور شد و جماعتی از آنها را به هلاکت رساند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
مقتل حضرت علی اکبر🖤
سپس حضرت علی بن الحسین به میدان آمد به دشمنان حمله کرد و پیوسته جنگید تا مردانی را به هلاکت رساند و پهلوانانی را به خاک افکند.
پس مردی بر فرق سر مبارک ایشان ضربه ایزد ایشان از پشت مرکب خویش به زمین افتاد سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد.
هنگامی که علی بن الحسین به شهادت رسید زنها فریاد میزدند امام حسین فرمود آرام باشید که همانا گریه در پیش روی شماست!
و بر آن دشمنان حمله ور شد و آنها را متفرق کرد.
سر مبارک حضرت علی اکبر را گرفت و در دامن خویش نهاد و خون را از چهره شریف ایشان پاک کرد و فرمود؛
ای پسرم خداوند لعنت کند کسانی که تو را کشتند آنها چقدر بر خداوند متعال و بر فرزند رسول خدا جرئت پیدا کردند و وقیح شدند!
نقل شده گویا زنی را میبینم که از خیمههای حسین خارج شد مانند ماهی درخشان بود و فریاد میزد؛
وای فرزندم وای پاره قلبم ای کاش قبل از امروز کور شده بودم و خاک آرامگاه من شده بود!
امام حسین برخاست و ایشان را به خیمه بازگرداند گفتم این زن کیست؟گفته شد زینب دختر علی بن ابیطالب است.
سپس امام فرمود؛
انا لله و انا الیه راجعون! اما تو ای پسرم از سختیهای دنیا رهایی یافتی و به سوی آرامش و آسایش بهشت رهسپار شدی پدرت و همراهانش باقی ماندند و چه زود به تو ملحق خواهند شد!
مقتل عبدالله طفل شیرخواره💔
امام حسین رو به حضرت کلثوم کرد و فرمود؛
ای خواهر تو را به فرزند کوچکم توصیه میکنم همانا او طفل کوچکی است که شش ماه دارد!
حضرت ام کلثوم عرضه داشت؛
ای اباعبدالله این فرزند توست که سه روز است آب ننوشیده از این جماعت برای او جرعهای آب طلب کن.
حضرت به ایشان فرمود طفل را به من بده.
حضرت ام کلثوم طفل را به امام سپرد ایشان طفل را گرفت و به سوی دشمنان ملعون حرکت کرد و به آنها فرمود؛
وای بر شما شیعیان من و خاندانم و پسر عموهایم و فرزندانم را کشتید و این طفل باقی مانده است،در حالی که از تشنگی تلظی میکند! جرعه آب به او بنوشانید!
هنگامی که با آنها سخن میگفت ناگهان تیری شوم از دست تیراندازی شوم رها شد و در گلوی طفل نشست و گوش تا گوش او را ذبح کرد!
امام حسین دستش را از خون پر کرد و آن را به سمت آسمان پاشید و فرمود؛
خداوندا بر این قوم طغیانگر شاهد باش که نذر کردهاند یک نفر از ذریه رسول خدا را باقی نگذارند!
سپس به خیمه بازگشت و طفل را به ام کلثوم داد❤️🔥
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
وداع امام حسین و مصیبت قتلگاه
راوی نقل میکند: سپس امام به سمت راست لشکر دشمن حمله ور شد و سمت راست و چپ لشکر دشمن را در هم پیچید.
از چپ و راست به آنها ضربه میزد تا اینکه جماعت بسیاری از آنها را به درک واصل کرد.
هنگامی که شمر این را دید رو به عمر بن سعد کرد و گفت؛ای امیر این مرد با این جنگاوری ما را نابود خواهد کرد!
ابن سعد گفت با او چه کنیم؟!
شمر گفت به دو گروه تقسیم شویم گروهی با شمشیر و نیزه و گروهی با تیر.
دستور داد این کار را بکنند،آنها نیز انجام دادند و شروع به تیرباران امام کردند.
نیزهها را به سمت امام پرتاب کردند و با شمشیر به ایشان ضربه میزدند تا اینکه ایشان را مجروح کردند.
خولی تیری به سمت ایشان پرتاب کرد آن تیر در گلوگاه حضرت نشست و ایشان را از روی مرکب به زمین انداخت در حالی که در خون خویش میغلتید.
امام دیگر طاقت نداشت و پیکرش روی زمین مانده بود.
مردی از کنده قصد کشتن امام را کرد پس ضربهای به فرق شریف ایشان وارد کرد. خون از سر ایشان جاری بود و کلاهخود حضرت از سرشان به زمین افتاده بود.
آن مرد کندی آن را برداشت،امام او را نفرین کرد و فرمود؛
با دست راست و چپت نتوانی غذا بخوری و بیاشامی! و خداوند تو را با قوم ستمگران محشور کند!
هنگامی که آن مرد کلاهخود را غارت کرد و به خانهاش رفت آن را به همسرش داد و گفت خون آن را بشوی.
همسرش گریست و گفت وای بر تو حسین را کشتهای و سلاحش را دزدیدهای؟من و تو هرگز با یکدیگر جمع نخواهیم شد!
او برخاست تا به آن زن سیلی بزند،دستش به سمت دیگری مایل شد و به میخ در اصابت کرد میخ در دستش را از آرنج قطع کرد و آن مرد همواره تا هنگام مرگ فقیر بود.
ابو مخنف نقل میکند: امام در همان حال که صورتش به روی خاک بود سه ساعت از روز بر زمین باقی ماند؛در حالی که ندا میداد؛
خداوندا به قضایت و بلایت صبر میکنم خدایی جز تو وجود ندارد.
در این هنگام ۷۰ نفر به سوی امام آمدند تا ایشان را به شهادت برسانند در حالی که عمر بن سعد ملعون به آنها میگفت؛
وای بر شما در کشتن او شتاب کنید!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
اولین کسی که برای کشتن ایشان از اسب فرود آمد شبث بن ربعی بود. او شمشیرش را پرت کرد و از مقتل امام حسین گریخت در حالی که میگفت؛
ای حسین به خدا پناه میبرم از اینکه با ریختن خونت خدا را ملاقات کنم!
سپس سنان ه دندانهایی شکسته و قدی کوتاه داشت و به پیسی مبتلا بود به شبث گفت: بشارت بده! آیا او را نکشتی؟
او پاسخ داد؛
وای بر تو او چشمانش را به رویم باز کرد و دیدم چشمانش شبیه چشمان رسول خداست! پس حیا کردم کسی را که شبیه رسول خداست به قتل برسانم!
سلام به او گفت شمشیر را به من بده!
سنان شمشیر را گرفت و از اسبش پیاده شد و قصد کرد که بالای سر امام برود امام حسین چشمانش را باز کرد و به او نگاهی افکند.
پیکر سنان از ترس به لرزه افتاد شمشیر را از دستش انداخت و از میدان فرار کرد.
شمر به سوی سنان آمد و گفت؛
وای بر تو چرا از کشتن حسین منصرف شدی؟
سنان گفت؛او چشمهایش را باز کرد, با دیدن چشمانش یاد شجاعت پدرش افتادم و از کشتن او منصرف شدم!
شمر به او گفت: بلکه تو در جنگ ترسو هستی! شمشیر را به من بده!
شمر شمشیر را گرفت و از مرکبش پیاده شد سپس به سمت امام آمد و بر سینه مبارک ایشان نشست و شمشیر را بر گلوی ایشان قرار داد و قصد کرد امام را ذبح کند. امام چشمانش را گشود و به او نگاهی افکند سپس به او گفت؛
تو کیستی؟! وای بر تو بر جای بلندی نشستهای! آیا مرا نمیشناسی؟!
شمر گفت؛
ولی تو حسین بن علی بن ابیطالب هستی! مادرت فاطمه و جدت رسول خداست!
امام حسین به او فرمود؛
وای بر تو! اگر اینها را میدانی, پس چرا مرا میکشی؟!
شمر گفت؛
با کشتن تو از یزید بن معاویه جایزه میخواهم.
امام فرمود؛وای بر تو کدام یک در نزد تو محبوبتر است؟! جایزه یزید یا شفاعت جدم رسول خدا؟!
شمر گفت؛به خدا سوگند شش درهم از جایزه یزید در نزد من از شفاعت جدت و پدرت محبوبتر است!
امام به او فرمود؛وای بر تو! اگر چارهای جز کشتن من نداری, پس جرعهای آب به من بنوشان!
شمر گفت؛هرگز از آب چیزی نخواهی نوشید مگر اینکه طعم مرگ را با غصهای پس از غصه دیگر بچشی!
امام به او فرمود؛تو را به خدا نقاب از صورتت بردار تا آن را ببینم.
شمر نقاب از صورتش برداشت ناگهان امام عید او مردی است که به پیسی مبتلاست و یک چشم او کور است و پوزهای چون پوزه سگ دارد!
در این هنگام امام فرمود؛
جدم رسول خدا راست گفت! به پدرم فرمود؛یا علی, همانا فرزندت حسین را مردی میکشد که به پی سی مبتلاست و یک چشمش کور است و پوزهای چون پوزه سگ دارد!
شمر به امام گفت؛آیا من را به سگها شبیه میدانی؟! به خدا سوگند سر تو را از قفا ذبح خواهم کرد!
سپس پیکر امام را برگرداند و صورت ایشان را روی خاک قرار داد و رگهای امام را برید!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
هر عضو مطهری از امام را قطع میکرد ایشان صدا میزد؛
آه ای جدم! آه ای پدرم! وا غربتا! وای از کمی یاران! من مظلومانه کشته میشوم, در حالی که جدم رسول خدا است! من تشنه ذبح میشوم, در حالی که پدرم علی و مادرم فاطمه دختر رسول خداست!
شمر با وجود این به امام آسان نگرفت. سپس سر امام را از پیکر جدا کرد و آن را بر نیزهای بلند بالا برد.
لشکر سه بار تکبیر گفتند و در این هنگام زمین به لرزه درآمد! شرق و غرب عالم تاریک شد و مردم را صاعقه و زمین لرزه فرا گرفت!
آسمان پاره پاره شد و به هفت نقطه از خون تبدیل شد! کسی از آسمان ندا داد؛
به خدا سوگند امامی که برادر امام و پدر امام بود کشته شد!
آسمان فقط در روزی که یحیی پسر زکریا را به شهادت رساندند،به چهار قطره،و در آن روز خون بارید! شهادت امام حسین در روز دوشنبه دهم محرم سال ۶۰ هجری بود.
راوی میگوید؛دشمنان آمدند تا پیکر او را غارت کنند. شلوار حضرت را یحی بن کعب به تاراج برد و پیراهن حضرت را قیس بن اشعث برد و شمشیر حضرت را مردی از بنی وهیبه برداشت،خداوند همه آنها را لعنت کند.
اسب حسین شروع به شیهه کشیدن کرد و کشتهای پس از کشته دیگر در بین کشتهها قدم میزد.
عمر بن سعد هنگامی که او را دید فریاد زد؛وای بر شما آن اسب را برای من بیاورید!
بعضیها در پی آن اسب سوار مرکبها شدند. هنگامی که اسب امام حضور آنها را حس کرد،با ضربه دست و پا و گاز گرفتن آنها،جماعت بسیاری را به درک واصل کرد. آنها نمیتوانستند آن اسب را بگیرند او از بهترین اسبهای رسول خدا بود.
هنگامی که عمر بن سعد این را دید گفت آن را رها کنید .
هنگامی که او را دوره کردند و از او دور بودند دیدند آن عصر پیکر امام را میبوسد و یالش را با خون حضرت گلگون میکند.
آن دشمنان از دیدن آن تعجب کردند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
هنگامی که صدای ناله مخدرات حرم بلند شد،عمر بن سعد فریاد زد:
خیمهها را بر یکدیگر انباشته کنید و آنها را آتش بزنید که ما نیازی به غارت آنها نداریم!
مردی که دوستدار پیامبر بود گفت؛
ای امیر آیا کافی نیست؟! میخواهی با فرزند رسول خدا چه کنی؟! خیمهها را میسوزانی در حالی که کودکان در آنها هستند؟! به خدا سوگند قصد آن را داری که زمین را بر ما تنگ کنی!
ابن سعد به آنها گفت؛خیمهها و هر آنچه در آن است غارت کنید!
حضرت زینب دختر علی بن ابیطالب میفرماید؛من در کنار خیمه ایستاده بودم که ناگهان مرد چشم آبی وارد خیمه شد و هر آنچه در خیمه بود غارت کرد.
به امام علی بن الحسین نگاه کرد در حالی که بر پوستینی چرمی خوابیده بود و بیمار بود.
پوستین را از زیر ما کشید و امام را بر زمین انداخت.
سپس متوجه من شد و مقنعه از سرم کشید به گوشوارههای من نظاره کرد که در گوشم بود آنها را کشید و برد در حالی که گریه میکرد!
به او گفتم خداوند تو را لعنت کند گریه میکنی و از من به غارت میبری؟!
آن مرد گفت آری گریه میکنم به خاطر آنچه بر سر شما آمده است!
به او گفتم خداوند دو دست و دو پایت را قطع کند و با آتش دنیا قبل از آتش آخرت تو را بسوزاند!
ابومخنف نقل میکند؛
به خدا سوگند روزگار زیادی نگذشت که مختار بر کوفه مسلط شد و به دنبال انتقام خون امام حسین،خولی به دست او افتاد.
مختار به او گفت در کربلا چه کردی؟!
پاسخ داد؛از زیر سر علی بن الحسین پوستین چرمی را که بر روی آن خوابیده بود کشیدم و بردم و مقنعه زینب را غارت کردم و گوشوارههای در گوشش را ربودم!
مختار وقتی این را شنید گفت؛از زینب چه شنیدی وقتی که این کار را انجام دادی؟
خولی پاسخ داد؛
از او شنیدم که میگفت خداوند دو دست و دو پایت را قطع کند و تو را در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند!
مختار گفت؛به خدا قسم با نفرینی که زینب تو را کرده از تو نمیگذرم!
سپس دو دست و دو پایش را قطع کرد و او را در آتش سوزاند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
سپس عمر بن سعد که خداوند او را لعنت کند دستور داد پیکر امام حسین را در زیر نعل اسبها پایمال کنند آنها نیز این کار را کردند.
سپس همراه مخدرات حرم که آنها را اسیر کرده بودند و همراه آنها زین العابدین علیه السلام بود،حرکت کردند. آنها را بر روی شترهای بدون محمل بردند و کشتهها را روی زمین باقی گذاشتند و دفن آنها را اهل روستا بر عهده گرفتند.
ورود اسیران به کوفه
مسلم گچ کار میگوید؛
من همواره همراه آنها بودم تا وارد کوفه شدند،تا به جایی رسیدند که به آن کناس گفته میشد. آنجا شلوغ شد و سر امام حسین را برای مردم آوردند. زنها و کودکان فریاد میکشیدند و ناله میزدند.
حضرت ام کلثوم به آنها فرمود؛
ای اهل کوفه! مردان ما را کشتید و برای زنانمان گریه میکنید؟!
فردا هنگامی که خداوند بین ما و شما قضاوت کند شما چه در دست دارید؟!
سپس به سمت چپ و راست نگاهی انداخت و به کودکان نظاره کرد که لقمهها و غذاهایی از دست مردم میگرفتند،مانند ۵ خرما و ۵ گردو و نان.
حضرت ام کلثوم آنها را از دست کودکان و از دهان آنها میگرفت و بیرون میکشید و به زمین میانداخت. مردم گریه و ناله میکردند و ضجه میزدند.
حضرت ام کلثوم فرمود؛
او از دنیا رفت در حالی که از انسان آزاده و برده و کوچک و بزرگ،امانتی بر گردنش نبود! از دنیای او به ما چیزی رسیده است و ما اهل بیتی هستیم که صدقه برای ما حلال نیست!
شعبی بن یحیی بن یعمر نقل میکند؛
در حالی که سر امام حسین بر نیزه بود به خدا سوگند از او میشنیدم که سرفه میکرد و استعاذه میفرمود،سپس سوره کهف را آغاز کرد من ایستاده بودم و میشنیدم...
دیگر نتوانستم بایستم و قرائت او را بشنوم غش کردم و با صورت بر زمین افتادم ا از آنجا به خانهام آوردند و نمیدانم در کجا این اتفاق برای من افتاد!
کسی که به او اطمینان دارم برای من روایت کرده که امام حسین تا آخر سوره را قرائت کرد و این را حبیب نیشابوری نقل کرده است.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
در کوفه بودم درها و بازارها همه بسته بودند و لشکر به سوی آنها میآمد از پیرمردی پرسیدم؛
چه خبر است؟
دست مرا گرفت و از مسیر دور کرد تا به راه دیگری برد و گفت؛
دو لشکر که یکی شکست خورد و دیگری پیروز شد. آنکه شکست خورده پیروز است و آنکه پیروز شده اگر عاقل باشد خسران زده است!
پرسیدم چه کسی شکست خورده و چه کسی پیروز شده؟
به من گفت لشکر حسین شهید در ظاهر شکست خورده،ولی باطناً در نزد خدا پیروز است و لشکر عبیدالله بن زیاد پیروز شده،ولی در باطن و ظاهر خسران زده است!
سپس گریست در این حال بودیم که سر امام حسین را آوردند سبیلها و محاسنش بر من پدیدار شد؛در حالی که نور چون چراغی از صورتش تلالو میکرد.
گریه گلوی من را فشرد و اشکهایم سرازیر شد. غش کردم بر زمین افتادم و بر صورتم آب پاشیدند.
اسیران وارد شهر شدند،در حالی که بر شترهایی بی جهاز نشسته بودند.
ام کلثوم در پیش آنها بود و بر صورتش برقی از جنس خز ادکن قرار داشت.
ایشان ندا میداد:
ای مردم کوفه! ما اسیران رسول خدا هستیم, چشمهایتان را به پایین بیندازید!
آیا از رسول خدا حیا نمیکنید که با گوشه چشم به ما نگاه میکنید و نظارهگر حریم اولاد فاطمه زهرا و نسل خاتم اوصیا هستید؟
مردم چشمهای خودشان را به پایین دوختند اسیران را بر دشمن خدا ابن زیاد لعنت الله وارد کردند و در بین آنها هیچ مردی جز علی بن الحسین نبود که ایشان ۶ سال بیشتر نداشت و بیمار بود.
وقتی عبیدالله بن زیاد به او نگاه کرد گفت
این کیست؟
گفتند او علی بن الحسین است.
گفت وای بر شما آیا خداوند علی را در کربلا نکشت و نسل او را منقطع نکرد و خاندانش را از زمین ریشه کن نساخت؟
گفتند این فرزند کوچک حسین است!
در این هنگام امام متوجه ابن زیاد شد و به او فرمود؛
وای بر تو ای ابن زیاد! همانا خداوند خلایق را خلق کرد و فنا و مرگ را برای آنها مقدر فرمود و قضا و قدر خویش را در بین آنها جاری کرد! آن چیزی که اتفاق میافتد سابقاً در علم الهی وجود دارد و شما با اوامر او در مورد ما مخالفت میکنید!
خداوند شما را به جهنم میرساند و بسیار بد سرانجامیست!
پس جوابی برای رسول خدا در روز قیامت آماده کن که همانا ایشان دشمن توست و تو را به خاطر گناهت مواخذه خواهد کرد!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
ابن زیاد از شدت غضب گر گرفته بود و میگفت؛
چه سریع جواب میدهد و خطابه میکند گردنش را بزنید!
حضرت زینب عمه امام سجاد به ایشان چسبید و فرمود؛
بس است ای ابن زیاد! آنچه انجام دادهای کفایتت میکند! خدا و رسول را با خونهایی که ریختهای و با حریمهایی که هتک کردهای ملاقات میکنی! افعال زشتی که مرتکب شدهای تا جایی که میخواهی خون این طفل را نیز به آن اضافه کنی! به خدا سوگند از او جدا نخواهم شد یا همراه او کشته میشوم! ما را با غم او مصیبت زده نکن!
ابن زیاد گفت من ناچار به کشتن او هستم!
حضرت زینب فرمود؛من همراه او هستم!
هنگامی که ابن زیاد به شدت مصیبت زدگی حضرت زینب نظر کرد گفت؛
به خدا سوگند قصد کرده بودم او را بکشم و آن زن را هم همراه او بکشم! اما دیدم که او روی به آسمان دعایی کرد و خداوند اجابت فرمود. قلب من از آن دعا پاره شد و قلبم از آن روشنی گرفت, پس آن کار را ترک کردم!
ابو مخنف نقل میکند؛
هنگامی که زینب وارد دربار عبیدالله بن زیاد شد همراه کنیزش به گوشهای رفت ابن زیاد او را صدا زد ولی ایشان پاسخ نداد. ابن زیاد از بعضی کنیزانش راجع به او سوال کرد آنها گفتند؛
این زینب خواهر حسین دختر فاطمه زهرا ست.
ابن زیاد به سوی ایشان آمد و گفت؛
خدای را سپاس که شما را تسلیم کرد و مفتضح ساخت! و من را در برابر شما مکنت بخشید و سخنهایتان را تکذیب کرد!
حضرت زینب به او فرمود؛
وای بر تو سپاس خدایی را که ما را با محمد پیامبرش گرامی داشت و ما را از نسل او قرار داد و جد ما را به رسالت و برگزیدگی مختص کرد و به ایشان مقام و جایگاه توسل جستن و مقامی رفیع عطا فرمود.
او را با دلالتهای بزرگ زنده داشت و با محبت و مودت گرامی داشت. سپس به وسیله پدرمان ما را بر اوصیای دیگر فضیلت بخشید؛و نور ما را مانند بارقه روشن قرار داد. ما را از پلیدیها و آلودگیها تطهیر کرد.
همانا دروغگوی فاسق مفتضح خواهد شد! فاجر دروغ میگوید و آنها غیر ما هستند!
کسانی که خیانت کردند و کفر ورزیدند و از دین خارج شدند و گناه کردند و پیامبر را که بهترین بشر بود آزردند و آیات سورهها را تکذیب کردند! خداوند شما را در وجود ما ناامید کند مانند ناامیدی قوم عاد و ثمود!
ابن زیاد گفت کار خدا را در حق خودتان اهل بیت چگونه دیدی؟!
حضرت زینب فرمود؛خداوند شهادت را برای آنها مقدر کرده بود پس آنها به سوی مولای حق خویش در بهترین جایگاهها بازگشتند.
خداوند تو و آنها را در موقف عدل و انصاف جمع کند! آنها در مقابل پروردگار با تو دشمنی کنند و در نزد رسول خدا تو را محاکمه کنند! در آن روز چه چیزی در نزد خود داری ای ابن زیاد؟!
ابن زیاد از شدت غیظ و غضب گر گرفته بود و حضرت زینب خاموش شد و سر خود را به پایین انداخت.
ابن زیاد به او گفت اگر زن نبودی سرت را از تنت جدا میکردم...
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
مقتل عبدالله بن عفیف ازدی
سهل نقل میکند؛
هنگامی که صبح شد ابن زیاد مردم را در مسجد جمع کرد سپس از منبر بالا رفت و شروع به لعن امیرالمومنین و حسن و حسین کرد. پیرمرد کهنسالی به نام عبدالله بن عفیف ازدی که نابینا بود و جزو اصحاب رسول خدا بود،از وسط مسجد به او گفت؛
خداوند دهنت را خرد کند و سختیات را بسیار سازد و دست و پای تو را قطع کند! وای بر تو! آیا کافی نیست که فرزند رسول خدا و خاندانش را به قتل رساندی؟!
کار به جایی رسیده که از منبر بالا میروی تو علی و فرزندانش را لعن میکنی؟همانا من از رسول خدا شنیدم که فرمود؛
هر کس علی را لعن کند مرا لعن کرده و هر کس مرا لعن کند خداوند را لعن کرده و هر کس خدا را لعن کند با صورت در آتش جهنم است!
ابن زیاد دستور داد سر او را بزنند قوم و قبیلهاش از ازدیها مانع این کار شدند او را بر الاغی نشاندند و به خانهاش بردند.
هنگامی که شب فرا رسید ابن زیاد خولی را خواند و ۵۰۰ سوارکار همراه او کرد و گفت؛
به منزل عبدالله بن عفیف برو و سرش را برای من بیاور! خولی رفت تا به منزل عبدالله رسید.
او دختر کوچکی داشت و هنگامی که آمدن آن جماعت را حس کرد به پدرش گفت؛
او به دخترش گفت ای دخترکم شمشیر را برایم بیاور و تو از پشت به من بگو دشمنان سمت راست یا چپ قرار دارند!
از راست و چپ شمشیر میزد تا اینکه ۲۳ نفر از آنها را به درک واصل کرد...
سپس دشمنان با کثرت جمعیت به او حمله کردند و او را اسیر کردند و نزد عبیدالله بن زیاد آوردند هنگامی که عبیدالله او را دید گفت؛
خدای را سپاس که تو را نابینا کرده است ای پیرمرد!
عفیف به او گفت خدای را سپاس که قلب تو را کور و چشمهایت را باز کرده است!
ابن زیاد گفت خداوند مرا بکشد اگر تو را به بدترین نحو نکشم!
عفیف در پاسخ او گفت به خدا سوگند از خدا خواستم که شهادت را به دست شرورترین خلقش روزیم کند من در روز در روی زمین کسی را شرورتر ز تو که عاق خدا و رسولش باشد نمیشناسم!
ابن زیاد دستور داد گردنش را بزنند پس گردنش زده شد خداوند او را رحمت کند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
مسیر اسیران به سوی شام
سپس شمر و خولی را خواند و ۵۰۰ سوارکار همراه آنها قرار داد و توشه راه آنها را آماده کرد و در دادن هدیه به آنها لطف به خرج داد. و آنها را در هر شهری که وارد میکرد میچرخاند...
سهل میگوید؛
هنگامی که من این را دیدم با آنها هم مسیر شدم و هزار دینار و هزار درهم گرفتم. آنها میرفتند و من همراه آنها بودم تا وارد قادسیه شدند.
حدیث ام سلمه و دیگران، در شهادت امام حسین
ام سلمه نقل میکند؛
رسول خدا در نزد من حضور داشت. به پشت دراز کشیده بود و حسین بر روی شکم ایشان بود. در دست رسول خدا چیزی بود که به آن نگاه میکرد و میگریست. به ایشان عرضه داشتم؛
ای رسول خدا چه شده که شما را گریان و اندوهگین میبینم؟!
حضرت فرمود؛
ای ام سلمه این تربتی است که جبرائیل از سرزمینی که به آن کربلا گفته میشود برای من آورده است. آن را در شیشهای قرار بده و هنگامی که دیدی این تربت به رنگ خون مایل شد بدان که حسین به شهادت رسیده است!
ام سلمه میگوید؛
آن تربت را از دست ایشان گرفتم و در شیشهای قرار دادم. در همان روزی که حسین به شهادت رسید،به آن شیشه نگاه کردم. مرده ناگهان دیدم رنگ آن به خون صاف متمایل شد! پس هنگامی که آن را دیدم, آگاه شدم که امام حسین به شهادت رسیده است!
وقتی آن شب به بستر رفتم و خوابیدم،سلامتی رسول خدا را دیدم که گرد و غبار بر سر و محاسن شریفش نشسته بود.
عرضه داشتم؛فدایتان شوم ای رسول خدا! این خاکی که بر سر و محاسنتان نشسته است چیست؟!
حضرت فرمود:
ای ام سلمه،الان از دفن فرزندم حسین بازگشتم!
ام سلمه میگوید؛
نگران و ترسان از خواب بیدار شدم. پس به کنیزم گفتم؛به بیرون برو و ببین این غوغا و هیاهو برای چیست؟
کنیز از خانه خارج شد،در کوچههای مدینه میگشت تا صدای جنی را شنید هنگامی که کنیز بازگشت و مرا از این اتفاق آگاه کرد،دستهایم را بر سرم گذاشتم و فریاد زدم!
وا حسینا! وای از کسی که فاطمه او را بزرگ کرده بود!
مردم با شتاب به سویم سرازیر شدند و گفتند؛
ای ام سلمه چه خبر شده؟!
گفتم به خدا سوگند فرزندم حسین به شهادت رسید!
آنها گفتند؛چگونه به این اتفاق آگاه شدی؟!
گفتم این تربتیست که رسول خدا از سرزمین کربلا به من داده و جبرائیل برای ایشان آورده بود و به من فرموده بود هنگامی که این تربت به رنگ خون متمایل شد حسین به شهادت رسیده!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
حرکت اسیران به سوی شام
سهل نقل میکند؛
دشمنان با سر مطهر حرکت کردند و از تکریت گذشتند به امیر شهر نامه نوشتند که میخواهند او را ملاقات کنند که همانا سر حسین بن علی با آنهاست هنگامی که امیرتکریت نامه را خواند دستور داد در شهر اعلام کنند.
پرچمها به اهتزاز درآمدند و شهر تزیین شد. مردم از هر سو خواندند که مردم خارج شوند و آنها را ببینند. هر کس که از سر امام حسین سوال میکرد میگفتند؛
سر خارجی است که بر ما در سرزمین عراق خروج کرده است. او را کشته و این سر را برای یزید بن معاویه میفرستد.
مردی از آنها گفت؛
ای مردم من در کوفه بودم و این سر وارد شد آن سر یک خارجی نیست بلکه سر حسین بن علی است.
هنگامی که مسیحیان این را شنیدند به سوی ناقوسهایشان رفتند و آنها را برداشتند. راهبان را آگاه کردند و مغازهها و بازارهایشان را به احترام و تعظیم آن سر بستند و گفتند؛
خدایا برائت میجوییم به سوی تو از قومی که فرزند پیامبرشان را کشتند!
اسرا از تکریت رفتند و راه دیر عروه را در پیش گرفتند پس به صلیبها رفتند و پس از آن به وادی النخله رفتند و شب در آنجا فرود آمدند. در آنجا گریه اجنه بر امام حسین را میشنیدند.
راوی نقل میکند؛
حرکت کردم تا به قنسرین درآمدند. آن شهر شهری پر از خیر بود هنگامی که به آنجا رسیدند مردم در حال شهر را بستند از دیوارهای اطراف شهر بالا میرفتند و شروع به لعن کردن دشمنان و فحش دادن به آنها کردند.
مردم میگفتند؛
اینها ذریه پیامبر هستند به خدا سوگند اگر همه ما را بکشید وارد شهرمان نخواهید شد!
سپس آنها به وادی معرت نعمان درآمدند. مردم درهای شهر را به رویشان باز کردند و قربانیها و غذاها را تسلیم سپاهیان کردند. آن روز در آنجا اقامت گزیدند و خوردند و نوشیدند. از آنجا رفتند و در وادی سیبور فرود آمدند. مردم آن شهر گفتند؛
ای قوم این سر حسین بن علی است که این قوم ظالم ستمگر او را کشتند! به خدا سوگند ما آنها را در شهر خویش راه نخواهیم داد!
راه پل را بستند و جماعتی را به خدمت گرفتند هنگامی که سپاه دشمن این را مشاهده کرد وارد شهر نشد. به یزید نامه نوشتند و او را از این جریان باخبر کردند.
یزید به والی شهر دستور داد که به آنها سخت بگیرید و نعمتهای آنها را از بین ببرد و اموالشان را از آنها بگیرد.
راوی میگوید این جریان برای اهل سیبور بسیار گران تمام شد.
سپس آنها به سوی کفرطاب حرکت کردند. آنجا شهر کوچکی بود و درها را به روی دشمنان بستند. خولی به آنها گفت آیا شما در اطاعت ما نیستید؟
آنها گفتند آری هستیم.
گفتند پس در را باز کنید و به ما آب بنوشانید.
آنها گفتند به خدا سوگند به شما آب نخواهیم داد؛در حالی که شما حسین را از آب منع کردید و آب را از اهل بیت او دریغ داشتید...
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
از آن شهر عبور کردند تا به شیرز رسیدند. اهل شیزر جمع شدند بزرگان آنها گفتند؛
ای قوم خداوند متعال فتنه را ناپسند میدارد این سر از سایر شهرها عبور کرده و کسی به آن معترض نشده است این سر را رها کنید تا از این شهر نیز بگذرد.
جوانها گفتند؛
وای بر شما به خدا سوگند این امر اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه همه ما را به قتل برسانند...
سپس سلاح در دست گرفتند هنگامی که پیرها و بزرگانشان این را دیدند لباس جنگ بر تنشان پوشاندند. آنها راه ورودی شهر را بستند. خولی به آنها گفت؛
ای قوم این کار را نکنید!
آنها با سلاح حمله کردند او فریاد زد و سپاهش را خواند جنگ شدیدی درگرفت و ۸۶ نفر از یاران خولی به هلاکت رسیدند.
ام کلثوم فرمود؛
اسم این شهر چیست؟
به ایشان عرضه داشتند شیرز.
حضرت فرمود؛خداوند آب این دیار را همواره گوارا قرار دهد, خرید و فروششان ارزان باشد و دست عمال ظلم را از این شهر کوتاه کند!
رفتند و رفتند تا به بعلبک رسیدند.
حاکم بعلبک دستور داد پرچمها گسترده شده و شهر تزیین مردم جمع شدند و دست در دست یکدیگر از شهر بیرون رفتند و آنها را در شش مایلی خارج از شهر ملاقات کردند. در حالی که به خودشان عطر زده بودند.
حضرت ام کلثوم فرمود اسم این شهر چیست؟
گفته شد بعلبک
حضرت فرمود خداوند گیاهان آن را بیفایده قرار دهد! آب اینجا را ناگوار سازد و تجارتشان را گران کند و دست عمال ظلم را از اینجا کوتاه نسازد!
سپاهیان آن شب را سرمست از شراب در آنجا به صبح رساندند هنگامی که شب فرا رسید سر را به جانب صومعه بردند. نگهبانان صدایی مانند صدای زنبور شنیدند و صدای رعد آنها را فرا گرفت. در پی آن بودند که نوری را دیدند که میدرخشد و چراغی درخشان است. دید از آسمان است نگاه کرد و دری دید که از آسمان گشوده بود و ملائکه گروه گروه از آن نازل میشدند و ندا میدادند؛سلام بر تو باد ای اباعبدالله! سلام بر تو ای فرزند دختر رسول خدا!
راهب از آن اتفاق به شدت ترسید. هنگامی که صبح شد و آنها قصد بازگشت داشتند،راهب نزد آنها رفت و گفت ای مردم چه کسی فرمانده این سپاه لعنت شده است؟
آنها به خولی و شمر بن زی الجوشن اشاره کردند.
راهب گفت ای خولی تو فرمانده این سپاه هستی؟
گفت آری.
راهب گفت چه چیزی همراه شماست؟
خولی گفت سر فرد خارجی است که بر یزید خروج کرده بود!
راهب گفت اسمش چیست؟
پاسخ داد نامش حسین بن علی بن ابیطالب است.
راهب گفت ننگ بر شما به سبب آن چیزی که آوردید!
سپس گریست و گفت؛
اخبار و روایات صادقانه و صحیح است پس به سوی آنها و به سوی کسی که سر را حمل میکرد آمد و گفت؛
آیا میشود این سر را ساعاتی به من بدهی و من آن را به تو بازگردانم؟
او گفت راهی برای این ندارم و به من دستور داده شده که این سر را تنها در مقابل یزید بن معاویه بیرون بیاورم تا از او جایزه بگیرم.
راهب گفت من به تو ۱۰ هزار درهم میدهم سر را به من بده.
او گفت آنچه را که گفتی حاضر کن.
راهب آن پول را به نگهبان پرداخت و او همسر را به او داد.
راهب دندانهای ایشان را میبوسید و میگریست و میگفت؛
ای مولای من ای اباعبدالله برای من سخت است شهید نشدن در مقابل تو ولی هنگامی که با جدت رسول خدا ملاقات کردی سلام مرا به او برسان و بگو؛
من شهادت میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست.
سپس سر را به آنها داد و گفت وای بر شما که شیطان بر شما تسلط یافته و دنیا را به آخرت اختیار کردید!
بعضی سخن او را شنیدند و نشستند تا آن اموال را بین خودشان تقسیم کنند. خداوند پولها را در دستهای آنها تبدیل به سنگ کرد.
خولی لعنت الله گفت وای بر شما این را پنهان کنید که همانا امر بزرگی است و از آن منطقه کوچ کردند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
ورود سرها و اسیران به شام؛
سهل میگوید سر حر بن یزید ریاحی آورده شد که شمر آن را حمل میکرد. به گوش خود کاغذی آویخته و در آن قصیده این نوشته شده بود. قرآن شعر را زمانی سروده بود که به سوی حسین رفته بود. در آن قصیده زشتی کار بنی امیه و زم عبیدالله بن زیاد و نام اصحاب حسین را که به شهادت رسیده بودند بیان کرده بود.
آن را در گوشش آویخته بود تا از خواب یزید آن را بخوانند.
عبیدالله بن زیاد نامهای نوشته و آن را همراه خولی و شمر و سنان برای یزید فرستاده و تمام ماجرا را در آن مکتوب کرده بود.
یزید آن نامه را گرفت گشود و خواند و معنایش را فهمید پس انگشتهایش را گزید و به کسانی که اطرافش بودند گفت؛به خداوند کعبه که مصیبت بزرگی است!
کاروان اسرا همینطور حرکت میکردند تا در دمشق فرود آمدند در این هنگام یزید دستور داد دروازههای شهر را بگشایند.
شهر به دست مردها زیور بسته شده و به بهترین نحو زینت شده بود مردم میدوند کودکان مسابقه گذاشتهاند و زنان پرده نشین از پشت پرده بیرون آمدهاند؛گویا روز عید است! مردم مجالسی برپا کرده و لباسهای عید پوشیدهاند!
در روایتی آمده است؛
من نزد ام کلثوم رفتم و به ایشان عرضه داشتم؛
اگر من قدرتی داشتم که میتوانستم از شما دفاع کنم این کار را انجام میدادم.
حضرت ام کلثوم فرمود؛
آیا همراهت سکه داری؟
گفتم آری
فرمود برو و حامل سر را راضی کن آن را از مقابل محملها و مرکبها ببرد تا مردم با مشغول شدن به آن از ما رویگردان شوند.
آنچه را دستور داده بود انجام دادم. سپس حضرت ام کلثوم برایم دعا کرد و فرمود؛
ای سهل خداوند تو را با ما محشور کند و در قیامت در زمره ما باشی.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
ابومخنف نقل میکند؛
محاسن گرامی حسین علیه السلام به خون خضاب شده بود و صورتش مانند قرص ماه کامل میدرخشید. مردی از بنی اسد آن سر را گرفت. مردم به جلوی در کاخ یزید آمدند. یزید بیمار بود و از خواب بیدار شد.
خولی وارد شد و گفت؛
ای امیرالمومنین، سر به در کاخ رسید! یا اجازه میدهی آن را بیاورم یا بر در کاخ آن را بگذارم؟
یزید گفت آن را برای من بیاورید.
یزید به شمر گفت؛وای بر تو! میدانستی که او بهترین مردم است،چرا او را کشتی؟! در نزد من جایزهای جز مرگ خودت نداری!
مردی از اصحاب مختار که به او احمر بن شمط گفته میشد،شمر لعنت الله را به هلاکت رساند و این بالغترین حجت بر این است که یزید او را نکشت و جرم و گناه یزید بزرگ و شدید است.
سپس پارچه را از روی سر مبارک برداشت از دندانهای ایشان نوری ساطع میشد که به آسمان میرسید.
یزید کمی سرش را پایین انداخت و گفت؛
از شما و اطاعت شما بدون کشتن حسین نیز راضی میشدم!
سپس با خیزرانی که در دست داشت به دندانهای حسین زد. کنیزی از خانه یزید خارج شد و گفت؛
وای بر تو! آیا با خیزران به دندانهایی میزنی که پیامبر آنها را بوسیده؟!
یزید دستور داد سر او را از تن جدا کنند و سرش را جدا کردند.
حضرت زینب سلام الله این را شنید و فرمود؛خداوند بزرگ راست گفته است و پیامبرش در رساندن کلام خداوند به صدق سخن گفته است؛گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند؛بلکه آنها زنده هستند و نزد پروردگار روزی داده میشوند.
سپس فرمود این افعال زشت به خود شما میرسد! هنگامی که ما شبیه به زنانی که به غنیمت گرفته شدهاند, در بازارها گردانده شدیم؛گویا ما از نسل بهترین امت و گرامیترین کسی که در گذشتگان سعی (صفا و مروه به جا آورد نیستیم!
چه چیزی موجب این جرات تو به خدا و رسولش شد که حریم او را بشکنه و اهل بیت او را در بازارها و در شهرها و در روستاها بر محملهای بدون جهاز بگردانیم تا نزدیک و دور و دشمن و دوست به آنها نظاره کنند؟!
تو از دینت خارج شدی و از یقین خویش گمراه گشتی،هنگامی که ما را مانند کنیزان شهر به شهر گرداندی!
وای بر تو برای فردای قیامت حجتی برای جدم رسول خدا آماده کن!
خداوند تو را خوار کند و جزای اعمالت را بدهد و به خاطر این کارها تو را عقاب کند!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
ابو مخنف میگوید؛
هند دختر عبدالله،همسر یزید،در حالی که برقعی زده و پشت پرده ایستاده بود،به یزید گفت؛آیا کسی نزد توست؟
یزید دستور داد کسانی که نزد او بودند بازگردند؛سپس به هند گفت داخل شود.
هند وارد شد و به سر حسین که در تشت بود نگاه کرد. ناله و فریادش بلند شد و گفت؛این سر حسین پسر علی و فاطمه دختر محمد است؟به خدا سخت است بر فاطمه که سر فرزندش این چنین شده است! به خدا قسم کاری انجام دادهای که تا روز قیامت مستوجب لعن خداوند شدهای! وای بر تو! با چه رویی با خدا و پیامبر ملاقات خواهی کرد؟
یزید به او گفت؛ای هند, این سخنها را رها کن! به خدا قسم من کشتن او را اختیار نکردم و به آن دستور ندادم!
هند از نزد او خارج شد در حالی که گریه میکرد.
سپس یزید زنان را خواند و آنها را در پیش روی خود ایستاند. نگاهی به آنها انداخت و شروع کرد درباره آنها سوال کردن.
گفت این کیست؟و این یکی کیست؟
به او گفتند؛این زینب و این ام کلثوم است.
به حضرت زینب گفت؛چگونه دیدی عقاب خداوند را؟!
حضرت زینب سلام الله به او فرمود؛
ای فرزند آزاد شدهها! وای بر تو! کنیزانت و حریمت در پشت پرده قرار دارند و پرده نشینند؛در حالی که هر نیکو و فاجری به دختران رسول خدا نگاه میکند؟!
یزید از روی غضب به او نگاه کرد عبدالله بن عمر بن عاص برخاست و به سمت یزید رفت سرش را بوسید و گفت؛
ای امیرالمومنین این کسی که با تو صحبت میکند منظوری ندارد.
خشم یزید آرام شد سپس سرش را به سمت سکینه بلند کرد و گفت؛
همانا پدر تو به حق من آگاه نبود و با من در خلافتم جدال میکرد!
حضرت سکینه فرمود؛
ای یزید به کشتن پدرم خوشحال نشو! زیرا او بنده صالح خداوند بود که خداوند او را به سوی خود خواند و او را اجابت کرد!
اما تو در پیشاروی خداوند،موقفی داری که درباره پدرم از تو خواهند پرسید!
برای سوال خداوند از خودت جوابی مهیا ساز و برای موقف خودت سخنی آماده کن!
او گفت؛ای سکینه ساکت باش! برای پدرت در نزد من حقی نیست!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
یزید به امام علی بن الحسین زین العابدین روی کرد و گفت؛
این کیست؟
گفته شد این پسر حسین است.
گفت آیا او کشته نشد؟
گفتند بله برادر بزرگتر او که نامش علی بود کشته شد و این علی کوچکتر از اوست.
یزید به او گفت ای جوان تو همان کسی هستی که پدرت میخواست خلیفه باشد؟
امام فرمود ای یزید چه کسی برای خلافت از پدرم شایستهتر بود؛در حالی که او فرزند دختر رسول خدا و فرزند وصی رسول خدا بود؟!
یزید از سخن او غضبناک شد و گفت؛
ای جوان آیا به ما معترض میشوی؟!
سپس به مردی که در نزد او بود دستور داد گردن امام را بزند. امام زین العابدین گریست سپس رو به قبله کرد و گفت؛
ای رسول خدا حبیب تو کشته شده و ذریه تو نابود شدند!
سپس عمهها و خالهها و خواهرانش به او آویختند و ندا دادند؛
وای بر تو ای یزید! آیا میخواهی زمین را از خون اهل بیت سیراب کنی یا میخواهی زمین را از ذریه رسول خدا خالی کنی؟
در این هنگام آنهایی که در آن جلسه نشسته بودند گریستند و به یزید گفتند؛
این فرزند را رها کن که همانا کشتن او جایز نیست!
یزید دستور داد او را رها کردند.
سپس امام زین العابدین به یزید روی کرد و فرمود؛
تو را به خدا سوگند از تو درخواستی دارم! اگر بین من و بین این خانواده قرابتی ست, این زنان را همراه با کسی که مورد اعتماد است بفرست تا به مدینه برسند.
در این هنگام مردم به شدت گریستند. یزید از فتنه ترسید و گفت؛
به خدا سوگند کسی غیر از تو آنها را به مدینه نمیرساند!
در این هنگام یزید به مردی که از سخن گفتن نمیترسید و دل پر جرئتی داشت دستور داد که بالای منبر رود و از بیان بدیها راجع به علی و دو پسرش چیزی فروگذار نکند.
حضرت سکینه فرمود؛چقدر حیای تو کم است! در پدرم و جدم چه بدی ای وجود دارد؟!
امام زین العابدین فرمود تو را به خدا از تو میخواهم به من اجازه دهی از این منبر بالا روم و سخنانی بگویم که در آن رضای خدا و صلاح امت است!
خطیب از منبر پایین آمد و گفت ای جوان بالا برو.
امام زین العابدین از منبر بالا رفت و با کلماتی که شنوندهها تا به آن زمان مثل آن نشنیده بودند،حمد و ثنای الهی را به جای آورد،سپس فرمود؛
ای مردم هر کس مرا میشناسد که میشناسد! هر کس که مرا نمیشناسد, من خودم را معرفی میکنم.
من علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم! من فرزند بهترین کسی هستم که حج به جای آورد و لبیک گفت!
من فرزند بهترین کسی هستم که طواف کرد! من فرزند زمزم و صفایم! من فرزند کسی هستم که به اسم خداوند مردم را به سوی خدا فراخواند! من فرزند چراغی روشن هستم! من فرزند محمد مصطفایم! من فرزند فاطمه زهرایم!
من فرزند کسی هستم که در کربلا به خاک افتاد! من فرزند کسی هستم که تشنه جان سپرد!
سپس فرمود؛
ای مردم خداوند ما را با ۵ خصلت فضیلت بخشید؛پس پیامبرمان محمد است و او برترین انبیاست؛خانه ما محل رفت و آمد ملائکه است و در آن آیات قرآن نازل شده است, ما سروران دو عالم هستیم, خداوند به ما آغاز کند و به ما ختم خواهد کرد,
و به ما ۵ خصلت عطا کرده است:
ریاست،شجاعت،هدایت،حکم کردن بین خلایق و محبتمان در قلوب مومنین!
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
هنگامی که موذن گفت؛اشهد ان محمدا رسول الله ،امام زین العابدین گریست.
تا اینکه صدای گریه و نالهاش بلند شد. سپس فرمود؛ای یزید! محمد جد من است یا جد تو؟
یزید گفت بلکه جد توست!
ایشان فرمود پس چرا فرزندش و خاندانش را کشتی؟!
یزید جوابی آماده نداشت بلند شد و به منزلش رفت و گفت؛
به نماز امروز احتیاجی نیست!
و در آن روز نماز نخواند.
مردی که به او من حال بن عمر گفته میشد،به سوی امام زین العابدین آمد و از ایشان پرسید؛
چگونه شب را به صبح رساندی ای پسر رسول خدا؟
حضرت فرمود؛کسی که دیروز پدرش کشته شده و امروز منتظر مرگ خودش است چگونه شب را به صبح میرساند؟!
به خداوند شکایت میکنیم از نحوهای که شب را که شب می رسانیم!
بازگشت اسیران به مدینه
همسر یزید دختر عبیدالله ابن کثیر بر او وارد شد و گفت
ای نگون بخت آیا تو را آگاه کنم از آنچه دیشب در خواب دیدم؟
یزید گفت آن چیست؟
هند گفت؛
در خواب دیدم دری از آسمان گشوده شده و ملائک به صورت گروهی مقابل این سر نازل میشوند و ندا میدهند؛
سلام بر تو باد ای اباعبدالله! ناگهان ابرها از آسمان پایین آمدند و در آن مردهای بسیاری بودند. در بین آنها مردی بود که رنگ چهرهاش چون در و صورتش چون ماه بود. هروله کنان جلو آمد تا خود را در انداخت. او دندانهای حسین را میبوسید و میگفت؛
ای فرزند! تو را کشتند! از نوشیدن آب منعت کردهاند! دیدی آنها تو را نشناختند؟!
یزید هرگز جوابی به او نداد.
هنگامی که صبح فرا رسید یزید لعنت الله خاندان رسول خدا را جمع کرد و به آنها گفت؛
کدام در نزد شما محبوب است؛دست من بمانید و هر ساله جایزه دریافت کنید یا اینکه به سوی مدینه بروید؟
آنها رفتن به سوی مدینه و حرم رسول خدا را اختیار کردند.
او برای آنها محمل ها و بسترهایی از بهترین پارچه دیبقی و ابریشم و ملحم که با آن هودج ها را میپوشانند،آماده کرد و بین آنها اموالی که بر روی فرشی قرار داده بود تقسیم کرد و به آنها گفت؛
اینها را در عوض مصیبتهایتان بگیرید!
آنا به یزید گفتند!
وای بر تو چقدر حسابت کم است! بزرگان و آقای ما را کشتهای, در عوض آن این را به ما میدهی؟! هرگز این نمیتواند در مقابل آن مصیبت باشد!
آنان را با لباس ها و طلا و نقره سوار بر مرکبا کرد و بیشتر از آنچه از آنها غارت شده بود به آنها بخشید.
هنگامی که به مدینه مشرف شدند گویا اندوه و مصیبت آنها تازه شد گریبانها چاپ کردند و به صورت لطمه زدند و گیسو پریشان کردند و زنان مدینه آنها را در عزاداری یاری کردند.
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝
ابو مخنف نقل میکند؛
به خدا سوگند آن روز شبیهترین ایام به روزی بود که در آن رسول خدا از دنیا رفت!
نقل میکند؛
ولید بن عتبه لعنت الله بر منبر بود و هنگامی که صدای گریه و ناله را شنید گفت این صدای چیست؟
گفته شد این صدای فریاد زنان هاشمیست که وارد مدینه شدهاند!
حسین را یاد کرد و پایش سرازیر شد و از من بر پایین آمد.
سپس دختران رسول خدا آنچه را یزید از اموال و لباسها به آنها بخشیده بود گرفتند و به فرمانده ای که با آنها به مدینه آمد،بخشیدند و گفتند؛
بگیر! این جزای کسی است که با ما به نیکی رفتار کرده. تو با ما به نیکویی مصاحبت داشتی!
گفت به خدا سوگند من مالک اینها نمیشوم؛بلکه به من مشک ادا کنید که از آن یاری بجویم و من برای مسیر و راه به آن احتیاج دارم.
پس بگو مشک آبی دادند و او بازگشت تا به شهر دمشق وارد شد.
سپس حضرت ام کلثوم به مسجد روی آورد و وارد شد و ندا داد؛
سلام بر تو باد،ای جد بزرگوار من! خبر شهادت حسین را برای تو آوردم!
پس صورتش را به منبر رسول خدا کشید. مردم سه روز به آنها تعزیت و تسلیت میگفتند.
سپس امام زین العابدین روی به عمویش محمد بن حنفی آورد و او را از شهادت پدرش و آنچه با او کردند با خبر ساخت.
محمد بن حنفیه گریست تا از هوش رفت.
پس زرهاش را خواست و آن را پوشید و شمشیرش را حمایل کرد و سوار مرکبش شد و از کوه بالا رفت. مردم او را مشاهده میکردند کوه به دو نیمه شکافته شد او وارد شد و به قدرت خداوند کوه بر هم آمد.
اما سر امام حسین!
همانا خادم یزید آن را خرید و به پیکر مطهر ایشان بازگرداند و همراه پیکر ایشان در کربلا دفن کرد. درود خداوند بر حسین و خاندان پاک او باد و لعنت خداوند بر ستمگران و کسانی که حق آنها را غصب کردند و مانع از حق خلافت آنها شدند و آنها را از نوشیدن آب محروم کردند!
در جهنم همیشه ماندگار باشند الهی آمین🤲
#المصرع_الشین
فی قتل الحسین
🏡روزمره های بانوی ایرانی☘
╚══════🍃🌺🍃═╝