eitaa logo
Ronesha | رُنِشا
1.7هزار دنبال‌کننده
680 عکس
65 ویدیو
17 فایل
"یادَلیلَ‌الْمُتَحَیِّرینَ" 💡رُنِشا: روشنگری نسبت‌‌ به شبهاتِ وارده‌ به اسلام - اینجا دیگه خبری از جوابای سخت برای سوالای دینی تو ذهنت نیست! 🕶 - ناشناس: https://daigo.ir/secret/26550851 - نشر مطالب با ذکر آیدی کانال مجازه‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ روز بعد، پرچم حرم امام رضا و حرم حضرت رقیه (سلام الله علیهم) رو آوردن.💚 چقدددر دلای پاک بچه‌ها هوایی شد و اشک ریختن!🌧 ‌
‌ شب هم که کم‌کم فضا به سمت شب منتسب به رحلت حضرت زینب (سلام الله علیها) رفت، یکی از مسئولامون به بچه‌ها پیشنهاد دادن دسته‌جمعی ادعیه بخونیم و بچه‌ها زیارت عاشورا و دعای مجیر رو جمع‌خوانی کردن. حلقه‌حلقه از هر قشری دور هم جمع شده بودن و دعا می‌خوندن.🥹 من خودم تا حالا چنین جمع‌خوانی‌ای با یه جمع نوجوون و گوناگون ندیده بودم!✨ این‌قدر قلباشون آماده بود که برخلاف تصمیم ما برای اعمال ام داوود (که فقط می‌خواستیم بخشی ازش براشون خونده شه) تمایل نشون دادن و تا آخرشو خوندن! :)))) ‌یا وقتی مسئول دوم بچه‌ها رو دعوت کرد به روضه‌ی دلی، اولش فقط پنج-شش نفر دورهم نشسته بودن ولی کم‌کم گروه زیادی از افراد، به سمتشون کشیده شدن. خیلی فضای تاثیرگذاری بود! هر کی دلش می‌خواست، روضه‌ای، مداحی‌ای، چیزی می‌خوند و اشک‌های زلال از چشماشون می‌جوشید. :)💧 ‌
تا حالا تقریباً با دو روز اعتکاف امسال من همراه شدین. نظرتون؟ 📪 https://daigo.ir/secret/26550851 هنوزم مونده‌.✨ کم‌کم می‌فرستم که اذیت نشین.🥲 ان‌شاءالله فردا ادامه‌شو براتون می‌فرستم.
خب خب... بریم برای ادامه‌ش؟
‌ یکی از شبا، پیش یه جمعی نشسته بودم... صحبت‌ها کشیده شد به دوران شبهه‌زدگی خودم که بیچاره شدم تا یقین آوردم.😥 وقتی از سختیا و چالشام می‌گفتم، بهم اعتماد می‌کردن و تجربه‌های مشترکشونو بهم می‌گفتن.🤝🏻 چون می‌دیدن خود منم یکیم مثل بقیه با کلی سختی و چالش و اشتباه.🚶🏻‍♀ ‌
‌ بین همین صحبتا و درد دلا، نوبت رسید به یه بنده خدا و بقیه دورشو خلوت کردن تا راحت‌تر باشه. اون فقط صحبت می‌کرد و اشک می‌ریخت. از گذشته‌ش، از اینکه ششم دبستان به کجاها کشیده شده و چه بلاهایی سرش اومده. (قابل نشر نیست. فقط انگار تو اون لحظات داشتن روحمو آتیش می‌زدن. به سختی جلوی زار زدن خودم‌ رو می‌گرفتم.🥺) ریشه‌ی همه‌شون به یه چیز بر می‌گشت: داشتن خانواده، وجود خانواده و حس کردن خانواده!❤️‍🩹 هرچند از وقتی تو این جمع‌ها قرار گرفته خیلی بهتر شده وضعیتش. دم اون طلبه‌ای که مربیشونه گرم!✨ ‌
‌ وقتی با همچین موردایی روبه‌رو می‌شم، می‌فهمم که چقدرررر کار داریم و چقدرررر دوریم از فضاشون. چقدددرررر دنیاهامون متفاوته!🥲 وقتی هم نتونی تفاوت‌ها رو درک کنی، طبیعتاً نمی‌تونی وظیفه‌ت رو درست انجام بدی.💘 ‌
‌ و در آخر، وقتی اعتکاف تموم شد، یه سری خونواده‌ها با گل اومدن سراغ بچه‌هاشون و باز یه عده با حسرت نگاهشون می‌کردن‌ و باز قلبم... :)❤️‍🩹 ‌
‌ البته کلی عکس دسته‌جمعی سلفی هم گرفتیم.📸 تو چندتاییشون فقط چشم و ابروی خودم مشخصه؛ باقیش سیل جمعیته.😂 ولی خب عکس‌های قشنگی شدن. مخصوصا با چهره‌های قشنگ و پاک بچه‌ها، با صدای خنده‌‌های از ته دلشون.🌿 ‌
‌ 💡آخرین نکات:💡 ‌
‌ ۱. اون سه روز مسجد شده بود پناهگاه و حال بچه‌ها اون‌جا خوب بود.🥹 این خودش، جدا از چیزای دیگه، باارزش‌ترین دستاورده!💯 اینکه از مسجد نمی‌تونستن دل بکنن؛ گریه می‌کردن‌ و خادما رو در آغوش می‌گرفتن؛ حسش خیلی قشنگه! خدایا شکرت بابت این تجربه!🤲🏻 تجربه‌ای که لحظه‌ای به شدت ناامید و لحظه‌ای دیگه سرشار از ذوق و انگیزه می‌شدم.🌝 (یه جاهایی هم مشخص بود بی‌انگیزگیم کار شیطونه که چون تجربه‌ی این اعتکاف، اثرگذارتر از قبلی‌ها بوده، انگیزه‌م رو پایین میاره. ای بابا!(: ) ‌
‌ ۲. تو این چند روز، بچه‌ها زندگی جمعی رو تاحدی یاد گرفتن. مثل سختی‌های پیاده روی اربعین که قشنگ آب‌دیده می‌شی...⛰ مثلاً اونی که به پتو، بالش و خونه‌ی خودش برای خواب عادت کرده، اون شبا می‌فهمه قرار نیست همه‌چیز بر وفق مرادش باشه.🛏 یا کسی که ساعت سه‌ی بامداد با دوستاش دورهمی گرفته، می‌بینه وقتی یه سریا خوابن، باید مراعات کنه.🤫 یا مثلاً فرد باید گاهی غذایی رو که دوست نداره، بخوره و بهانه‌گیری نکنه.🍳 ‌