🌿 به توکل نام اعظمت 🌿 🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 🍃🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃

خدایا شکرت🌱

سلام من اومدم ☺️ بشینین تو رو خدا راضی نیستم بلند شید 😁

یه لحظه وایسا😃✋ انرژی‌زا امروزت رو بگیر و برو به کارت برس چندتا از حقوق زن تو اسلام رو ببینید😎😇 هنوز هم ما رو بیچاره و به زنجیره کشیده میدونن😐😏 یه وقتایی همچین بزرگترایی هم بمب انرژین 😍 #ببینید #استوری #حقوق_زن_در_اسلام @roo_be_aseman

🌿 به توکل نام اعظمت 🌿 🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 🍃🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃

خدایا شکرت 🌱

سلام خوب هستید؟ 😃 این گل تقدیم به شما 😍

دیدید بعضی آدما خیلی دل بزرگی دارن؟ انگار دلشون قد یه دریاست... . با وجود کلی مسائل و مشکلات بازم می‌خندن و همه رو به خنده میارن. این آدما خیلی با ارزشن... خیلی. اینا انقدر مهربونن که پای درد دل بقیه می‌شینن و با اینکه قلب خودشون پر از درده نمی‌خوان درد و غماشون رو با بقیه تقسیم کنند چون نمی‌خوان درد روی درد بقیه بیارن. آدمای دل گُنده خیلی خوبن، داشتنشون، وجودشون، بودنشون... کاش تا ابد بمونن پیش‌مون کاش همیشه باشن... کاش قدرشون رو بدونیم. کاش قدرشون رو بدونم. - زهرا سادات هاشمی #یادداشت‌های_یک_زن_خانه‌‌دار #پست_دلی

دل گُنده‌ها دستا بالا 🤣✋ @roo_be_aseman

یکی‌نیست‌بهش‌بگه‌خواهر‌من!! ما‌با‌چادر‌حضرت‌زهرا‌س میگیم‌دلبری‌نکنیم تو‌میخوای‌دو‌دستمالی‌هم‌برقصی؟صدرحمت‌برکسی‌که‌بی‌حجابه‌ حداقل‌چادر‌حضرت‌زهرا‌س‌ رو‌به‌سُخره‌نگرفته ازش‌برای‌حرام‌استفاده‌نکرده هتک‌حرمت‌نکرده!یه‌نکته‌ای‌که‌خیلی‌قابل‌تامله اینکه‌نگفت‌چادر‌حضرت‌مادرم‌رو!!! گفت‌چادر‌حضرت‌مادرشون!واقعا‌پشت‌پرده‌ی‌اینا‌چیه؟ ماجرا‌چیه؟مگه‌قرار‌نبود حجاب‌برای‌پوشاندن‌زیبایی‌ها‌باشه؟ مگه‌نگفتیم‌‌حجاب‌برای‌دلبری‌نکردنه! پس‌اینا‌چیه‌دیگه؟ عشوه‌میخوای‌بری‌‌باچادر؟؟ اگه‌حضرت‌زهرا‌س بود‌اینجور‌ی‌رفتارمیکرد؟ 🆔 @Clad_girls

واقعاً چه خبره؟ چرا اینا هرچی بیشتر معروف میشن بیشتر حس مهم بودن می‌کنن؟ صد رحمت به اونی که سست حجابه ولی معرفت داره. بعد یه عده هم همراهیشون می‌کنن! این کلیپ رو دست به دست کنید همه ببینن واقعاً نباید ساکت بمونیم رفقا هرچی ساکت موندیم باعث شده اینجوری برخورد کنند!

امروز به روایت اهل سنت سالروز شهادت حضرت مادر است... 📌 الهی مادر برات بمیرم ▪️ویژه شهادت #حضرت_زهرا (به روایت اهل سنت) 📽 #تصویری #استوری_طور @roo_be_aseman

📱 ویژه #استوری 📌 کی میای؟! ▪️ #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 📽 #تصویری @roo_be_aseman

کی میای دردت به جونم؟! 😔

یادتونه درباره مسابقه یاس باهاتون صحبت کردم؟ اسم داستان گروه ما توی این جشنواره « بی امان » بود. تصمیم گرفتم می‌خوان بی امان رو بذارم تو کانال که شما هم بخونید. خودم که خیلی دوستش دارم امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید. دوستانی که توی باغ انار هستید و بی امان رو خوندید بیاید نظرتون رو درباره‌ش بهم بگید 😍

- باید ماشین رو بگردیم!. راه می‌افتد به سمت چادرها. با این حرف افسر زن، یک لحظه به جانم دلهره می‌افتد. پیتر جلویش را می‌گیرد. - هِی هِی هِی، بیخیال ماری؛ من اون رو می‌شناسم آدام هم همین‌طور. اون هر هفته میاد اینجا برای روزنامه و مجله و سایت‌ها، عکس و خبر جمع می‌کنه! ماری دست پیتر را پس می‌زند: - پیتر، برو کنار، بذار کارم رو بکنم. این را می‌گوید و به پشت یکی از چادرها که نزدیک نرده‌های جلوی راه است می‌رود. می‌دانم جای غذا و دارو و مهمات امن است. آن‌ها را جوری جاسازی کرده‌ام که عقل جن هم به آن نمی‌رسد. حتی اگر سگ‌هاشان را بیاو... هنوز فکرم تمام نشده که از دیدن صحنه رو به رو دوباره مضطرب می‌شوم. هرچقدر جاساز خوب باشد باز هم دیدن دو قلاده سگ سیاه که نصف بیشتر قد انسان را دارند و حسابی تعلیم دیده‌اند و افسری قد بلند، چهارشانه و عبوس آن‌ها را هدایت می‌کند، اضطراب‌آور است... داستان کوتاه «بی‌امان » کاری از گروه «انارهای چریک» به زودی در این کانال 👇 «رو به آسمان» https://eitaa.com/joinchat/1615724565Cfaf1c2223c

ازم خواسته بودید رمان مذهبی بذارم خب من فعلاً در حال نگارش و ویرایش رمانم هستم و قصد انتشار ندارم. ولی بهتون قول دادم که رمان‌های عالی از نویسنده‌های خوب با قلم‌های پاک رو معرفی کنم که شما هم مثل من بخونید و کیف کنید😍

این حرفا رو زدم و رومو برگردوندم که دیدم چشمای ناز آیه هم بارونی شده... _درکت می‌کنم دلارام... بخدا می‌فهممت. خودم بودم توی غسالخونه جلوتو گرفتم تا بیشتر از اون به صورتت چنگ نزنی... خودم بودم پا به پات روی خاک ضجه زدم... خودم بودم نذاشتم بیفتی توی قبر... یادته دیوونه شده بودی؟! یادته توی غسالخونه چجوری دست روی سر یخ زده پدربزرگت می‌کشیدی هان؟! یادت میاد گلوتو پاره کردی انقد جیغ زدی... یادته من و نغمه بزور از توی قبر کشیدیمت بیرون؟! من هنوز همه چیزو یادمه عزیزم... همه چیزو... با هر حرفی که آیه می‌زد، بیشتر هق می‌زدم. راست می‌گفت... اون تو بدترین روزای زندگیم کنارم بود. همه حس و احساسمو درک می‌کرد. سرمو‌ روی شونش گذاشتم که هق زد... پا به پاش هق زدم... مثل همون موقع ها... چهارده سالگیمون!! همون وقتی که بابابزرگ به خاطر سکته قلبی مرده بود و چشم انتظار من، آخرین نفسشو کشید. توی بغل هم هق می‌زدیم و من، شال خنک و معطر آیه رو بو می‌کردم. صدای تق تق در بلند شد که خودمون رو جمع و جور کردیم. _دلارام... با آیه وسایلتونو جمع کنید که فردا صبح حرکت کنیم بریم شمال!! @ezdehameeshgh

رمان زیبای «ازدحام عشق» این رمان رو یک نویسنده نوجوان می‌نویسه باورتون میشه این صحنه‌های احساسی یک پسر نوجوان نوشته؟ واقعاً قلمش عالیه ما توی باغ انار یک نویسنده نوجوان داریم به اسم «مهدینار» (مهدی پورمحمدی) فردی بسیار بسیار پر شور و مودب و با انگیزه پدرشون به تازگی آسمونی شدن روحشون شاد 😔 این رمان تقدیم شده به پدرشون. برید بخونید و مثل من کیف کنید. من که خیلی دوست دارم ازدحام عشق رو... من رو یاد نوجوونیام می‌ندازه. و به شدت این قسمت از رمان من رو یاد روزهای فوت بابابزرگم انداخت...😔😢 @ezdehameeshgh

این اصلا یک تبلیغ نیست حرف دله...

🌿 به توکل نام اعظمت 🌿 🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 🍃🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃

خدایا شکرت🌱

سلام به روی ماهتون😍 خیلی دوستتون می‌دارما ❤️

سلام به همه شما عزیزان خصوصاً اعضای جدید 😍 خوش اومدید من زهرا سادات هاشمی هستم یه نیمچه نویسنده 😅 اینجا بهم میگن مامان زهرا☺️ از این پیام ریپلای می‌تونید راحت تر به مطالب کانال دسترسی پیدا کنید خوشحال میشم کنارمون بمونید تو این کلبه. هر حرفی سخنی درد دلی خلاصه هرچه می‌خواهد دل تنگ بگو چه از طریق لینک پیام ناشناس و چه از طریق پی وی من همیشه پاسخگو هستم ☺️