ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
«هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی ست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر»
☘ هنرڪده
⇨🔹 https://splus.ir/roo_be_raah
------------------------🌹-------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ آموزش دوخت #ناز_بالش (کوسن)
🏡خانه ی هنـر
☘ @rooberaah
☘
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۱۶:
ریاض، همسایه ی الجزایری ام گفت:
«ما چاره ای نداریم. باید از یه جایی شروع می کردیم تا الجزایر را به رسمیت بشناسن یا نه؟ اما واقعاً فرانسه همیشه به ما ظلم کرده.»
گفتم:
«تا وقتی دنبال جواب مورد تأیید اینا باشیم، اون هم برای صورت مسئله ای که اینا خودشون ساخته ن، هیچ نتیجه ای نمی گیریم. حداقل به شما، که هنوز با این مشکل سر و کار دارید، باید ثابت شده باشه که امثال فرانسه با هیچ کدوم از جوابای ما راضی نمی شن. چون قرار نیست راضی بشن. پس بهتره یه کم به اصل صورت مسئله فکر کنیم؛ به این که اصلاً چرا باید فرانسه شما رو به رسمیت بشناسه؟! چرا این قدر برای فرانسه اعتبار قائلید؟ از این بیشتر باید براشون چه کار میکردید که نکردید؟ اگه میخواست به رسمیت بشناسدتون که تا حالا شناخته بود. چی از الجزایر مونده؟ فرهنگش؟ مذهبش؟ علمش؟ گیرم امروز فرانسوی بگه حالا شما رسمی، تو هم یه قدرت، بعد شما در مقام یک قدرت (!) چی رو میخواید معرفی کنید؟ دیگه چی از الجزایر مونده که معرفی بشه؟ تازه، به چه قیمتی؟ مثل این که من یه زمین داشته باشم، اما پول گل کاشتن نداشته باشم، بعد زمینم رو بفروشم با آرزوی این که با پولش گل بخرم و بکارم. گیرم با همه ی پولش هم گل خریدم، حالا کجا می خوام بکارم؟ توی کدوم زمین؟»
ریاض گفت:
«می فهمم شما چی می گید. ما خیلی چیزها رو از دست دادیم. البته اون موقع شاید کسی متوجهش نبود. اما الآن دیگه گفتنش چه فایدهای داره؟ به هر حال من، به عنوان یک مسلمون، خیلی خوشحال می شم وقتی وضعیت ایران رو می بینم. یه جورایی افتخار می کنم. این که عمر می گه، شاید هم آمریکا حمله کنه، نمی دونم ایران چه کار می کنه. اما می دونم حتما جلوش در می آد.»
به عمر گفتم:
«علت حمایت ما از مردم فلسطین اینه سر حرف حق وایسادن؛ به قیمت همه چیزشون. ما حس می کنیم یه ارزش متعالی توی ذهنشونه و براش دارن مقاومت میکنن؛ وگرنه کتک خوردن که به خودی خود ارزش نیست! ایران همیشه حامی شما بوده. خب حالا این همه سال این کشورهای طرفدار صلحی که میگفتید کجا بوده ن؟ من انتظار ندارم از شمای فلسطینی هم همونی رو بشنوم که رسانههای غربی دارن از صبح تا شب پخش می کنن.»
گفت:
«والله ما هم بدمون می آد از آمریکا (!). هر چی گفتم فقط سوال بود.»
سیلون گفت:
«توی تاریخ همیشه جنگیدن با اونایی که با عقیده به میدون اومده ن سخت بوده. اگر آمریکا ایران رو درست شناخته باشه، فکر نمیکنم حمله کنه.»
ریاض به نشونه ی تأیید سرش را تکون داد؛ منصور و مریما پسر و دختر مایوتی، هم همین طور.
امبروژا ساکت بود. فقط نگاه می کرد. وقتی خودم رو جاش می ذاشتم می دیدم خیلی سخته. وسط صداهای مبهمی که از این ور اون به گوش میرسید و معلوم بود بچه ها دارن دوتا دوتا با هم حرف می زنن، امبر گفت:
«می دونی من واقعا متأسفم!»
گفتم:
«به تو چه که متأسفی؟!»
- به هر حال می بینی هر خبری از آمریکا می رسه چه طور به من نگاه می کنن؟ در حالی که من خودم از سیاست های آمریکا متنفرم. من برای ریاست جمهوری اصلاً رأی ندادم. چون هیچ کدوم از نامزدها رو قبول نداشتم. این مرتیکه رو من انتخاب نکردم، ازش بدم می آد. از حماقتاش متنفرم.
وای، وای (با همه وجود داشت حرص می خورد.) حالا دوباره وقتی می شنوم حرفای حماقت بار زده باید چه حسی بهم دست بده؟ من نمی خوام از آمریکایی ها دفاع کنم. اما باور کن خیلی از مردم آمریکا مثل من فکر میکنن. این مردک عقلش نمی رسه.
- واقعیت اینه که بوش هر جا پا گذاشته فقط خرابی به بار آورده. اما وضعیت خود آمریکا چی؟ فکر می کنید تا حالا خوب آمریکا رو اداره کرده؟
- خوب؟ هه هه هه... من فکر میکنم اَلکس بهتر از اون می تونست اداره کنه. (الکس اسم سگ امبروژا بود) یعنی هر کس دیگری بهتر از اون می تونست اداره کنه. من دیگه داره حالم از این وضع به هم می خوره. باید بزارم برم. اما کجا برم؟ کجا دارم که برم؟ اومدم ببینم فرانسه چه طوریه. اما اینجا هم جای بی خودیه.
- چطور؟
- دلم نمی خواد تا آخر عمرم توی یه کشور بی دین بمونم. حماقت می آره. تبلیغ های توی ایستگاه اتوبوس رو دیدی؟
افتضاح بود. اون جا برای هیچ چیز حرمت قائل نیستن. توی سیستم صرفاً مصرف گرای غرب، برای این که توجه مشتری جلب بشه، از چیزی که لازم بدونن استفاده میکنن. باورشون اینه که مشتری باید به تبلیغ شما نگاه کنه، حالا به هر قیمتی. چون از نظر اون ها همه مشتری هستن؛ حتی دختربچه ها و پسربچه ها.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
💠خانه ی هنر
⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #نماهنگ «بر همان عهد»
🕌 «سرکوب خونین قیام مردم علیه کشف حجاب
در مسجد گوهر شاد به دستور رضا خان»
☘هنرڪده
🔺⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔻⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👞 «طراحی کفش»
🏡 خانه ی هنر
🔶@rooberaah
🔹
#خاتم_کاری:
🔺عبارت است از چند ضلعی های منظم و رنگین بر سطح کار بر مبنای ایجاد طرحی هندسی یا موزاییک وار یا مثلثی که با ایجاد طرحی منظم اثری شکیل، زیبا و چشم نواز خلق می گردد.
🔻«خاتم کاری» یکی از اصیل ترین و زیباترین شاخه های «صنایع دستی» ایران می باشد که ساخت آن علاوه بر ذوق و نگاه هنری سازنده، نیازمند صرف وقت، دقت و صبوری و شکیبایی می باشد.
🏡 خانه ی هنر
🔶⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔹
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۱۷:
امبروژا ادامه داد:
«من نمی تونم بپذیرم بچه هام صبح تا شب از این مزخرفات ببینن. خودم هم هیچ علاقهای به این فضای فاسدی که فرانسه ایجاد کرده ندارم.»
گفتم:
«توی آمریکا مگه از این پوسترها نیست؟»
گفت:«نه! اینا دیگه گندش رو آوردن. اون جا قانون اجازه ی نصب همچین چیزی رو نمی ده. اگر هم کسی این کار رو بکنه باید جریمه بده. اما این جا همه چیز آزاده! احمقانه است.»
گفتم:
«همه چیز جز دین داری!»
با یه تأکید خیلی قوی گفت:
«دقیقا! دقیقاًً! همه چی جز خدا.
مسخره است!»
- می دونی که؛ فرانسه کشوری لاییکه.
- این که مسخره تر از همه ی اونای قبلیه! من کسی رو که توی قرن ۲۱ هنوز نفهمیده خدا وجود داره نمیفهمم. حالا تصور کن این بشه قانون! زندگی وسط همچین اجتماعی برای من غیر ممکنه.
اون شب تا دیر وقت درباره ی جایی برای زندگی با امبر صحبت کردیم؛ جایی که مناسب باشه، جایی که هیچ ظالمی به خودش حق تجاوز به دیگری رو نده، جایی که حتی اگر رفاه زیادی نداشته باشه، اطرافت رو آدمای عاقل و معتقد گرفته باشن؛ آدمایی که از دیدنشون و همنشینیشون، کلی لذت ببری و وقتت هم تلف نشه. اینا چیزایی بود که برای امبروژا خیلی مهم بود. براش دنبال سرزمین می گردم.
.....🍀.....
«مارمولک پخته یا حلزون برشته»
استادم از دو سه روز قبل گفته بود که قراره بریم لَوَل؛ شهری که نصفه ی دوم لابراتور اون جاست. اون روز همه انسمی های پاریس دعوت بودن لابراتور ما که تازه انسم شده، تا هم با دانشجوهاش آشنا بشن، هم دانشجوهای ما با اونا آشنا بشن، هم ناهار توی یه رستوران هشل هفت، مهمون هم دیگه باشیم، و هم کلی «هم» های دیگه.
اما من که باهاشون آشنا بودم! نبودم؟ خانم استاد بوشَغد محترم رو که یادتون هست؛ همون که هیچ خوش نداشت من با اون حجابم دانشجوی انسم باشم، به این دلیل که غیر ممکن بود (!) و استاد اوسط عزیز که متقاعد شده بود من دانشجوی انسم نباشم، به خصوص که با آقایان دست هم نمی دم.
وای وای دختره ی مسلمون! همه شون توی اون روز پر شکوه حضور به هم می رسوندن و تصور کنید چه قدر لذت میبردن از این که یک محجبه دست نده در جمع مهربون و صمیمی انسم حضور داشته باشه!
روز موعود توی لول بودم. چه قدر خانم استاد بوشغد سختش بود طفلی! شما هم اگه بودید، پدرتون در می اومد؛ اون هم وقتی مجبور باشید هفت ساعت تمام نشون بدید اصلا متوجه حضور تنها محجبه ی جمع نشدید کسی که دست بر قضا دور میز کنار شما هم نشسته و از شانس بد شما خودکارتون، که همه ی حواستون بهشه می افته تو بغل طرف و شما نهایتا مجبور به طرز یهویی (!) متوجه حضورش بشید؛ اون هم وقتی بهتون لبخند می زنه و خودکارتون رو می ده دستتون!
- سلام خانم بوشغد
- اوه سلام شمایید؟ (!)
عجب، برای من مثل این بود که یه مادر بعد از به دنیا آمدن بچه ش بگه:
اوه من بچه داشتم؟!
ناهار مهمون لابراتور بودیم؛ اون هم توی رستوران چینیا! بوی مارمولک پخته فضایی رستوران را گرفته بود. پروفسور غیشیغ توضیح داد که همه ی رستوران های اطراف رزرو بوده ن و اون از این فرصت استفاده کرده تا ما با غذاهای چینی آشنا بشیم. من نمی فهمم آخه «موش برشته» هم آشنا شدن داره؟ باز هم از سر اتفاق سر میز ناهار نشستیم و رو به روی خانم بوشغد.
یکی از دخترای انسم سمت راستم بود. اسمش سلین بود، فوق العاده مهربون و خوش اخلاق. گفت:
«ببخشید، چه قدر این مانتوی شما قشنگه! این لباس محلی شماست؟»
- نه، این یکی از پوشش های رسمی کشور منه؛ برای وقتی که یه خانم می خواد از محیط خونه بیرون بره. این نقش هم سنتی ایرانه.
- شما ایرانی هستید؟!
- بله
وای چه جالب!
و سر صحبت باز شد درباره ی همه چی و خیلی زود رسید به غذاهای چینی.
پیش خدمت یه خانم چینی بود با یه پیشبند قرمز که روش یه اژدهای زرد رنگ بود. اومد جلو و نفری یه فهرست غذا داد دستمون. جلوی هر غذا همه ی مواد به کار رفته نوشته شده بود. وسط اسم های عجیب و غریب، دنبال کلمه ای آشنا می گشتم که بشه خورد و نمُرد.
از سلین پرسیدم:
«تو می خوای چی سفارش بدی؟»
فکر کنم صدف بخورم. خیلی خوشمزه است! البته به کیفیت صدف و نوع پختش هم بستگی داره ها. راستی، شما توی ایران صدف میپزید؟
- نه.
- خب، تو اگر نمی خوای صدف بخوری، خرچنگ هم خوشمزه است!
سرم رو کردم توی منو، بلکه چیزی پیدا کنم؛ اما فایده نداشت. ای بابا مقبول ترین غذاش «حلزون و سبزیجات» بود که هیچ تناسبی با عقل ایرانی نداره. ناچار قید غذا رو زدم و رفتم سراغ سوپ ها. یکی یکی خوندم ببینم توی هر کدام چی پیدا می شه. غالبشون یا گوشت پرنده داشت یا چرنده، جز یکی!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🌱 #حس_خوب
💠 خانه ی هنر
⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✏️ «نقاشی سه بعدی»
🔶 هنرڪده
🔸http://eitaa.com/rooberaah
202030_818046662.mp3
4.53M
🌿
🎶 #شمال
🎙 «روزبه بمانی»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🎁 «جعبه ی جواهر»
☘هنرڪده
🔺⇨
http://eitaa.com/rooberaah
🔻⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🎨 #نقاشی «راز و نیاز با خدا»
🌸 مولا علی (درود خداوند بر ایشان)
🏡خانه ی هنر
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🔹 @rooberaah🔹
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 #نقاشی زیبای هنرمند ایرانی
تابلویی که در آن از سمت راست «شهید ابومهدی المهندس» دیده می شود و از سمت چپ «شهید قاسم سلیمانی».
🏡خانه ی هنر
🔹 @rooberaah🔹
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
نبین از خاک بالشتی، به شبها زیر سر دارد
و یا در پاش نعلینی پر از وصله، اگر دارد
نبین با چاه خلوت کرده و مأنوس او گشته
و همچون وسعت دریاش، خونی در جگر دارد
اراده، چون کند مولا، قضا تغییر خواهد کرد
علی در سرنوشت عالم امکان اثر دارد
نبین باشد حصیر کهنه دارایی این حاکم
ببین ثروت به صید او تلاشی بی ثمر دارد
به نخلستان چه با زحمت به جانِ چاه افتاده
کسی که تر کند لب را، دو عالم کارگر دارد
به دنیای پر از کج راهه، راهِ اوست راه حق
که اسلام بدون مرتضی، حتما خطر دارد
اگر گفته بپرسید از علی، من مطمئن هستم
اگر برگی زمین افتاده باشد او خبر دارد
به آنکه شامل لطف خدا گشته، بگو اصلا
علی بر تو نظر کرده، که حق بر تو نظر دارد
نفس دارد نفسها را برای یاعلی گفتن
وگرنه عمرِ بی معشوق، لَفظش هم ضرر دارد
«حامد آقایی»
☘ هنرڪده
⇨🔹@rooberaah
------------------------🌹-------------------------
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۱۸:
به سلین گفتم:
«ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟»
- نه! یعنی تقریبا آره گوشته.
پرسیدم که گوشت چیه براش توضیح دادم که من چی رو می تونم بخورم و چی رو نمی تونم. با توضیحات سلین دستگیرم شد که دریاییه و چیزی شبیه میگو؛ اما از خاندان صدف اینا هم نیست. سفارش غذا رو دادم؛ یه سوپ و یه سالاد. سفارش بقیه چی بود؟ یک پیش غذا و یک پرس غذای حسابی و سالاد. پیش دستی کردم و برای سلین،که یه کم از نوع سفارش من متعجب شده بود از عشق وافرم به سوپ و سوپی جات تعریف کردم تا قبل از این که سؤالی بپرسه جوابش رو گرفته باشه.
- نه بابا! جدّی جدّی این قدر سوپ دوست داری؟
- آره خیلی زیاد. سوپ باشه، حالا از هر نوعی بود بود. ایران هم که بودم همین طور بودم. مهمونی هم که می رفتیم ترجیح می دادم به جای هر غذایی فقط سوپ بخورم. در واقع بهتره بگم نمی تونم سوپ نخورم.
- چه قدر جالب!
چشمتون روز بد نبینه! کاسه ی سوپ رو گذاشتن جلوم، چشمام گرد شد. اون قدر ازش فاصله گرفتم و چسبیدم به صندلی که نزدیک بود صندلی چپ شه. توی دلم بد و بیراه بود که نثار طباخی چینی می شد. نامردا! حالا چون من حلزون و صدف نمیخورم باید سوپ ملخ بهم می دادید؟ از کجا مطمئن می شدم که ملَخه پخته و یهو پر نمی زنه بیاد روی سر و صورتم؟! همه ی تخیلم به کمکم اومده بود تا هر چه بیشتر حالم از غذا به هم بخوره.
ای بابا! باید چه کار می کردم؟ تصمیمم رو گرفتم با خودم گفتم:
«فقط سالاد می خورم و توی یک فرصت مناسب که جماعت مشغول لمبوندن و حرف زدن هستن، سوپ رو با مَلَخاش تحویل یکی از این پیش خدمت ها می دم.»
شروع کردم به خوردن سالاد کاهو که دو تا برگ کلم و پنیر هم کنارش بود.
سلین گفت:
«اِ... پس چرا سوپ نمی خوری؟»
گفتم:
«خب خیلی گشنم نیست. یکیش رو بیشتر نمی تونم بخورم. ترجیح می دم سالاد بخورم. درسته که سوپ فوقالعاده است اما سبزیجات خیلی برای سلامتی بهتره!»
من از سرگشنگی و بی غذایی کاهو میخوردم و اطرافیان در وصف فواید غذاهای گیاهی حرف می زدن و هی من رو تشویق میکردند و می ستودن! به به و چه چه که به هوا بلند بود و من سر تکون می دادم که تشویق دوستان بی جواب نمونده باشه. غذای بقیه و کاهوی من که تمام شد، نوبت دسر شد. توی فهرست دسرها دنبال یک دسر بزرگ و حجیم می گشتم؛ بلکه به زور و ضرب دسر یه کمی سیر شم.
همه سفارشهامون رو دادیم. هنوز آخرین جملات حضار در تحسین رعایت غذایی من تمام نشده بود که پیش خدمت جلو چشم اون جماعت، یک ظرف بزرگ بستنی گذاشت جلوی من؛ چهار پنج تا گلوله ی خوشگل بستنی با شکلات و خامه و توت فرنگی و یه مشت فشفشه و جنگولک روش! با چنان عشقی به ظرف بستنی نگاه میکردم که جرأت سؤال کردن برای هیچکس نموند. ته دلم با بستنی ها درد دل می کردم و از جفای روزگار میگفتم و این که اون روز چه قدر گشنه مونده م و اون بستنی ها مثل نوریه در تاریکی معده! اون قدر انگیزه داشتم که بدون توجه به نظر اطرافیان با قاشقم تا ته بستنی ها رو بخورم.
صدا از کسی در نمی اومد. شاید هم همه مشغول حرف زدن بودن. اصلا اون لحظه برام فرقی نمی کرد. اگر کسی هم چیزی میگفت، من نمی شنیدم؛ چه در تحسین دستور غذایی چه در نکوهش اون. همیشه معتقد بوده م نباید برای حرف مردم اهمیت قائل شد!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🌱 #حس_خوب
💠 خانه ی هنر
⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 ساخت دسته ی گل با «کاغذ کشی»
🏡 خانه ی هنر
🔹@rooberaah
🔹
#گیوه:
پاپوش سنتی ایران🇮🇷 است که تولید آن در مناطق گرمسیر و کوهستانی رواج دارد. و در واقع کفش مخصوص فصل تابستان است. چرا که تماس با آب باران به بدنهی آن آسیب می زند.
از نکات منحصر به فرد «گیوه» این است که پای چپ و راست ندارد.
🏡 خانه ی هنر
🔹@rooberaah
🔹
☘ #نقاشی_خط
«بـه نـام خـداوند جـان و خـرد
کـزین بـرتر انـدیشه بر نگـذرد»
🔻هنرڪده
🔶 @rooberaah
🔹