eitaa logo
رو به راه... 👣
907 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
848 ویدیو
1 فایل
°•﷽•° 🏡 خانه ی هنر هنرکده ی رو به راه رسانه های دیگر ما: «زندگی زیباست» http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۴: ... «پی یر» هم هیچ وقت به خودش اجازه نمی‌ده این کار رو بکنه. اما تو هیچ وقت نمی تونی اثبات کنی که توی سر «پی یر» چی می گذشته! - خودم می دونم. - این که دستش روی شونه ی تو بوده... من خیلی وقتا دیدم که «اغنو» هم می آد و بازوی تو رو می گیره. به نظر تو فرق بازو با پنج سانت بالاترش چیه؟ به نظر من فرقی ندارن... یعنی اگر این طور در نظر بگیریم که بازو با شونه فقط پنج سانت فاصله داره و همه ی اعضای دیگه ی بدن هم در چند سانتی متری هم قرار دارن، به این نتیجه می‌رسیم که هیچ جا با هیچ جا فرقی نداره! اشکالش چیه؟ - اغنو با پی یر خیلی فرق می کنه. اغنو آدم محترمیه. تو خودت اغنو رو می شناسی. تو تا حالا رفتار زشتی از اغنو دیدی؟ - به نظر من پی یر هم آدم محترمیه. من تا حالا از هیچ کدوم هیچ رفتار زشتی ندیده م. به نظر این طبیعی نیست که تو به اغنو اجازه بدی به تو دست بزنه و به پی یر بگی آدم بی شعوری هستی و اجازه نداری؟ - نه که نمی شه! - همین دیگه! به نظر من بهترین راه برای نگه داشتن احترام هر دو طرف اینه که یه قراردادی باشه که چارچوب درستی برای این رابطه ها تعریف کنه و همه از یه تاریخی خودشون رو ملزم به رعایتش بدونن. در غیر این صورت، این مسئله ها و شک و ظن ها همیشه هست. - بله باید همین کار رو کرد. تا وقتی آدم های بی شعور هستن، باید این کار رو کرد. و با خنده ادامه داد: «حالا تو می خوای واسه این مسئله قانون تعیین کنی؟» - نه... این مشکل من نیست. به من هم ربطی نداره. من فقط دیدم تو ناراحتی و چون خیلی دوستت دارم به خودم اجازه دادم در این باره صحبت کنم. بقیه ی اعضای لابراتور رو هم دوست دارم. برای همین ناراحت می شم که درباره شون بد بشنوم. یعنی چون همه تون رو دوست دارم فکر کردم اگر این مشکل همه هست، باید یه فکری براش کرد. ملیکا دست به سینه به پشتی صندلی تکیه زده بود و با خنده من رو نگاه می‌کرد. گفت: «حالا تو می گی چی کار کنیم؟ دو تا لیست تهیه کنیم از افراد با شعور و افراد بی شعور؟» مُردم از خنده. حرفش خیلی جالب بود. گفتم: «هر طور خودتون صلاح می دونید! گفتم که؛ من تا حالا تو عمرم به همچین مشکلی بر نخورده م. چون برای معاشرت قوانینی دارم که باعث می شه این مشکلات برام پیش نیاد. اما به نظرم کارای دیگه ای هم می شه کرد که احترام آدم های بی شعور هم نگه داشته بشه.» -خب، یه کم از قوانین خودت برای من هم بگو! - قوانین من قوانین اسلامه. در نهایت احترام، هیچ زن و مردی که امکان ازدواج با همدیگه رو دارن حق ندارن همدیگه رو لمس کنن؛ حتی اگر یک دست دادن ساده باشه. موقع بیرون رفتن از اتاق ملیکا تیری هم در تاریکی انداختم: «راستی ملیکا، می دونی توی قرآن از دلایل ممنوعیت خوردن شراب چه اومده؟... این که باعث دشمنی و کدورت بین شما می شه.» ملیکا رو خیلی دوست داشتم؛ حتی نمی تونستم ببینم از چیزی ناراحته. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 خانه ی هنر 🔹http://eitaa.com/rooberaah 🔹 ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
‌ೋღ 💖 ღೋ 🕊 ڪوچه باغ چون است حال بستان ای باد نو بهاری کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری «سعدی» ☘ هنرڪده ⇨🔹@rooberaah -----------------------🌹------------------------
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۲۵: «خاطره ی سگی» اون روز برای شرکت در یک کنفرانس باید می رفتم پاریس. بلیط «تِ ژِو»ِ به دست، توی ایستگاه بودم و منتظر رسیدن قطار. قطار، طبق معمول سر ساعت رسید. وارد قطار شدم. چشم راستم شماره ی واگن و صندلی روی بلیت‌ رو چک می‌کرد و چشم چپم شماره ی نوشته شده بالای صندلیا رو. از دور یه شال پر از مو، آویزون به یکی از صندلیا، توجهم رو جلب کرد! یه کم که جلوتر رفتم دستگیرم شد که شال مودار همانا دُم یه سگ از خود راضیه که کنار صاحبش جا خشک کرده. از اون جا که سگ برای فرانسوی‌ها جایگاه «فرزند» و بلکه جایگاهی عزیزتر از فرزند رو داره، بعضی ها سگشون رو بدون هیچ ملاحظه ای همه جا با خودشون می برن. با خودم گفتم: «بدبخت اونی که قراره کنار این سگ بشینه.» خیلی زود فهمیدم اون «بدبخت» خودم هستم! یک بار از اول تا آخر سالُنا رو گشتم. همه صندلیا پر بود. دنبال یه نفر گشتم که حاضر بشه جاشو با من بدبخت عوض کنه؛ اما فایده نداشت. به صندلیم نزدیک شدم با نگرانی و ناراحتی به سگ و صندلی نگاه می‌کردم. صاحب سگ یه خانم پنجاه و پنج، شصت ساله، ازم پرسید: «این جا جای شماست؟» - بله اما ظاهراً سگ شما خیلی به این صندلی علاقه‌منده، اینه که من می رم یه جای دیگه برای خودم پیدا می کنم. - اوه... اوه... اوه... نه... نه... بفرمایید همین الآن از جاش بلند می شه. بعد همون طور لبخند به لب، بدون این که هیچ تلاش خاصی بکنه، عاشقانه به سگش نگاه کرد. تصور کنید من سرپا وایساده بودم وسط راهروی قطار و یه خانم هم دست به سینه با لبخند به سگش نگاه می‌کرد تا از روی صندلی بلند بشه. صاحب سگ چه قدر باید بی فکر و از خود راضی باشه و سگ چه قدر باید تنبل باشه و من چه قدر باید بیچاره باشم که از بین این همه صندلی جام همون جا باشه! سگ بعد از کلی سیر و سیاحت و نگاه کردن به من و صاحبش پا شد. دلم تاپ تاپ می‌‌کرد. هر چی خاطره ی بد از سگ ها داشتم یادم اومده بود. حتما در جریان قرار گرفته اید که دو سه سال قبل، یه سگ صورت یه زن رو کند و اولین عمل پیوند صورت روی این زن فرانسوی انجام شد. خودم رو تصور می‌کردم و عمل های پیوند جورواجور رو که می تونست در اثر یه گاز این سگ به وجود بیاد. جوری روی صندلی نشسته بودم که هر لحظه ممکن بود از اون طرف بیفتم. دو تا پام رو جفت کرده بودم و چسبونده بودم به هم و درست نصف تنم وسط راهروی میانی واگن به حول و قوه ی الهی روی هوا مونده بود. چشمم به قیافه ی نکبت سگ اون خانم بود که روی زمین بین پای اون زن و صندلی جلو نشسته بود و با هر حرکتی که می کرد قلب من دوتا می شد! - از سگ من خوشتون می آد؟ - ببخشید؟! - از سگ ها بدتون که نمی آد؟ اسم سگ من فیلوئه. خیلی مهربونه. نازه، نه؟ - بله لابد نازه!... البته، من کلا از حیوون ها خوشم می آد. اما یه مقداری از سگ ها خوشم نمی آد، یعنی اصلا خوشم نمی آد بیان جلو و خودشون رو بمالن به من. فکر کنم رنگ به صورتم نمانده بود. صاحب سگ که به طرزی مسخره و واضح به سمت سگش عشق روونه می کرد، خیلی خوشش نیومد. فرانسوی ها خیلی جدی به سگاشون حس پدرانه و مادرانه دارن و انتظار دارن همه به به و چه چه کنن و لابد لُپ سگشون رو بکشن و بگن که تا حالا توی عمرشون همچین سگ مامانی و قشنگی ندیده ن؛ حالا اون سگ هر چی می خواد باشه. خانمه گفت: «اما فیلوی من خیلی متفاوته، خیلی مؤدبه... می دونید؟ رفتارای خیلی عاقلانه ای داره (!) راستی فیلو می تونه برقصه!» یا خدا! اگه از سگش بخواد که بلند شه برقصه، چه کار کنم؟ گفتم: «حتما! خب، البته این جا جای مناسبی برای رقصیدن نیست.» همه ی حواسم به حرکات سگه بود. از ترس این که بیاد سمت من پلک هم نمی‌زدم نفسم بند می‌اومد! اما مجبور بودم خودم را آرام و خونسرد نشون بدم. یاد حرفای پاسکال یکی از استادها افتادم که می گفت: «سگ ترس رو بو می کشه نباید ترسید اگه بفهمه ترسیدی حمله می کنه. سعی می کردم به سگ لبخند بزنم بلکه نفهمه ترسیده م! سگه دماغش رو، که کاملاً هم خیس بود، آورد جلو که خیر سرش بو بکشه. وای... دیگه داشت گریه م می گرفت. سگ که سگه؛ اما چه قدر شعور برای صاحب یه سگ لازمه! آدم بهره ی هوشیش در حدّ گل کلم هم که باشه می فهمه که شاید همه خوششون نیاد یه سگی که سر و کله ش رو به هر جا مالیده با لباس اون ها صورتش رو خشک کنه! خدا چرا صاحب این سگ نمی فهمه؟ توی اون حال و اوضاع از کنار دهن سگه صدای قد قد اومد! توی دلم گفتم: «خرس گنده تو سگی چرا صدای مرغ می دی؟» صاحب سگ اخماش رو کرد توی هم و بلند داد زد: - بس کن این جا نه! - ببخشید چیزی شده؟ - می خواد دستشویی کنه (!) ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 خانه ی هنر 🔹http://eitaa.com/rooberaah 🔹 ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
با «زغال» ☘ هنرڪده ⇨http://eitaa.com/rooberaah 🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🔰 یکی از هنرهای نمایشی عامه که قدمت دیرینه دارد، این هنر به نقل واقعه عاشورا و دیگر وقایع مذهبی به وسیله نقاشی های روی پرده می پردازد. در هنر پرده خوانی به شخصی که حکایت را با بیانی شیوا و تاثیر گذار و آهنگین نقل می کند «پرده خوان» یا «مرشد» می گویند. پرده خوانی در ردیف هنرهایی هم چون معرکه گیری و تلفیقی از نقالی و قصه گویی مصور است. نام دیگر پرده خوانی، «پرده داری» «پرده گردانی» و «شمایل گردانی» است. 🏡خانه ی هنر 🔹http://eitaa.com/rooberaah
«تصاویری از سطح سیاره ‌ی مشتری» ☘ هنرڪده http://eitaa.com/rooberaah
🎨 «ای حرمت ملجأ درماندگان!» 🖌 اثر: «علی بحرینی» ☘ هنرڪده 💠 http://eitaa.com/rooberaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مهـدی بیا مهـدی بیا! 🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ 💠 http://eitaa.com/rooberaah
🎨 ▪️شهادت حضرت علی اصغر (درود خداوند بر ایشان) 🏡خانه ی هنر 💠 http://eitaa.com/rooberaah
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۶: ...خدایا! این کارو با من نکن! دیگه جدّی جدّی داره خاک بر سرم می شه. من که این قدر خنگ نبودم که فکر کنم صاحب سگ سگش رو می بره دستشویی سر پا می گیره؛ اما، از شدت وحشت و برای این که به بهانه ای از سگ و صاحب سگ دور شده باشم، از روی صندلی بلند شدم و گفتم: «اگر فکر می کنید بهتره ببریدش جایی... بفرمایید!» - نه... نه... اصلا نیازی نیست! فیلو می دونه این جا جاش نیست (!) بشینید! چشمم افتاد به ساک ها و چمدون های بالای سرم؛ همه در کنار هم، بدون سگ! اولین بار بود که دلم می خواست چمدون باشم. وقتی تموم شد باید می نشستم! به خودم جرئت و دلداری می دادم که بشین. تو می تونی. سگه باهات فاصله داره. بشین. نترس. شجاع باش. صاحب سگ خم شده بود و کمر سگ رو برایش می‌خاروند! سرش اون قدر به سر سگش چسبیده بود که نفهمیدم صدا از دهن کدومشون خارج شد(!): «من خاطرات زیادی از فیلو دارم. یه بار دوستم اومده بود خونمون. هر کاری می‌کرد، فیلو باهاش رابطه ی دوستی برقرار نمی کرد. فکر کنم بهش حسودی می کرد(!)... اما معمولاً با همه زود دوست می شه؛ توی همه کارها هم کمک می کنه. حتماً می دونید که سگ ها خیلی به آدم ها کمک می کنن.» - بله، اتفاقاً یه سگی رو یادمه که کامل در جریان زندگی خودش و صاحبش بودم. واقعاً همه تلاشش رو می‌کرد که صاحبش دچار هیچ مشکلی نشه... درست مثل یه همکار بود... یادمه یه بار هم توی سرما از مرگ حتمی نجاتش داده بود... اصلاً فکر نمی‌کردم کارتون «بل و سباستین» یه روز این قدر به دردم بخوره! - بله، همین طوره! سرعت قطار کم شد و صدایی از بلندگوها به گوش رسید: «تا چند دقیقه ی دیگه ایستگاه لوما خواهیم رسید.» صاحب سگ شروع کرد به جمع کردن وسایلش. مثل این که همه دنیا رو به من داده ن. حس کردم فشار خونم داره می آد سر جاش. ظاهراً اون ایستگاه پیاده می شد؛ خدا رو شکر! دم رفتن گفت: «باید یه چیزی رو اعتراف کنم.» واویلا خدا رحم کنه! پرسیدم: «چی؟» - احساس می کنم فیلو به شما علاقه مند شده. (همون هیچی نگم بهتره!) - چه جالب! خودش به شما گفت؟! - نه، از نگاهش می فهمم. (پناه بر خدا... چه قدر خارجی ها می فهمن!) - عجب! - متشکرم. سفر خوبی داشته باشید. - شما هم همین طور. وقتی سگ و صاحب سگ داشتن می رفتن، با نهایت اعتماد به نفس و اطمینان با سگش خداحافظی کردم که صاحبش کلی از این کار کیف کرد. تازه، بعد از پیاده شدنشون هم براش دست تکون دادم تا خوب به یادش بمونه که نه سگ ترس داره نه من از سگ می ترسم! همیشه سگ ها رو از پشت شیشه دوست داشته م! ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🏡خانه ی هنـر http://eitaa.com/rooberaah ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 چند بُعدی «گذرِ عمر» ☘ هنرڪده ⇨🔹 http://eitaa.com/rooberaah 🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🏡خانه ی هنر ⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah 🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۷ «بحـــــــران هـویت» من و امبروژا طی یه اقدام پرسابقه رفتیم مرکز شهر برا قدم زنی و کجا بهتر از فروشگاهی که می شه ساعت ها توش موسیقی گوش کرد و کارتون و فیلم دید و کتاب خوند و یه سانتیم هم نپرداخت! «فُنَک» یه فروشگاهه که غیر از لوازم صوتی_تصویری و تجهیزات جانبی، کتابفروشی و سی دی فروشی هم هست و همه ی این محصولات رو هم غالباً به قیمت خون بابای هیئت مؤسس می فروشه. تنها ویژگی فُونک که باعث می شه برای من دوست داشتنی باشه، اینه که می تونی هر سی دی رو که انتخاب می کنی با وارد کردن بار کُدش گوش بدی، البته چند ثانیه از اول هر قطعه رو و کتابا رو هم برداری و هر قدر می خوای بخونی و شماره ی صفحه ش رو یادداشت کنی و فردا بری از ادامه ش رو بخونی و تازه برای نشون دادن کیفیت ال سی دی های فروشی فیلم و کارتون هم پخش می کنه که می شه دید. با هم رفتیم توی فروشگاه. قصد داشتیم چند تا سی دی خوب گوش بدیم وسط سی دی ها قدم می زدیم و به هم نشونشون می دادیم. کنار ما دو تا پسر هدفون به گوش داشتن یه سی دی انگلیسی گوش می کردن. صدا رو تا حدّ غیر طبیعی بالا برده بودن و با آهنگ حرکات خارق العاده ای (!) انجام می‌دادن. داشتم فکر می‌کردم که اینا چی از این شعر می فهمن و اصلاً چه قدر به آهنگ گوش می دن که امبروژا گفت: «به نظر تو اینا چی از این شعر می فهمن؟» - دِهِه... من همین الآن داشتم به این موضوع فکر می کردم! - به نظر من هیچی... فقط بر حسب تجربه می گم. اغلب افرادی که این شکلی به یه موسیقی خارجی گوش می دن چیزی از آن موسیقی نمی فهمن که هیچ تسلطی هم به اون زبان ندارن. - دقیقاً! از نظر من خیلی مسخره است مثلاً این پسره داره فحش گوش می ده؛ اما ببین پسره با چه ذوقی داره سرش رو تکون می ده... حالا اگه یکی از همین کلمات رو یه نفر به فرانسه بهش بگه، حتم دارم دعوا می شه... خیلی مسخره است! یه خُرده حرف زدیم و از خاطراتمون توی این زمینه واسه همدیگه تعریف کردیم و دور قفسه‌ها چرخیدیم تا رسیدیم به بخش موسیقی بین الملل. چشمم دنبال اسم کشورهای آشنا از این طبقه به اون طبقه می رفت. امبروژا سرش توی یک قفسه ی دیگه بود و بلند بلند حرف می زد: «الان یک موسیقی قشنگ برات می ذارم دوست داری چه جوری باشه؟» اسم خیلی از کشورا بود. من دنبال اسم ایران می گشتم. آثار جور واجور ملل مختلف در کنار هم چیده شده بود. به سرم زد جهت آشنایی، یه موسیقی سنتی قشنگ برای امبروژا بذارم که گوش بده یا حداقل یکی از پیانو های «جواد معروفی» رو. اما هنوز نمی دونستم توی بخش مربوط به ایران چه سی دی هایی وجود داره. امبروژا بارکد یه سی دی رو برد زیر دستگاه و هدفون رو داد دستم. - از این خوشت می آد؟ یه موسیقی بدون کلام بود. بد نبود. گفتم: «بد نیست.» و دوباره حواسم رفت دنبال پیدا کردن یه سی دی از ایران. امبروژا گفت: «الان یکی دیگه پیدا می کنم.» بالاخره اسم ایران را پیدا کردم. اصلاً قفسه نداشت! واسه همین پیدا کردنش سخت بود. آخه یه دونه سی دی که دیگه قفسه نمی‌خواست! حالا اون یه دونه چی بود؟ از این کارای بند تنبونی! از اونا که یا باید لات باشی تا گوش بدی و اذیت نشی یا ناشنوا. چه قدر ناراحت شدم. دلم می‌خواست اون قدر امکانات داشتم که یه سری آثار حسابی رو وارد فرانسه کنم. اگه از بخش دستگاهای آوازی نباشه، مطمئنم خیلیا بهش علاقه مند می شن. اجتماع فعلی موسیقی، اجتماع سر و صدا و بی نظمی و صداهای بعضاً اذیت کن و آزاردهنده و به شدت تکراریه و همه همچنان، وسط این موسیقی ها، دنبال یه آهنگ جذاب و زیبا می گردن؛ در حالی که تشنگی با غذا رفع نمی شه، هر چه قدر هم تنوع غذا بالا باشه. یه روز، که از بچه‌های الجزایر ازم خواست یه آهنگ ایرانی بهش معرفی کنم. کار «آفتاب مهربانی» محمد اصفهانی رو روی اینترنت براش گذاشتم. با این که بهترین کار ایرانی هم نیست، همه اون قدر بهش توجه کردن که دست کم ده بار پشت سر هم تکرارش کردن و هر بار بَه بَه چَه چَه می کردن! امبروژا اومد جلو. - تو چی پیدا کردی؟ -هنوز هیچی. تو چی؟ چیزی هست که بخوای بخری؟ -بخرم؟ نه. اما یکی هست که می خوام یه کمیش رو بشنوم؛ منتها نمی دونم کجاست. می آی بریم از متصدیش بپرسیم؟ - آره، بریم. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 خانه ی هنر http://eitaa.com/rooberaah ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
✍🏼 ✋یا حسین مظلوم 🏡خانه ی هنر ⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah 🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۸: یکی از متصدیای فروشگاه سر رسید. امبروژا ازش درباره یکی از سی دی های موسیقی پرسید. یه سی دی انگلیسی بود؛ اما با این که ترجمه ی فرانسه ی عنوانش رو درست نمی دونست، اسم انگلیسیش رو نمی گفت چند تا جمله از خودش ساخت. آقای متصدی یک دستش به کمرش بود و دستش به زیر چونه ش. سرش رو خم کرده بود و چشماش رو ریز کرده بود و در حالی که خنده ش گرفته بود سعی می‌کرد از وسط ترجمه‌های امبر یه چیزایی دستگیرش بشه چند تا حدس هم زد که خب همش غلط بود! امبروژا به من نگاه کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو؟» - چی بگم؟ من از کجا بدونم تو دنبال چی می گردی؟ حداقل اسم اصلیش رو بگو شاید من یه ترجمه بهتر براش پیدا کردم. امبروژا، در حالی که سعی می کرد آقای متصدی نفهمه، ابروهاش رو انداخت بالا؛ که یعنی نه، حرفش رو هم نزن! طرف که متوجه لهجه غیر فرانسوی ما شد ظاهراً سوال جدیدی براش ایجاد شد گفت: «ببخشید شما چه ملیتی دارید؟» روش به امبروژا بود. یه نگاه به اون می کرد یه نگاه به من. اما، وقتی سؤالش تموم شد روش به امبر بود پس اون باید جواب می داد. امبروژا لباش رو به هم فشار داد و به من نگاه کرد. آقا هم به من نگاه کرد. یهو من شدم مسئول پاسخگویی به سوال! گفتم: «من ایرانیم!» طرف به امبروژا نگاه کرد. امبر گفت: «منم همین طور»(!) چشام گرد شد و مثل یک مرغ که سریع سرش رو برمی گردونه و زُل می زنه به یه جا سرم رو چرخوندم و زل زدم به امبر. متصدی با گردن کج یه چند ثانیه به من نگاه می کرد و یه چند ثانیه به امبر. دلم برایش می‌سوخت. عقلش به هیج جا قد نمی داد. حق هم داشت. قیافه نیمه سرخ و بور امبر هیچ ربطی به قیافه شرقی من نداشت. لابد فکر می کرد داریم دستش می اندازیم. طرف سرش رو به نشانه تأیید تکون داد و اگرچه به نظر می‌رسید حرف امبر رو باور نکرده گفت: «آه... پِرس... خیلی خوبه!» بعد عذرخواهی کرد که سی دی مورد نظر امبر رو نمی‌شناسه. ما هم تشکر کردیم و خداحافظی. دست امبروژا رو گرفتم و از فروشگاه کشیدم بیرون. - ببینم، تو ایرانی هستی؟! - روم نشد بگم آمریکایی ام. تو که می دونی این جا کسی از آمریکایی ها خوشش نمی آد. خیلی از سؤالی که پرسیده بودم خجالت کشیدم. تا ساعت‌ها صحنه اتفاق از جلو چشمام دور نمی شد. ببین دنیا به کجا رسیده! سال ها پیش کی امروز رو پیش‌بینی می‌کرد؟ نمی دونم چرا ماجرای کاپیتولاسیون یادم اومد؛ روزگار برتری حقوقی سگ آمریکایی بر شاه ایران. یه آمریکایی باید خیلی آگاه باشه که حق را بفهمه و از ناحق برائت جویی کنه، حتی اگر اون ناحق کشورش باشه. وگرنه این جا پره از آمریکایی و خیلیاشون در نهایت بلاهت با رفتارشون نظر دیگران رو درباره خودشون تقویت می‌کنن؛ این که آمریکایی ها مغرور و بی ادب و بی فرهنگ هستن و آدم های شریف توشون کم پیدا می شه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 خانه ی هنر http://eitaa.com/rooberaah ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄