eitaa logo
روحم دائم به تو سفر میکند...
13 دنبال‌کننده
5 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مینویسم تا روزی که نفسی برآید...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁داستانک🍁🍁 دختر واقعی.... دخترش رو برده بود پارک...صدای خنده هایش رامیشنید...ولی نمیدیدش..یکبارشنیدکه غرق درشادی دادکشید: بابا بیا اینجا! ولی نتوانست اورا ببیند..فقط برای لحظه ای صدایش راشنیده بود..دخترش داشت با چندتا بچه ی دیگر بازی میکرد..لابد هم سن وسال خودش بودند...صداهایشان رامیشنید..بگوشش خورد که یکی از بچه ها به دخترش گفته بود پس مامانت کجاست و دخترش جواب نداده بود... بچه دوباره پرسیده بود با کی اومدی؟دخترش گفته بود:بابام..اوناهاش اونجا نشسته.. دیگر گوش نکرده بود..چند دقیقه ای گذشت و صدای گریه ی دخترش را شنید..فهمید که زمین خورده..سرش را بالا گرفت تا در محوطه ی بازی پیدایش کند...اورادید دوتا بچه ی دیگر کنارش بودند و اوگریه میکرد... انگار اولین بار بود دخترش را می دید..دلبندش زمین خورد و اوندیده بودش..توی دلش بخودش فحش میدادوهمانطور به طرفش می دوید..دخترکش رابغل گرفت و اشکهای او را پاک کرد..گوشی اش زنگ کوتاهی خورد..سریع دستش رفت سمت جیب شلوارش که... بازهم توی دلش به خودش و آن گوشی و دنیای خیالی داخلش فحش داد...دخترش رامیخواست..دختر واقعیش را..نگاهی به پارک انداخت قشنگتر از همیشه بود و انگار تازه داشت می دیدش ..به دخترش نگاه کرد..به چشمهایش که درست مثل چشمهای زنش بود..دخترش محکم بغلش کردو گفت: بریم خونه پیش مامان.. و او به مادر دخترش فکر کرد که برایش واقعی تر از واقعی شده بود ... از خودش ...از آن دنیای مجازیِ خیالی بدش آمده بود... دنیای واقعی را در میان گریه های دخترش دوباره دیده بود...انگار یادش آمده بود که مدت هاست در حقیقت زندگی نکرده... @Poursaeid66415
💚درد دل💚 عشق و عادت: دل کندن ازیه جایی شروع میشه...ومن دارم دل میکنم..دل کندن از کسی که همیشه عاشقانه دوستش داشتی سخته وسخت تر اونکه بدونی چرامیخواهی همه ی خاطراتت رو به دست فراموشی بسپاری... آدمها عوض میشوند وهمه چیز از عادت شروع میشود..عادت به درکنار هم بودن!وقتی عادت از دَری بیاید عشق ازدرِ دیگر بیرون خواهد رفت...دوست نداشتم عادت کنیم...همیشه از او وحشت داشتم..ولی او آمد...به خواست تو آمد.. ومهمان زندگیمان شد..مهمانی که دیگر به خانه اش برنمیگشت...اوخانه ای ندارد... به خانه ی آدمها میرود و هیچ کس نمیخواهدکه اوبیاید....حتی خوداو.. تو اورا دعوت کردی وحالا اونمیرود..دلم میخواهد سرش دادبزنی واورا ازخانه مان بیرون کنی..اگراو برود یقیین دارم عشق دوباره برمی گردد و بما لبخندمیزند و میاید که به گلدانهای شمعدانی لب طاقچه آب بدهد... آدمهاموجودات قریبی اَند...میدانندعشق لبخندِ لبهایشان است اما عادت را بیشتردوست دارند..تو هم جزیی از آدمهایی.. جزیی از ادمهای معمولی که لابد هرگز به عادت فکرنکرده...من اما همیشه عاشق شمعدانیهای نم دارباغچه ی بابابزرگ بودم...من عاشق بودم.... @Poursaeid66415