eitaa logo
🌿 طب نوین روجین🌿
910 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
319 ویدیو
645 فایل
داخل کانال میتونی مشاوره دریافت کنی در مورد زگیل تناسلی/عفونت/کیست/ناباروری/سردمزاجی کافیه اعتماد کنی ودرمان بشی زیر نظر پژوهشکده طب سنتی رویان شماره ما 👈🏻 ۰۹۱۱۹۰۶۴۹۱۸ فرم مشاوره👈🏻 https://app.epoll.pro/49187200 🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان شکلات زندگی من 😍😍😋😋 پارت 70 از زبان آرمان خدای من این همون کسیه که شب و روزمو گرفته خواب و خوراکمو گرفته رفتم جلو تر این همون کسی بود که عذابم داده دیونم کرده بود چقد دلتنگش بودم اما به همین راحتی که نیست دستمو بردم جلو میخواستم دستشو بگیریم ببینم خواب نبینم این ترنم رو به روم نشسته زدم تو گوشش بعد فهمیدم چیکار کردم ولی لازم بود برا ترنمی ک زندگیشو خانوادشو ول کرد. لازم بود صدامو بلند کردم گفتم خجالت نمیکشی چرااااا رفتی ها چراااا همه رو عذاب دادی به خاطر افکار مسخرت میدونم چقد. دنبالت گشتیم میفهمی به خاطر تو از مرگ برگشتم البته اگ میفهمیدی. زندگیمونو بهم نمیریختی نمیخوام ببینمت الان زنگ میزنم داداشت بیاد خداحافظ خدایا منو ببخش چقد سخت بود مقاومت گفت آرتین تو که اهل قضاوت نبودی گفتم هر چه لازم بود خودم دیدم و شنیدم از اتاق زدم بیرون خواستم در رو ببندم. که صدای نالش و گریه اومد یهو داد زد خدایا حق من این. نیست پشیمون شدم منم مقصیر بودم نباید اینجوری حرف میزدم زدم زیر. قول و قرارم با خودم در رو باز کرد که دیدم ترنم افتاده سریع دویدم سمت پرستاری گفتم به دادم برسین سریع دکتر اومد. رفت داخل درم بستن خدایا اشتبا کردم خود میدونی که چه بلایی سرم اومده گوشی رو برداشتم شماره آرمان رو گرفتم سریع جواب داد گفتم آرمان خودتو برسون بیمارستان سوال نپرس فقط بیااا فعلا خداحافظ کپی ممنوع🚫
رمان شکلات زندگی من😍😍😋😋 پارت 71 از زبان آرمان با آراد رفتیم خونه اول تعارف میکرد به زور برددمش رفتیم داخل مامان تعجب کرد گفت پس آرتین کجاس گفتم مامان یه کاریی پیش اومد نشد بیاد انشالله عصر میاد مامان دیگ چیزی نگفت گفت پسرا یکیتون جوجه ها رو سیخ کنه یکیم آتیش درس کنه آراد آتیش روشن کردن رو برعهده گرفت رفت تو حیاط سریدار بود اما مامانم هیچ وقت برای اتیش روشن کردن صداش نمیکرد پاهاش درد میکرد و نمیتونست وایسه بیشتر کارا رو خانومش انجام میداد. ولی این کاربر عهدع مرداس مشغول سیخ گرفتن بودم گوشیم زنگ خورد جواب دادم آرتین بود گفتم سلام داداش خوبی آرتین گفت خودتو برسون بیمارستان ترسیدک گفتم چیشده گفت چیزی نپرس فقط بیا خداحافظ تلفن قطع شد سریع. بلند شدم دستمو شستم دویدم سمت بیرون مامان.گفت کجااا میری گفتم خودم نمیدونم با آراد یه سر میریم میایم به اقا مهرابی بگو زحمتشو بکشه سویچو برداشتم رفتم تو حیاط گفتم آراد بدو بریم آرتین زنگ زد گفت. خودتونو برسونید سریع سوار ماشین شدیم با بالاترین سرعت حرکت میکردم رسیدیم بیمارستان ماشینو پارک کردم پیاده. شدم قدم تند کردم رفتیم داخل آرتین روی صندلی نشسته بود. با نگرانی پاشو تکون.میدادو موهاشو بهم میریخت رفتم جلو دستمو گذاشتم رو شونش گفتم چیشد گفت آرمان الهی دستم بشکنه کاش این کارو نمیکردم کاش نمیزدمش سرش داد نمیزدم نمیگفتم ولش میکنم گفتم بگو چیشده نصف جون شدم گفت اون زن ترنمم بود ترنممممم شکه شدم نگاش کردم چی میگی آرتین حالت خوبه ترنم اینجا چیکار میکنه موضوع رو برام توضیح داد نمیدونستم باید چی بگم چیکار کنم آراد رفت برام اب بگیره کپی ممنوع🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕊 ✨🌤 •|🌹🍃 امام علی ع|🌙 می فرمایند: ♪|√ خردمند کسی است که‍ زبان👅 خود را در بند کشد... 🍃💚 🌹 غرر الحکم ، حدیث ۵۰۲🌹 @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز رادیو خبر تجاوز سراسری به کشور را اعلام کرد. فردا صبح باغیرت‌ها اینقدر با عجله پرچم به دوش دویدند که اصلا فرصت نشد خداحافظی کنند. و رفتند که رفتند... هفته ی دفاع مقدس گرامی باد🥀 پ.ن؛ شما هم مث من یاد محراب میوفتین با دیدن این کلیپ🧐😢 عکس سه نفرشون😞 @roman_tori
📚 کتاب: 📝نویسنده: سید مهدی مجتهد سیستانی 📃خلاصه: بررسی روایات ۱۲ امام، ۱۲ وصی، ۱۲ قائم و ۱۲ مهدی(علیه‌السلام) و نقد احمدالحسن البصری 🎭ژانر: @roman_tori 👇👇👇
📚کتاب: 📝نویسنده: 🎭ژانر: 📃خلاصه: کتاب « کامل» شامل 13 سخنرانی استاد مرتضی مطهری در سال 1353 است که در ایام ماه مبارک رمضان ایراد شده است. موضوع اصلی کتاب، معرفی انسان نمونه و الگوی تربیتی مورد نظر اسلام است که استاد مطهری از آن به عنوان انسان کامل یاد می‌کند. @roman_tori 👇👇👇
📚رمان: 📝نویسنده: 🎭ژانر : 📃خلاصه: من را شراره نام نهاده اند … زیرا پدرم اعتقاد داشت با شراره های آتش وجودم در هنگام تولد زندگیش را به آتش کشیده ام … من را شراره صدا زدند خواهر و برادری که مگسان دور شیرینی بودند و هرچه پدر میگفت گوش می نهادند من شراره بودم و آنها برای خاموش کردن شعله های درونم با نفرت و آزارهایشان آبی می شدند بر روی آتش وجودم …. حال مردی میگوید با شراره های عشق شعله کشیدم وجودش را مردی که خود خاکسترم کرد و چیزی از من باقی نگذشت. @roman_tori 👇👇👇
رمان: نویسنده: نیلوفرقائمی فر خلاصه : این رمان ،دومین اثر منه و موضوعش این طوری شروع میشه… امیرر محمد یه پسر ۲۸ -۲۹ ساله است که به خاطر ناتوانی ای که در ازدواجش داشته ،همسرش ازش جداشده و اون بعد طلاق به فکر درمان خودش میفته ؛دوره درمان که تموم میشه پزشک و روان شناسش بهش پیشنهاد میدن که قبل ازدواج مجدد مدتی خانومی رو عقد موقت کن تا از درمان خودت مطمئن بشی و بعد ازدواج کن حالا امیر محمد کی رو انتخاب میکنه؟هیفا رو هیفا کیه؟در ادامه رمان بخوونید … فقط اینو ازش میگم که یه شاهزاده عرب که …. که… خب رمانو بخونید …. حالا چرا روز نودو سوم؟!!! تو رمان معلوم میشه.. ژانر: @roman_tori 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان شکلات زندگی من😍😍😋😋 پارت 72 از زبان ترنم بهوش اومد اول جلوی چشمام تار بود کم کم چشمام به نور عادت کرد و چشمامو باز کردم چند تا پرستار و دکتر رو سرم بودن یکشیون گفت الان اطلاع میدم بقبشون رفتن بیرون اون خانم مهربونه با آرتین و آرمان اومدن داخل آرتین و ارمان اومدن جلو آرمان رفتبغلم کرد گفت اجی کوچیکه تو که بی معرفت. نبودی تو رازا تو به من میگفتی. مگ.من مرده بودم که رفتی مگ غریبه بودم که بهم نگفتی مگه قرار نبود دوستت باشم داداشت باشم چیزیو ازم پنهون نکنی انگار نفسش گرفت گفتم شرمندم شرمنده همهتون چند تا سوال دارم آرتین گفت. الان وقتش نیس گفتم پس کی وقتشه ها بگد دیگ مهم حق دارن بدونم کی بود زندگیمو بهم ریخت چرا بیمارستان بودین هاا مامانم کجاسسس داشت صدام میرفت بالا که آرمان دستمو گرفت رو به آرتین گفت داداش تند نرو تا الان چیزی نگفتم پشتت بودم ولی دوتاتون. مقصرین جای اینکه بشینین مثل ادم عاقل حرف بزنین. بچه بازی در میارین آرتین گفت من میرم. فعلا رفت بیرون در رو محکم بست اجازه صحبت کردن به ما نداد کپی ممنوع 🚫 @roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😋😋😋😍 پارت73 از زبان آرمان پرستار اومد بیرون مقصمرا خاندیگایی. میتونین برین گفتماجفقط اذیتش نکنید. با اراد رفتیم جلو رفتم جلو بغلش کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود گفتم اجی کوچیکه تو که بی معرفت نبودی تو رازاتو به من میگفتی مگ من مرده بودم که رفتی مگ من غریبه بودم که بهم نگفتی مگه قرار نبود دوستت باشم داداشتت باشم هیچ چیو ازم پنهون نکنی نفسم گرفت پشت سر هم تند تند حرف زده بودم گفت من شرمندم شرمنده همتون گفت چند تا سوال دارم آرتین سریع گفت الان وقتش نیس ترنم گفت پس کی وقتشه بگید دیگه منم حق دارم بدونم کی بود زندگیمو بهم ریخت چرا بیمارستان بودین ها مامانم کجاس انگار بچه بود بهونه میگرفت دستشو ترنمو گرفتم به آرتین گفتم تند نرو تا الان چیزی نگفتم پشتت بودم ولی دوتاتون مقصرین جای اینکه بشینین مثل ادم عاقل حرف بزنین بچه بازی در میارین ارتین سریع خداحافظی کرد و رفت متوجه حرکاتش نبودم باید باهاش حرف میزدم کپی ممنوع🚫 @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا