سلام اول اینکه آفرین به خاطر دقتتون در رمان خوندن
و ممنونم که محترمانه تظرتون رو گفتین راستش قلم نویسنده به گونه ای هست که کلا قصد داره همه رو گیج کنه و بعد غافلگیر کنه
رمان یه رمان مذهبی با آدمهای مثبت نیست همونطور که در ادامه میخونین که حتی حاج خانم که زن خیلی مهربونی هست هم کارهایی در گذشته انجام دادن که خیلی بد بوده
در کل میخوام بگم شخصیتهای رمان شخصیتهای پاک و بدون گناه نیستن در واقع شخصیتهایی خاکستری هستن
این رمان مث رمان های مذهبی دیگه که تقریبا موضوعاتشون کلیشه ای شده نیست درسته که قبول دارم نیاز به ویرایش داره که اونم به خاطر وقت کم نویسنده شرایطش فعلا نیست
ولی مطمعن باشین از خوندن رمان پشیمون نمیشین 😍☺️
درباره طهورا اگر رمان رو با دقت بخونین متوجه میشین که طهورا چه مشکلی داشت و رابطه علیرام با اون کاملا سوری بوده
و اینکه احساس میکنم باید دوباره این قسمتهای آخرو بخونین چون اصلا این چیزی که گفتین نیست هنوز عقدی نکردن و اینکه طهورا وضع بیماریش به حدی بود که دم مرگ بود و تا الان هم به خاطر کمکهای علیرام دووم آورده بود از پوشش کامل طهورا در منزل باید متوجه بشین که هیچ ارتباط زناشویی بینشون نبوده
آناهید هم که معلومه شخصیت معلوم الحالی هست که هنوز نمیدونه با خودش چند چنده باید صبور باشین تو قسمتهای جدید شگفتانه هایی هست که جواب خیلی از سوالاتتون داده میشه🌿🌸
سلام وقتتون بخیر ممنونم از اینکه نظرتونو با به اشتراک گذاشتین
اگر رمان رو به دقت خونده باشین متوجه میشین که جایی علیرام به آناهید گفت که وقتی با طهورا آشنا شد حالش خیلی داغون بود پس اینکه پول چارهی کارش نباشه چیز بعیدی نیست طهورا در کنار بیماری جسمی بیمار روحی هم بود که همین بیشتر باعث بدتر شدن بیماریش شد
آناهید هم به خاطر یه عذاب وجدان یا اینکه خودشو مقایسه کرده با طهورا اینکه ممکن بود خودش جای اون باشه
چون اگر دقت کنین اناهید یه شخصیت پولکی هست و همه چیز رو در پول میبینه فکر میکنه پول چاره همه دردها هست .
چقدر امروز تایپیدم از من که تو تایپ تنبلم بعید بود😂😅
🌿 طب نوین روجین🌿
🍃 #انارهای_نارس... 💌 #پارت64 اناهید به حاج خانم خیره شده بود .. حاج خانم با ذوق گفت _بیا تو مادر
🍃 #انارهای_نارس...
💌 #پارت65
***
اناهید روی تخت نشسته بود موهای کوتاهش نم داشت کلافه با یک دست گوشی موبایل به گوشش چسبونده بود .
_واقعا کارت احمقانه باید دور ساعد دیگه خط بکشی!
اناهید رو تخت دراز کشید
_باور میکنی دیشب یک خواب راحت کردم مثل موقعی که تو روستا بودم حتی وقتی تنها بودم .
مینا با حرص گفت
_زده به سرت ..
اناهید انگار هر چه تلاش میکرد نمیتونست به مینا بفهمونه چقدر الان حالش خوبه .
_تو نمیفهمی ...انگار یک نیروی من به این خونه کشوند ..
_حالا اون پیر زنه باهات بد رفتاری نکنه ؟
اناهید با هیجان نشست
_آها آها ..خیلی رفتارش عجیب ..
مینا پوفی کشید
_چه انتظاری داری خوب باشه !
اناهید تصیح کرد
_نه نه خیلی مهربونه همش میگفت خدارو شکر برگشتی ..کلی هم مواظب منه دیشب لباس داد گفت برو اتاقت استراحت کن ..
صدای پر تعجب مینا امد
_یعنی چی؟
_نمیدونم ....اصلا حرفی نزد البته علیرام گفت خبر ندارن از رابطمون ..
مینا تایید وارد گفت
_همونه ..وگرنه بفهمن که پوستت کندن ..
صدای در زدن اتاقش امد
_اناهید مادر خوابی ..
اناهید سریع گفت
_خداحافظ خداحافظ .
بلند شد در باز کرد
حاج خانم با خوشرویی نگاش کرد
_وقتش داری باهم حرف بزنیم .
اناهید سر تکون
_آره آره .
ولی انگار تو دلش رخت میشستن .
حاج خانم روی تخت نشست
_دیشب خواب بودی امدم ازت سر زدم ..
اناهید تک خنده ای کرد
_ببخشید باعث اذیت شما ..
حاج خانم آهی کشید
_نه نه مادر ...باید یک چیزهایی رو بهت بگم ...
کپی ممنوع⛔️
نویسنده: #تبلور
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیشه به زندگی
روزهای بیشتری اضافه کرد
ولی میشه به روزهامون
زندگی بیشتری ببخشیم
حـالِ خـوب نصیب لحظههاتون...
💌|@roman_tori
4_6012769273108236989.mp3
2.79M
#بشنویم🎧
مجید رضوی🎤
بالاخره🎼
🎹|@roman_tori
📚رمان: #مزایده_ی_یک_قلب_شکسته
📝نویسنده: #نیلوفر_لاری
📃خلاصه:
درباره ی دختری به اسم هیواست که همه ی افراد خانواده به جز خواهر بزرگترش را در حادثه ای از دست داده است وهیوا که بر خلاف خواهرش حوری از روحیه ای شلوغ و پر جنب وجوش برخوردار است علیرغم سرزنشها و توبیخات حوری که مدام از او میخواهد عاقلانه و باوقار رفتار کند دست از شیطنت و مردم ازاری بر نمیدارد تا اینکه …
مزایده یک قلب شکسته
🌿🌸 @roman_tori🌸🌿
👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزهایی که میشنوی رو زود باور نکن
چون دروغها سریعتر از حقیقت پخش میشن .
♥️
بر پنجرهام بخار تو میچسبد
صبحانه در انتظار تو میچسبد
قوری و سماور و دو فنجان با عشق
چایی چقدر کنار تو میچسبد...
❄ @roman_tori
Garsha-Rezaei-Donyami-320.mp3
9.77M
#بشنویم🎧
گرشا رضایی🎤
دنیامی🎼
🎹|@roman_tori
🔮آرزوی محال🔮
#316
چشمام سیاهی رفت افتادم مامان باگریه نشست کنارم
_آروم باش مادر...نکیسا تورودوست داره امکان نداره که ولت کنه
لبخند بیجونی بهش زدم وبغضی که توی گلوم خونه کرده بود شکست بدهم شکست
احساس میکردم قلبم توی دهنم میزنه توعمرم هیچوقت اینقدر نترسیده بودم باپاهای لرزون به اتاقم پناه بردم.پشت درنشستم وهق هقم به هوارفت اون حس مالکیتی که به نکیساداشتم دودشد
بدبختی روباتمام وجودحس میکردم الان تنهاکسی که میتونست آرومم کنه خودش بود
گوشیمو برداشتمو بهش پیام دادم
_سلام
چنددقیقه طول کشید تاجواب بده دیگه داشتم ناامیدمیشدم ازجواب دادنش که صفحه ی گوشی روشن خاموش شد زودپیامشو دیدم
_سلام خانم ما حالش چطوره؟
دوباره چشمه ی اشکم به راه افتاد وصفحه ی گوشی روتارمیدیدم