فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
دوستان عزیز پیشاپیش عید سعید فطر رو به همه شما عزیزان تبریک می گم 🌹🌹🌹🌹
#سرباز_امام_زمان
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_10 شب::: داوود: امید خیلی ساکت شده بود... تو خودش بود.. تو فکر بود... یه
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_11
چند ساعت بعد:::
فرزاد: فکر آرزو مثل خوره تو جونم افتاده بود...
کاریم ازم برنمیومد...
خیلی کار اشتباهی کردم زنگ کردم...
گوشیو برداشتم..
خواستم زنگ بزنم ولی اومدم از برنامه بیرون و رفتم توپیامک...
«سلام خانم حسینی وقتتون بخیر، اسماعیلی هستم... میخواستم بگم باید باهاتون صحبت کنم لطفا جواب بدید»
آرزو: کنار مامان نشیته بودمو فیلم میدیدم
از اونجایی که هنوز اعصاب بابا خورد بود تلوزیون رو بی صدا بود..
با صدای پیامک گوشیم سکوت خونه شکست و هردو به من زل زده بودن..
چون فرزاد هی زنگ میزد شمارشو به یه اسم بی معنی سیو کرده بودم تا تلفوناشو جواب ندم..
تا دیدم فرزاده سریع گوشو خاموش کردم گذاشتم کنار...
جَو خیلی سنگین بود تصمیم گرفتم یه چیزی بگم از این سنگینی در بیایم..
اممممم، میگم بابا، درد کمرتون بهتره؟
روژان: با تعجب و ترس چشممو دوختم به رسول..
رسول: از حرفش تعجب کردم که چرا یهو این حرفو زد.. روژان با ترس والتماس نگاهم میکرد، نگرانی از چشاش موج میزد.... منم باهمون میزان تزس و تعجب بهش نگاه کردم.... ولی ترسم از سوالایی که تو ذهنشه...
با مقدار خیلی کمی اصبانیت و ابروهای گره خورده نگاهمو به آرزو دادم...
آرزو: اوه.. فک کنم بیشتر گند زدم😓
روژان: رسول... دو... دوبا... دوباره کمرت...😥
رسول: نذاشتم حرفش کامل بشه با دست پاچکی گفتم: خوبه خوبمممم🙃
آرزو خانوم میخواد ساکتی رو بشکونه بحث کمر منو میکشه وسط😐😂
روژان: 🙂😞
ـــــــــــــــــــ
عطیه: رضا مامان؟
رضا: جونم مامان
عطیه: جانت بی بلا
میری چند تا تختم مرغ بگیری؟
رضا: روچشم
ــــ کمی بعد ـــ
رضا: مامان
عطیه: سوالی نگاهش کردم
رضا: میگم مامان امشب فوتباله تخمه هم بگیرم😅
عطیه: خندیدمو گفتم: بگیر😂
ـــــــــــــــــــــــــــ
امید: مامان چقدر بگیرم تخمه رو؟
زینب: هر اندازه ای که کفاف تو و باباتو بده😂
امید: یعنی 100 کیلو؟ 😂
زینب: برو بچه خوشمزگی نکن😐😂
رویا: داد زدم: وااایسااا وایساااا
امید و زینب: سوالی و با تعجب نگاش میکردیم...
پ.ن¹: چیشد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_11 چند ساعت بعد::: فرزاد: فکر آرزو مثل خوره تو جونم افتاده بود... کاریم از
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_12
زینب: چیشده مامان😐
رویا: منم بیاممم ، لطفا😂
زینب و امید: 😂😂😐
امید: رگ غیرتم باد کرد گفتم: نه خیر نمیخواد، چی میخوای بگو میارم واست؟😌
رویا: چیزی نمیخوام، فقط حوسلم سر رفته😒
زینب: طوری که غرور امید نشکنه گفتم: اگه از نظر امید ایراد نداره برو😂
و به رویا چشممی زدم جوری که امید نبینه...
امید: باوشه، اگر از نظر شما عیب نداره منم حرفی ندارم، میتونه بیاد😌😂
رویا: ایش😒😂
ـــــ حیاط ــــــ
رویا: خواستیم از در خارج بشیم که با صدای نسبتا بالایی گفتم: عههه وااایسااا
امید: چیشددد😐
رویا: صبر کن ببینم آرزو هم میاد، لبخندی زدمو گفتم: دایی رسولو که میشناسی❤️😂
امید: لبخند متاقبل زدمو گفتم: اهوم... فوتبااالییی😂❤️
رویا: رفتمو در زدم.. تق تق
آرزو: بابا داشت مامانو قانع میکرد که کمرش سالمه.. دیدم صدای در میاد، پاشدمو رفتم باز کردم..
عه رویا تویی؟!
رویا: نه من مامانمم یعنی عمه ات😐
آرزو: 😂😐
خب؟؟!
رویا: طوری انگار چیزی یادم افتاده باشه گفتم: اها😐 منو امید داریم میریم تخمه بگیریم واسه فوتبال توهم میای باهامون؟ که واسه دایی هم تخمه بگیری😂
آرزو: اره اره وایسا حاضر شم الان میام...
ـــــــــــ
آرزو: به مامان خبر دادم و باهاشون راه افتادیم سمت مغازه سر کوچه..
رضا: اه چرا تعطیله این مغازه😐
امید: عه رضا😳😆
رضا: رفتم جلو دست دادم به نشانه احترام و سلام به خانمو یکم خم شدمو سلام کردم..
امید: تعطیله مث اینکه
رضا: اره..
شمام اومدین تخمه بگیرین دیگه؟
همه: به نشانه اره سر تکون دادن
رضا: خب... چاره ای جز اینکه بریم فروشگاه خیابون بغلی نداریم..
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
خب🙂💔 مث اینکه فردا باید بریم مدرسه🔪
ما بدلیل گردوغبار شدید تعطیل شدیم😄
#بسیجی🦋
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_سوگل_طهماسبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#پست_سوگل_طهماسبی
#سرباز_امام_زمان
#پست_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷