هدایت شده از #بازارچه ایتا#آمل#مازندرانیها
🌹🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌹
🌸 انت الرزاق و انت ارحم الراحمین 🌸
اَللَّهُم#رونق کسب و کار و مغازه
رزق و روزے
شیپور امل ما🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا رِزْقاً حَلاَلاً طَيِّباً بِلاَ كَدًّ وَاسْتَجِبْ دُعَائَنَا بِلاَ رَدٍّ وَنَعُوذُ بِكَ عَنِ الْفَضِيحَتَيْنِ اَلْفَقْرُ
وَالدَّينَ سُبْحَانَ الْمُفَرَّجِ عَنْ كُلِّ مَحْزُونٍ وَمَغْمُومٍ سُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ خَزَائِنَهُ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ الْكَافِ
وَالنُّونُ اِنَّمَا اَمْرُهُ اِذَا اَرَادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيئٍ
وَاِلَيْهِ تُرْجَعُونَ هُوَاْلاَوَّلُ مِنَ اْلاَوَّلِ وَاْلاَخِرُ بَعْدَ الاَخِرِ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ لَيْسَ
كَمِثْلِهِ شَيئٌ فِى اْلاَرْضِ وَلاَ فِى السَّمَاءِ وَهُوَالسَّمِيعُ الْعَلِيمُ لاَ تُدْرِكُهُ اْلاَبْصَارُوَهُوَ يُدْرِكُ اْلاَبْصَارَ
وَهُوَاللَّطِيفُ الْخَبِيرُ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هر چی داری اینجابفروش 🛑
👈هر چی نیاز داری اینجا بخر 🛑
👌از نو تا دست دوم🔔
👈کسب وکارت را ویژه و طبق سلیقه خودت تبلیغ کن🛑
https://eitaa.com/joinchat/862716416C80b5319522
کانال دوم ما در تلگرام
https://t.me/semsarinmonhshahr
🆔@shiporamoolma
شیپور امل ما📣📣📣
👇تقویم نجومی اسلامی 👇
✴️جمعه 👈23 آذر/ قوس 1403
👈11 جمادی الثانی 1446👈13 دسامبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅معاملات و تجارت.
✅خرید کردن.
✅شروع به کار و کسب.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅نوشیدن دارو.
✅و دیدار با امیران خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد مبارک و عمری طولانی دارد
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور ازدواجی.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️شادی و نشاط.
✳️خرید ملک.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️درختکاری.
✳️فروش احشام و حیوانات.
✳️نامه نگاری و مکاتبات.
✳️دیدار با دوستان.
✳️و بنایی و خشت بنا نهادن نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی جسم خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث خبط دماغ می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 12 سوره مبارکه " یوسف " علیه السلام است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد.ان شاءالله. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات
🆔@shiporamoolma
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت165
👇👇👇
اباجی با بغل کردن ننه عذرا حرف زدنش با من ناتمام موند و من با خیال راحت
ننمو بغل کردم
گفتم: خداشکر زنده اید
سرمو از بغلش بیرون کشید و گفت ، فقط همین ؟
منتظر شیون و ضجه کردنم برای آقا بود
سرمو به طرف خواهرام چرخوندم تا جوابی به سوالش ندم و حرف حقیقت را نزنم و بگم برای شوهرت ناراحت نیستم ، بلکه خیلی هم خوشحالم که از ظلم و ستیزیش راحت شدید ،
چون میدونستم عاشق پیشه ی آقا هست ، خودم را به چیزی مشغول کردم
اسحاقو از بغلش بیرون کشیدمو به خودم چسبوندمو گفتم ماشالله چه بزرگ و هزار و یک ماشالله چقدر خوشگل هم شدی ،
اسحاق با گریه ، از من غریبگی کرد ،
ننم با حرص از دستم کشید و گفت ای کاش به اینجا نمی اومدی ، و جلوی همه بی آبروم نمیکردی ،
حداقل جلوی عالم و آدم میگفتم دخترم خبر نداشت
نه با افسوس به من نگاه کنم
حوصله ی شنیدن نصیحت ها و سر کوفت های ننمو نداشتم
کنار ننه عذرا نشستم ، و به چپ چپ نگاهای اباجی توجه نمیکردم
یه دفعه صدای تیراندازی از بیرون به صدا در اومد ، با دهن باز به تک تک نگاه مردم
گفتم یا خدااا ؟ چی شد ه ؟
ننه عذرا دستمو فشار داد و گفت دختر جان نترس هیچی نیست
حتما جنازه رو آوردن و براش تیراندازی میکنن
مگه تو هنوز از رسومات اهالی روستا خبر نداری ؟
گفتم دلم شور میزنه ننه عذرا
گفت بد به دلت راه نده ، هیچی نیست
لیوان آبی دستم داد و گفت بخور ،
یه جرعه لیوان را بالا رفتم ، آب مثل زهر از گلوم پایین میرفت
صدای تیر دوباره بلند شد
این بار همه ترس به جونشون افتاد
ننم بچه هارو برداشت و از اتاق بیرون برد ،
این بار واقعا دلم شور برای اتفاقای بدی میزد ،
بلند شدمو گفتم ننه عذرا من میرم میرم حسینو ببینم ،
تا حسین روبا چشام نبینم دلم آروم نمیگیره
بلند شد و گفت ، پس تنها راه نیافت
وایسا باهم بریم ، اینقدر گفتی دلم شور میزنه، شک و ترس به من هم افتاد
دست و پام شروع به لرزیدن شدن
انگار منتظر حادثه بودم
زن و بچه جیغ وبه دنبال راه فراری بودن
ننه عذرا گفت یا خداااااا ،
چی شده ؟ اینجا چه خبر شده ؟ وای قلبم .....
نفسم به شمارش افتاد ، بدون هیچ ترسی بیرون رفتم
چشمم به دنبال حسین و حاج رحیم میچرخید
هر که به مسیری میدویید
جمعیتی دور چیزی حلقه زده بودن
به همون سمت رفتم
گوشام سنگین شده بود ، نه صدایی میشنیدم نه قدرت صدا زدن حسین را داشتم
به جمعیت رسیدم
پا کند کردم ، تند تند نفس کشیدم
از بین جمعیت داخل اون دوره شدم
🌹🌹🌹زندگی بتول 🌹 🌹 🌹
قسمت166
👇👇 👇
از دیدن حسین غرق در خوون و حاج رحیمی ، که حتی گریه اش هم قفل شده بالای سرش بی هیچ حرکتی نشسته بود
به چشمای نیمه بازش که از بین جمعیت دنبال گمشده اش باشه ، یا دیدنم لبخند تلخی زد
آروم گفتم حسین ؟
عشقم چه بلایی سرت اومده ؟
دستمو به سینم چسبوندمو آروم آروم به طرفش قدم برداشتم
کنارش نشستم ، یهو صدام بالا رفت و داد زدم کدوم بی نامووس با حسین اینکارو کرد ؟
دستمو زیر گردنش گذاشتم و بلندش کردمو روی پام خوابوندم
با صدای پراز سوز گفتم کی با تو اینکارو کرد ؟
وااای حسین...... وااای جیگرم داره آتیش میگیره
بریده بریده گفت ، نترس حالم خوب میشه ،
ننه عذرا با صدای جیغ گفت چه بلایی سر بچم اومده ؟
حسین منو کی به این روز انداخته ؟
صدایی از پشت سرمون گفت من کردم .......
آره من کردم ،
خشایار جلوی من ایستادو گفت من کردم ، من به شوهرت شلیک کردم
دلیلش هم به خاطر کاری که ماها با قلبم کردید
هنگ به لبش دوخته بودم ، قبل از اینکه حرفی بزنم دایه اقدس ، گفت وااای ننه چکار کردی ؟
خدا لعنتت کنه دختر آمنه ، که نوه امو دیونه کردی ،
صورت حسین را بوسیدم و پامو از زیر سرش برداشتم
بلند شدم و تو صورت اقدس دایه رفتمو گفتم من چکارت کردم که اینقدر از من بدت میاد ؟
مگه نگفتی دوست نداری من بشم عروست ؟
حرفتو گوش دادمو رفتم دنبال زندگیم ،
پس چرا دست از سر من و زندگیم برنمیدارید
خشایار عصبی شد و تفنگ شکاری را روبروم گرفت و گفت تو غلط کردی ،
تو خیلی غلط کردی که رفتی دنبال زندگیت ، در صورتی که زندگی منو سیاه کردی ،
لوله ی تنفنگشو گرفتمو به سینم چسبوندمو گفتم شوهرمو زدی ؟
حالا منو بزن ، ددددد. بزن لامذهب ، مرد باش و بزن
یه دفعه خشایار زمین افتاد👇👇
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 167
👇👇👇
به حسین که یه دستش کتفشو گرفته و با دست دیگه اش چوپ ....
ننه عذرا گفت چی شنیدم حسین ؟
چشمم روشن ، جلوی عالم و آدم چیا دارن به ناموس ما میگن
حاج رحیم با ماشین جلوی پای حسین ترمز کرد و گفت سوار شو ،
ننه عذرا دست حسین رو گرفت وبه زور سوار ماشینش کرد
تا خواستم من هم سوار ماشین شم ، ننه عذرا گفت تو بمون پیش ننه ات و با بی آبرو ییتون زندگی کن و درو بست و تو یه چشم بهم زدن ماشین با سرعت از جلوی چشمم رد شد
خودم را تو مردابی بی انتها میدیدم
مثل آب رون سر جایم نشستم
با حرص به خشایار نگاه کردم که اقدس دایه به سر و صورتش چنگ میزد و از بقیه کمک میخواست
دورم با بردن خشایار خلوت شد
خودم موندم و یه عالمه درد ....
یه عالمه عشقی که به حسین داشتم
من عاشق شده بودم
عشق مردی که به خاطر من جونش تو خطر بود
ننم دستی روی شونم گذاشت و گفت پاشو دختر جان ،
نگاه کن همه چه جور تور نگاه میکنن
از شدت گریه ، نمیتونستم حرف بزنم ،
عموم دستمو گرفت و گفت این آشی که خودت پخته بودی
قبل از اینکه بیشتر آبروی مارو ببری از اینجا برو
اشکامو با دست پس زدمو گفتم کجا برم
من که داشتم زندگیمو میکردم ، چرا بهم خبر اقارو دادید ؟
چرا به دروغ مرگ کل خانوادمو به من رسوندید ؟
عمو اخمش عمیق تر شد و گفت ما خبر ندادیم
ما اصلا میدونستیم کدوم گوری زندگی میکنی؟
به جای کل کل کردن با تو ،
باید به تشیع برادرمون باشیم
ننم با آوردن اسم آقا گریه اش شدت گرفت
محکم جلوی عمو ایستاد و گفت من هنوز زنده ام و خونه ی اقاش هنوز درش براش بازه ،
کسی حقی نداره دخترمو از خونه ایی که بزرگ شده بیرون بندازه
قبل از عمو اباجی گفت حق داره
حق داریم تورو با دخترات از خونه ی پسرم بیرون بندازیم
ولی الان به حرمت پسرم چیزی بهت نمیگم
بزار خاک بچم خشک بشه اونوقت برات تصمیم میگیریم
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت168
👇👇👇
سرم سوت کشید ،
بلند شدمو با عصبانیت گفتم کی رو از خونه اش میخوای بیرون کنی ؟
نشنیدم ، تکرار کن دوباره ؟
وقتی پسرت زنده بود دست از سر ما برنمیداشتی
یه روز خوب از دست تو با اون پسرت ما نداشتیم
فقط یک روز ،،
فقط یک روز نذاشتی آب از گلوی این زن پایین بره
اباجی با دیدن قیافه ی عصبیم ساکت شد
با صدای لا الله اله الله ، ننم جیغی کشید و گفت عبدالله ؟
عبدالله چطور تونستی با من اینکارو کنی ؟
ببین برای مردنت خانواده ات با منو بچه هام میخوان چکار کنن؟
دست ننمو گرفتم و برای بی قراریش و دل شکستم به حال خودم شروع به گریه کردم
گفتم برای آخرین بار بیا تورو ببرم با عشقت خداحافظی کن
اینجا حال ننمو درک میکردم
تا ادم عاشق نشه هیچ چیز و هیچ کس را نمیتونه درک کنه
الان من برای عشقی که به حسین داشتم ، حال دلشو درک میکنم
ننم گفت؛ شیرم حلالت دخترم
فقط منو ببر پیش عبدالله
میخوام بوش کنم ، میخوام ازش حلالیت بطلبم ،
دیگه عبدالله ندارم ، این آدما میبینی چطور با من رفتار میکنن؟
دستشو دنبال خودم کشوندمو نزدیکه جنازه شدیم ،
جلوشون دراز کشیدم و گفتم تورو خدا بزارید ننم برای آخرین بار با شوهرش وداع کنه
مش رسول ، یکی از بزرگان روستا کنارم اومد و گفت دختر چکار میکنی ؟
پاشو ، این کارا چیه میکنی ؟
دیدن جنازه حق شماس ، دیگه لازم نکرده خودتو جلوی جنازه بخوابونی
صداشو آرومتر کرد واقعینش از قدیم و ندیم گفتن جلوی جنازه خوابیدن خوبیت نداره
بلند شدمو خودم را از خاک تکونی دادم،مش رسول دستشو بالا برد و با صدای رسایی گفت جنازه رو بیارید پایین ، تا با خانواده اش برای آخرین بار وداعی کنه
جنازه روی زمین گذاشتن ،
دلم میلرزید ،
ننم کنار جنازه نشست و قبل از اینکه اقارو ببینه ...
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 169
👇👇👇
قبل از اینکه اقارو نگاه کنه سرش کج شد واز هوش رفت ،
آروم گفتم عبدالله آقا ؟
چی بردی با خودت از این دنیا ؟
اینقدر ظلم در حق ما کردی که خدا یه ظالمی قشنگ سر راهت قرار داد ،
بهت نمیگم تو قبرت آروم نخواب ،
چون خدا تاوان همه ی ظلمایی که در حق ما کردی را ازت پس گرفت
جنازه رو بالا گرفتن و از کنار ما رد شدن
وقتی ننم به هوش اومد نالید و گفت :
خدایا عبدالله رو ازم گرفتی ، من به حکمتت اعتراضی ندارم
ولی هر کسی که عبدالله رو ازم گرفت ، از خونش نگذر
تازه فهمیدم که حتی مرگ آقا به دست کسی که ناشناخته بوده
وقتی که آقا به صحرا رفته بود تا ظهر ازش خبری نمیشه ، و یکی به ننم خبر کشته شدنش را میده
شب خونه ی بچگیم از کوچیک و بزرگ و پیر و جون خالی شد
من موندم و ننه ی داغدارم و سه چهار تا بچه ی قد و نیم قد .....
از فکر حسین نمیتونستم بیرون بیام
هزارتا فکر و خیال به سرم میزد
حتی راه بندر را بلد نبودم که ببینم حالش خوبه ؟ یا ....
یا اینکه تقدیرم چی میشه
سر در گم شده بودم
فقط داشتم از عشقش میشوختم
ننم بعد از کلی گریه و حرف از آقام ، آروم شد ،
شاید خسته شده بود
با چشمای سرخ شده بهم نگاه کرد گفت بتول از زندگیت برام بگو ،
اونجا اذیت میشدی ننه ؟
شوهرت اخلاقش با تو چطوره؟
به لباسم نگاه کرد و گفت از سر وضعت بهت نمیاد که غم زده باشی ؟
سرشو به چپ و راست چرخوند وقتی مطمعن شد خواهرام خواب هستن ، گفت با تو ..... ؟
اشکم روی صورتم سُرخورد و گفتم
ننه من حامله ام ....
نوه ی اقدس دایه چند باری مزاحمم شده بود
اخرش هم شوهرم...
هم زندگیمو ازم گرفت
صدای گریم بالا رفت
گفتم ننه ؟
من شوهرمو دوست دارم ، خیلی دوسش دارم ، بدونش زندگیم سیاهه
ننم زد به دستشو گفت خدا خیرش نده
چقدر گفتم سرت تو لاک خودتو زندگیت باش ،
ولی کو گوش شنوا که به حرفم گوش بده
حالا تحویل بگیر
نالیدمو گفتم حالا من چکار کنم ننه ؟
نه روی زمینم نه توی آسمون
من بدون حسین نمیتونم زنده بمونم
بچه اش تو شکممه....
یهو اشکمو پاک کردمو با صدای آرومی گفتم نکنه برای حسین اتفاقی افتاده باشه ؟
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 170
👇👇👇
تمام بدنم مثل بید میلرزید
دستمو روی گوشم چسبوندم
تا چیزی نشنوم
هر لحظه منتظر کشیدنم از زیر لحاف و شکنجم بودم
ولی بر خلاف تصورم ، لحاف برداشته شد و کسی که انتظارش در این ساعت را نداشتم را دیدم
چشام پراز اشک شد و بریده بریده گفتم حسییین؟
حتی نای بلند شدن هم نداشتم
بدنم سست شده بود
به چشام زل زد گفت ؛
نتونستم بتول
نتونستم بدون تو طاقت بیارم
نتونستم بدون تو تحمل کنم
آخه تو کی هستی ؟
چکار با قلب بی صحابم کردی بتول ؟
بلندشدمو پریدم بغلش با گریه گفتم چون من دیونه وار عاشقتم
چون تو عشق قلب منی
اگه نمی اومدی من بدونت داغون میشدم حسین ....
گریم بند نمی اومد ، محکم بغلش کردم و گفتم منو تنها نزار حسین
ای کوتاهی کرد
از بغلش بیرون اومدم و به دستش که آویزون گردنش بود نگاه کردم
گفتم ببخش ...
ببخش که به این روز در اومدی،
سرمو پایین انداختمو گفتم همش تقصیر من بود
من باعث این دردت شدم حسین..
خدا منو لعنت کنه که تورو به اینجا آوردم
دستشو دورم حلقه کرد و گفت خدا نکنه دیونه ...
داری میبینی من هیچیم نیست
ننم با سرفه ایی که کرد حضورش را برامون اعلام کرد گفت پسر جان حتما خسته ایی؟
حسین دستشو پشت گردنم انداخت و سرمو به سینه اش چسبوند و گفت خسته بودم
ولی الان با دیدن بتول خستگیم در اومد
هم خستگیم ، هم دردم کمتر شد
ننم دهنش باز موندو با چشمش به ما فقط نگاه میکرد
از بغل حسین بیرون اومدم
دلم برای ننم سوخت ، چون تا حالا از این حرف ها از مردی توی روستا نشنیده بود
تا حالا آقام به جز فحش و ناسزا و کتک بهش محبتی نداده بود
حسین آروم گفت چیزی برای خوردن دارید ؟
از صبح هیچی نخوردم
ننم قبل از من جواب داد و گفت ...
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت171
👇👇👇
آره ، یه چیزایی از شام و نهار امروز مونده
بهم اشاره کرد و گفت بتول ، تو نو بیا کمک کن تا برای شوهرت یه چیزی آماده کنیم
حسین سرشو پایین انداخت و به فکر فرو رفت
از چیزی غمگین بود ، ولی دلیلش رو میتونستم حدس بزنم
از اینکه ننه عذرا و حاج رحیم تمام اتفاقات امروز را از چشم من میبینن ، از اینکه نمیتونه با واقعیت روبرو بشن
حق هم داشتن ، اگه خشایار درست هدفشو میگرفت الان من داغدار عشقم میشدم
تنم از جمله ی آخری لرزید و پشت سر ننم از اتاق بیرون اومدم
ننم با دیدنم گفت بتول ، واقعا شوهرت دوست داره
لبخندی زد و گفت ببین اقای خدابیامرزت ، روحش انشالله تو بهشت ،
خداااا انشالله ببامرزتش مرد بزرگ را ...
چه کار خوبی در حقت کرد
اگه عبدالله ی خدابیامرز تورو به این آقا نمیداد الان باید با گله گوسفند هر روز وقتتو میگذروندی
گفتم آره واقعا تنها جایی که شوهرت در حقم خوبی کرد منو به حسین داد
ننه آقا اینو بهت گفت که منو به شوهرم به ازای پوول ، فرووخت
ننه قیمه رو روی زغالی که در حال خاموش شدن بود گذاشت و گفت
آقا ت هیچ وقت اینکارو نمیکنه
هر که بهت این حرف رو زده خواسته افکارت علیه اقاتو خراب کنه
میدونستم الان هر چه به ننم بگم باور نمیکنه ، ترجیح دادم حرفی نزنم و سکوت کنم
ننم گفت بتول شوهرت میخواد امشبو اینجا بمونه ؟
گفتم ننه حسین جز اینجا جایی نداره بره
گفت آخه خوبیت نداره ، همش یه روزه اقات فوت کرده ،
اینجا برای من حرف و حدیث در میارن
از سادگی ننم خندم گرفت
گفتم ننه این آقا شوهر من و داماد تو میشه
برای من شوهر و برای تو محرم میشه عین پسرت ..
ننم زیر چشمی به من نگاه کرد گفت :مطمعنی بتول ؟
صورتشو بوسیدمو ناخنک به حلوایی که دستش بود کردم و گفتم آره ننه ی خوشگلم ...
زد به دستمو گفت دست نزن تو امروز خیلی حلوا خوردی ، این یه ذره رو بزار برای شوهرت بخوره
اخمی کردمو گفتم ننه خب بچم دلش حلوا خواست
انگشتشو به زیر لبش چسبوند و گفت واخ واخ واخ ، یه روز رفته بندر ، رفتارش هم عوض شده
من هر سال بچه حامله شدم ، چرا دلم هیچی نمیخواست ؟
با صدایی پشت سرم که گفت ...