eitaa logo
رمان کده ،✍️✍️✍️شهر Romankadh📕shahr🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
1.5هزار دنبال‌کننده
338 عکس
397 ویدیو
0 فایل
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی کپی بدون درج لینگ کانال حرام هست، https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋 ردن داری. پارچه را انداخت و صدایش را بلند تر کرد: -زودتر حاضر شو مهمون داریم... غمی بی سابقه در دل روناهی چنگ انداخت. اشک داغی بر گونه هایش جاری شد. زیر لب گفت: -روناهی، الکی به محبتش دل خوش کردی ... تو هم مثه زینب هستی، یک کارگر! گره های پارچه را از دیوار و درختچه باز کرد. به سمت در خانه رفت. احمد کنار چشمه در حال پوست کردن میش کوهی بود. وسایل را به داخل خانه گذاشت و به سمت احمد رفت. سالار خان با فاصله از احمد در حال صحبت کردن با او بود. جلو رفت و بی توجه به حضور سالار خان گفت: -سلام احمد خان؟ چه قوچ بزرگی شکار کردی؟ احمد سرش را بلند کرد. عرق پیشانی اش را با آستینش گرفت: -سلام خانم جان... سالار خان شکار کردن سالار نگاه پر غروری به روناهی انداخت. روناهی طوری که فقط سالار خان بشنود گفت: -سالارخان کلا شکارچی خوبیه! سالار قهقه ای سر داد و گفت: -بانو بساط به سیخ کشیدن گوشتو آماده کن. دو تا از مامورین روس تا نیم ساعت دیگه میرسن اینجا! روناهی ابروهایش را متعجب بالا فرستاد: -مامورین روس؟ اینجا؟ سالار خان در جواب همسرش گفت: -واسه اندازه گیری سطح آبی که از ایران به روسیه میره اومدن. قراره از مرز اینور به روسیه برگردن. موقع شکار دیدیمشون... ما با سرعت برگشتیم تا بساط پذیرایی را اماده کنیم. دست بجنبون. الان از راه میرسن. روناهی به سرعت به خانه برگشت و با ظرفی بازگشت و ظرف را رو به احمد گرفت: -احمد ... گوشتایی که باید به سیخ کشیده بشه رو زودتر تو این بنداز تا بشورمشون. 🌹🌹 هنوز روناهی از شستن گوشتها فارغ نشده بود که دونفر سوار بر اسب از پشت خانه سنگی ظاهرشدند. یک مرد میانسال و یک زن نسبتا جوان. هردو از شلوارهایی پوشیده بودند که سالار خان موقع سوارکاری میپوشید. زن بلوزی بی آستین به تن داشت و کلاهی حصیری بر سر سالار خان به سمت آنها رفت و بلند به زبان روسی سلام داد. روناهی در حیرت بود که چگونه معنی حرف سالار خان را میفهمد با خودش گفت: -یعنی من هنوز زبان روسی رو که مادرم با من حرف میزد از یاد نبردم؟ پس چطور این همه سال هیچوقت یادم نبوده؟ یاد روزی افتاد که چند روز بعد از رفتن مادرش، به ابراهیم به زبان روسی گفت "آب میخوام" و ابراهیم او را مجبور کرد تا به زبان کرمانجی بگوید آب میخوام تا به او آب بدهد. لبخند تلخی بر لبانش نشست و در دل گفت -بی شک خیلی از لغاتو فراموش کردم. همینقدر که بفهمم سالار خان با اونا چی میگه کافیه! ولی هیچ نمیدونستم که سالار هم روسی بلده! هرچند روسی صحبت کردن واسه کسیکه از نوجوونی سالی دو مرتبه به روسیه میرفته و حداقل یکماه میمونده کار سختی نیست مهمانها به داخل خانه هدایت شدند. روناهی خودش را کنترل میکرد تا مبادا سالار خان پی ببرد که او میتواند کلمات روسی را بفهمد مهمانها که در اتاق نشستند، روناهی چند بالشت برایشان آورد تا تکیه دهند. چشمش به لبهای گلی زن و موهای زردش افتاد. صورتش پر از کک و مکهای ریز بود. دستهایش به دلیل آفتاب سوختگی قرمز شده بود. چشمانش آبی بیروح بود. سالار خان ررو به روناهی کرد: -بانو! مهمونا خسته ان چای بیار روناهی به اتاق جدا شده رفت و کتری را برداشت و از خانه بیرون رفت. هنوز پا از در بیرون نگذاشته بود که صدای قهقه سالار خان و زن روس او را سر جایش میخکوب کرد سرش را برگرداند . سالار خان به سمت زن خم شده بود و به زبان روسی میگفت: -کاترین . زنهای روس زیبا هستن! و زن سرمست از این تعریف صدای خنده اش بلند تر شد. مار حسادت به جان روناهی افتاده بود و نیشش میزد. زیر لب گفت: -این که انقدر صورتش خال خالیه، شبیه اجنه ست کتری را به لب چشمه برد و پر آب کرد. کتری را روی اجاق بیرون گذاشت و رو به احمد که مشغول شستن دستهایش بود گفت: -احمد خان.زیر اجاق رو روشن کن به خانه برگشت صحبت و شوخی بین سالار خان، کاترین و آن مرد که آنتوان نامیده میشد بالا گرفته بود. کاترین بی محابا با دستش به پای سالار خان میزد و روناهی با دیدن این صحنه دندانهایش را به هم می سایید. سالار خان هم انگار حضور روناهی را فراموش کرده بود روناهی نتوانست طاقت بیاورد و از خانه خارج شد. احمد چشمهای به نم نشسته روناهی را دید و صدای خنده ی بلند روسها و سالار را شنید. رو به روناهی گفت -غصه نخورید خانم جان سالار خان مجبوره واسه حفظ ظاهر هم شده با اینا خوش و بش کنه! اینا هر چند وقت یکبار میان و سطح آب اینجا رو اندازه میگیرن تا مبادا آبی که از ایران به روسیه میره کم بشه.سالار مجبوره که اونا رو با خاطره ی خوش از اینجا بفرسته تا در گزارش دهی غرض ورزی نکنن روناهی با غیض گفت -خوش و بش و مهمون داری بله. نه اینکه صدای خنده و هر هر و کر کرش با زن روس عالمو برداشته! روناهی تا موقعیکه چایی حاضر نشد به داخل اتاق نرفت و به اصرارهای احمد که میگفت "بانو روناهی بیایید داخل" توجه نکرد چایی را که به داخل اتاق برد، در استکانها ریخت و سین