🌹#شب سراب🌹
#پارت196
قدرت دارند،می توانند،تو چه حقی داری در حالی که اه در بساط نداری،مرگ برای ضعیف امر طبیعی است کسی که پول ندارد غلط میکند عاطفه داشته باشد،کسی که زر ندارد حق داشتن دل را هم ندارد اینها قسمت پول دارها و مالدارها است که با پول همه کار میکنند من گردن شکسته نگاه تو روی زنی نکردهام اینجوری بد عاقبت شدم این مردکه گردن کلفت رفته زن هم گرفته و بغل آن عجوزه میخوابد اما چون پول دارد آقاست و آقا جانم است و ارباب استای روزگار،لعنت بر تو. -بگو ببینم چه کار داری؟ صدای محبوبه بود اما صدایش آشنا نبود انگاری هیچ مرا نمیشناخت آخ که چه زود اینها همه چیز را فراموش میکنند عشقشان هم سرسری است. پدرش در حالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: -من همین نزدیکیها هستم. هه هه،آن سالهایی که باید پیش ما میبود ترکمان کرد،اگر مثل پدری بالای سر ما دو تا بود حتما کارمان به اینجا نمیکشید اگر من هم اشتباه میکردم و خلاف میکردم مثل پدری راهنماییم میکرد و به راهم میآورد،حالا ما را که هشت سال شب و روز در خلوت با هم بودیم تنها نمیگذارد واقعاً که...... وقتی در را بست و من و محبوبه تنها شدیم گویی تمام گلههایم از بین رفت،دیدم باز هم دوستش دارم و باز هم میتوانم در آغوشش بگیرم، دستهایش را ببوسم و طلب بخشش کنم: چقدر خوشگل شودی محبوب. -دیگر دوره ی این حرفها تمام شده. -رفتی،بی خداحافظی؟ -تو که شب قبلش حسابی با من خداحافظی کرده بودی. پوزخندی زد و گفت: -راستی حال مادرت چطور است؟ اصلا فراموشم شده بود که چطوری کتکش زده بود هیچ حرفی در این مورد بهش نزدم. جوابش دادم: -راهیش کردم رفت خانه ی پسر خاله. -راستی؟شیش سال دیر به صرافت افتادی. -بیا از خر شیطان پیاده شو محبوب،برگرد سر خانه و زندگیت. -نه دیگر کلاه سرم نمیرود،دیگر پشت گوشت را دیدی مرا هم دیدی. -دیگر دوستم نداری محبوب؟ -نه خودت نگذاشتی،سیرتت صورتت را پشاند. -سیرت تو چی؟بهتر از من بود؟سازگار بودی؟سربه راه بودی؟ -....... -من میدانم که بد کردم،ولی به خدا پشیمان هستم،هر دو مقصریم،هر دو گناهکاریم،هم من اشتباه کردم هم تو،من فکر میکردم تو آنقدر عاشقم هستی،آنقدر خاطرم را میخواهی که نباید دست و دلم برایت بلرزد،تو هم همچو اشتباهی کردی،تو هم فکر کردی چون دوستت دارم هر کاری مجازی بکنی و کردی و من دم نزدم یادت میآید وقتی الماس مرد یک کلمه از تو گله کرده باشم؟ البته سرنوشتش بود اما تو هم مواظباش نبودی،همیشه کنار کرسی خوابیده بودی و مادرم هم کلفتی میکرد و هم بچه داری،اما من چیزی در این مورد تا این لحظه به تو گفتم؟اما آن شب بد کردم،مست بودم غلط کردم،می فهمم که اشتباه کردم توبه میکنم محبوبه جان توبه میکنم. -هاه......توبه ی گرگ مرگ است،به محض اینکه برگردم،دوباره دکانت را پاتوق زنهای به قول پدرم بدتر از خودت میکنی. -قول میدهم،غلط کردم،بده دستت را ببوسم،تو خودت مرا بد عادت کردی اگر هم زنی به دکانم میآمد،من فکر میکردم و به خود میگفتم وقتی نه خانه ای داشتم و نه دکانی،زنی مثل محبوبه عاشقم شد ،دنبالم افتاد و پاا از دکانم آن طرف تر نگذاشت. پس لابد حالا که....حالا که...... -حالا که چی؟حالا که تنبانت دو تا شده؟ -تو هر چه دلت میخواهد بگویی بگو،فکر میکردم باز هم مثل تو گیرم میآید،بهتر از تو نصیبم میشود،آره این فکرها را هم کردم به تو دروغ نمیگویم،اما فقط در حد فکر بود،اما تو هزار تهمت بی جا به من زدی به خدا تو هم به من مدیون هستی،حالا گذشتهها را ولم کن بگذار دستت را ببوسم. -راست میگویی من هم به تو مدیون هستم،بد جوری هم مدیون هستم،حالا وقتش رسیده که حسابها را تصفیه کنیم. شیش هفت سال بود که میخواستم این دین را به تو بپردازم.با تمام قداری که در بازو داشت چنان در صورتم نواخت که برای یک لحظه چشمانم تار شد احساس کردم چیز گرمی تمام سوراخ بینیام را پر کرد. اما هیچ دلگیری از او نداشتم همان دستی را به صورتم سیلی زده بود گرفتم وبا تمام صمیمیت بوسیدم خون دماغم روی دستش ریخت. خون مرا ریختی محبوب جان حالا راحت شدی؟دلت خنک شد؟ نه....راحت نشدم اگر می توانستم این رگ بی غیرتی را با تیغ از هم بدرم,آ« وقت راحت می شدم موقعی دلم خنک می شد که این خون از رگ گردنت بریزد. الله اکبر این همان رگی است که بارها گفته بود ارزو داشت تمام هستی خود را به پای صاحب آن بریزد تا سربلند بماند؟خدایا من همان رحیم هستم که او به دنبالم آمد وخانه خرابم کرد؟خدایا آن عشق بود یا هوس که تبدیل به نفرت شده است؟ محبوب جان من این پلنگ را دوست دارم ,محبوبه این پلنگ بهتر از بره مظلوم وبی دست وپاست محبوبه طلاق نگیر ترا به روح الماس قسم می دهم طلاق نگیر من هم از دست می روم. دستش را از دستم بیرون کشید وگفت:ولم کن برو گمشو. محبوب,... محبوب جان چطور دلت می آید؟ بی اعتنا به همه چیز رفت ودر را بست ای بی انصاف.