eitaa logo
رمان کده ،✍️✍️✍️شهر Romankadh📕shahr🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
1.5هزار دنبال‌کننده
338 عکس
397 ویدیو
0 فایل
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی کپی بدون درج لینگ کانال حرام هست، https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹#رکسانا#🌹 شتم می گفتم ، خواننده مورد علاقه ش ام کلثومه! این نوارش رو میذاره و همچین ازش لذت می بره که نگو! با پا زدم به پاش و رو به رکسانا گفتم : _ ما سراپا گوش هستیم رکسانا خانم ! یه خرده نسکافه خورد و گفت: _ من از طرف عمه تون براتون پیغام آوردم. _ عمه مون؟! سرش رو تکون داد که گفتم : _حدش می زدم شما ماها رو اشتباه گرفتین ! ما اصلا عمع نداریم1 رکسانا _ چرا دارین! _رکسانا خانم پدرای ما اصلا خواهر نداشتن! مانی_ حالا عجله نکن هامون جون ! ادم وقت یه عمه مفت پیدا می کنه که نمیندازدش دور! یه عمع یه گوشه باشه ! چه اشکالی داره؟ جای کسی رو که تنگ نکرده ! ببخشی رکسانا خانم ، شما که اطلاعات وسیع و جامعی از شجره نامه ما دراین می شه بفرمائین آیا ما دختر عمع داریم یا خیر؟ رکسانا _ تقریبا مانی_ یعنی چی ؟ مگه ادم می شه تقریبا دختر عمع داشته باشه؟! رکسانا _ آخه چه جوری براتون بگم ؟! مانی_ خودم فهمیدم ! وقتی آدم بعد بیست و هفت هشت سال یه عمه پیدا می کنه ، این عمه می شه یه عمع تقریبی ! خب دخترشم می شه یه دختر عمه تقریبی دیگه ! حالا بفرمائین ما چند عمع و دختر عمع داریم؟ در ضمن بفرمائین ما باید در کنار اینا ، رو چند تا شوهر عمه حساب کنیم؟ و ایا ما باید وجود پسر عمه رو هم تحمل کنیم یا خیر ؟چنانچه پسر عمه ای هم وجود داره آیا غیرتی یا بی غیرت ؟! رو خواهرش تعصب خاصی داره یا خیر؟( هر پاسخ صحیح 1 نمره) رکسانا فقط داشت میخندید -رکسانا خانم شوخی‌ تون گرفته؟! رکسانا- نه بخدا هامون خان!آقا مانی‌ چیزای با نمک میگن و من هم خندم می‌‌گیره!ولی‌ حقیقت رو بهتون گفتم! شما یه عمه دارید -آخه این عمه چطوری یه مرتبه به وجود اومده؟ مانی‌- به نظر من این سوال یه سوال بی‌ تربیتی‌ یه!اولا عمه یا هر انسان دیگه یه مرتبه به وجود نمیاد!حالا می‌ خوات عمه باشه یا هر کس دیگه! در ثانی‌ تو مرده گنده هنوز نمی‌‌دونی عمه چه جوری به وجود میاد؟! -تو میدونی‌ چه جوری یه مرتبه پیداش شده؟! مانی‌- من نمیدونم چه جوری یه مرتبه پیداش شده ولی‌ میدونم که چه جوری به وجود اومده! -اه...!بذار ببینم موضوع چیه!رکسانا خانم می‌شه بیشتر توضیح بدین؟! رکسانا- من فقط باید یه پیغامی رو به شما برسونم! -خوب پیغام چیه؟ رکسانا- عمه تون گفتن، یعنی‌ ببخشید من فقط اون پیغام رو تکرار می‌کنم!عمه تون اگر شما دوتا برادر زاده غیرت دارین به داده عمه تون برسین! برگشتم طرف مانی‌ که ساکت شده بود و داشت به رکسانا نگاه میکرد و گفتم: -تو چی‌ میگی‌؟ همون جور که داشت به رکسانا نگاه میکرد گفت -میدونم که رکسانا خانوم دروغ نمی‌‌گه ولی‌ داستان خیلی‌ عجیبه! -رکسانا خانم شما چه نسبتی با عمه ی من یا ما دارین مانی‌- نکنه یمرتب بگی‌ که تقریبا خواهر منی که اصلا حوصلشو ندارم! رکسانا که میخندید گفت -نه من خواهر هیچ کدوم از شما‌ها نیستم!من دانشجو هستم.عمه خانوم لطف کردن یه اتاق تو خونشون به من دادن مانی‌- ببخشید رکسانا خانم عمه خانم ما چند تا از این لطفا کردن؟ یعنی‌ چند تا مثل شما‌ها اونجا اتاق دارن رکسانا- ما سه نفریم. مانی‌- پس عمه م پانسیون وا کردن! رکسانا- ایشون پولی‌ از ما نمی‌‌گیران مانی‌- اون وقت می‌‌گان من به کی‌ رفتم!خوب به عمه م رفتم دیگه!من هم هیچ وقت از دختر خانوما پول نمیگیرم یه نگاه به رکسانا کردم و گفتم -حالا ما یعنی‌ باید چیکار کنیم رکسانا- ببخشید اما من فقط پیغام ایشون رو به شما دادم.دیگه خودتون میدونین! بر گشتم به مانی‌ نگاه کردم که گفت -رکسانا خانوم به عمه مون پیغام بدین که از این هندونه‌ها زیر بغل ما جا نمیگیرد ولی‌ حتما بهش سر می‌زنیم رکسانا- چرا الان نمی‌‌ایین؟من دارم میرم اونجا!خوب شما م با من بیاین!اون پیرزن رو خوشحال می‌کنین!خیلی‌ افسردس!زن واقعا خوب و مهربونیه!خواهش می‌کنم بیایید تو چشماش نگاه کردم.هم چین صادقانه حرف میزد که به دلم می‌‌شست -مانی‌ یه زنگ بزن بابا انا! یه بهونه‌ای براشون بیار مانی‌- خونه عمه مون کجاست رکسانا- گیشا از جام بلند شدم و گفتم -بریم رکسانا خانوم. رکسانا- میایین -عمه پیغام رسانه خوبی‌ رو انتخاب کرده!آره همین الان با هم دیگه میریم هر چند که هنوز فکر می‌کنم یا اشتباه شده یه اینکه مسالهٔ دیگه‌ای تو کاره!در هر صورت ما عمه نداریم اما چون موضوع برای خودمون هم جالب شده با‌هاتون میاییم سه تایی بلند شدیم و از کافی شاپ اومدیم بیرون. مانی یه تلفن به خونه زد و برنامه رو جور کرد و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف گیشا تقریبا نیم ساعت بعد تو گیشا بودیم و رکسانا یه کوچه رو بهمون نشون داد که رفتیم توش و جلو یه خونه دو طبقه واستادیم خونه نسبتا قدیمی بود.سه تایی پیاده شدیم و رفتیم طرف حونه و رکسانا زنگ زد و در وا شد و رفتیم تو.خونه شمالی بود. از حیاطش که کوچیک اما با صفا بود رد شدیم و از چند تا پله رفتیم بالا که در راهرو وا شد و دو تا دختر دیگه اومدن بیرون و سلام کردن. تا مانی چشمش بهشون افت
🌹 سراب 🌹 و بليط اتوبوس خريديم و از آن شهر بيرون آمديم - رحيم ، رحيم پاشو پسرم دير مي شود راهت دور شده. چشم باز كردم هنوز آفتاب بيرون نيامده بود. - پاشو قربان قد و بالا يت بره مادر صبحانه حاضر است. غلغل سماور و بوي سنگك تازه حسابي خواب را از سرم پراند، از امروز بايد به تيمچه فرش فروشها مي رفتم ، آنجا پادوي دكان شده بودم . يكماه از روزي كه مشدي جواد بيرونم كرده بود مي گذشت و در اين مدت بيكار مانده بودم اما صبح تا شب پهلوي مادرم مي نشستم ، جايي را هم نمي شناختم تازه به تهران آمده بوديم. خاله رقيه يك گلوله نخ پنبه اي براي مادر آورده بود و نيم ساعتي هم بند انداختن يادش داد و من هم به دقت نگاه كردم و چون جوانتر بودم باهوش تر بودم زودتر از مادر ياد گرفتم. اين يكماه را كه خانه ماندم همراه مادر تمرين بند اندازي مي كرديم طفلي مادرم چهارتا انگشتش بسكه نخ رويش ليز خورده بود زخمي شده بود. - پسر تو چه خوب ياد گرفتي. - ما اينيم خانم. - كاش مي شد ترا همراه خودم مي بردم و خنديد. من اخم كردم از حرفش خوشم نيامد، اصلاً حالت مخصوصي پيدا كرده بودم. از زنها بدم مي آمد. مثل حالت ويار داشتم. بوي زن بدماغم مي خورد چندشم مي شد. توي كوچه و بازار دختر و زن كه مي ديدم فرار مي كردم، اگر پدرم زنده بود حتماً نمي گذاشتم مادرم ببوسدم، اما دلم برايش مي سوخت، او جز من كسي را نداشت و تمام عشق و محبتش در وجود من خلاصه مي شد. گاهگاهي، شايد هر ماه يكي دو بار سرم را مي بوسيد و من واقعاً دندان روي جگر مي گذاشتم و تحملش مي كردم. اين حالت دو سالي طول كشيد و بعد .. همه چيز تغيير يافت .. در تيمچه فرش فروش ها دنياي ديگري به رويم گشاده شد، آنجا ديگر دكان بقالي نبود كه يك سير ماست و نيم كيلو پياز بخرند. آقاهاي خيلي تر و تميز،‌ فوكول زده،‌ عصا قورت داده،‌ با لباس اطو كرده با كلاه و دستكش مي آمدند. خريد و فروش هاي هزار هزاري مي كردند و بعد از هر معامله يك تومان دو توماني هم به عنوان شاگردانكي كف دست من مي گذاشتند. حاجي عباس، ‌ارباب من مرد خوبي بود، ‌گدا صفت نبود مال و منال زياد نداشت خانه اش در يكي از محله هاي پاچنار بود هر هفته يكبار چيز ميز مي خريد و من مي بردم در خانه اش،‌ حياط خانه اش سنگ فرش خوشگلي داشت وسط سنگ ها چمن زده بود بيرون، ‌روي تپه هاي كوچكي كه وسط باغچه درست كرده بودند گلهاي شمعداني كاشته بودند. دور گلهاي شمعداني برگ نقره اي بود كه خيلي خوشگل ديده مي شد. دور تا دور حياط درخت هاي ميوه كاشته بودند،‌همه جور ميوه داشتند و گاهي كه پسر حاجي آقا منزل بود و دم در مي آمد و سبد را از من مي گرفت يكدانه سيب يا گلابي از درخت مي چيد و به من مي داد. - رحيم خانگي است بخور. - نخورده نيستم آقا صمد. - اين مزه اش فرق مي كند. - دستتان درد نكند. و آن شب سيب يا گلابي را با مادرم مي خورديم. - راستي رحيم مردم چه زندگي هايي دارند. - مادر شانس دارند شانس، زن حاجي عباس انگشت دست تو هم نمي شود پسرش آقا را اگر ببيني فكر مي كني دلاك حمام است، اما برو ببين چه خبر است حاجي آقا هر دفعه گوشت مي خرد كم از دو كيلو نيست. - راستي رحيم من پول دارم فردا از همان جا كه براي حاجي آقا گوشت مي خريد دو سير گوشت بخر آبگوشتي بخوريم. - سنگك تازه هم بخريم. - آه رحيم حيف از آن خانۀ مان كه سبزي خوردن داشتيم، آدم وقتي نعمت دارد قدرش را نمي داند، وقتي از دست رفت تازه مي فهمد كه چقدر سعادتمند بود. مادر اينجا ناراحتي نه،‌ نه ناراحت نيستم ولي خب آنجا كجا اينجا كجا؟ حق با مادر بود،‌ ما توي زيرزميني كه پنجره هم نداشت و فقط يك در قراضه داشت كه مادرم چادر كهنه اش را بريده و پرده دوخته جلوي در آويخته بود، زندگي مي كرديم. روزي كه از خانه قبلي به اين جا اساس كشي كرديم،‌ من گاري دستي اي كرايه كردم و دار و ندارمان را روي آن گذاشتم كه مهم ترين اثاثيه مان رخت خواب مان و گليم مان بود. وقتي از جلوي دكان مشدي جواد رد مي شديم آمد بيرون دكان ايستاد و با تحقير من و مادرم را كه به كمك هم گاري را حل مي داديم نگاه كرد و با صداي بلند گفت: «گداي كله شق» خواستم چيزي بگويم ولي مادرم با پايش لگدم زد هيس مشدي جواد آن خانه مان را ديده بود آن طوري گفت اگر اين جا را مي ديد چه مي گفت مادر كمتر از گدا هم داريم با تعجب نگاهم كرد. خنده ام گرفت،‌ من خيلي كم مي خنديدم حالا هم خيلي كم مي خندم، ولي نمي دانم آن شب چرا خنده ام گل كرده بود خنديدم و خنديدم و توي خنده بريده بريده گفت اگر مشدي جواد حالا اين جا بود فكر مي كني https://eitaa.com/roomannkadeh