🌹#شب سراب🌹
#پارت69
ناس من شرش وسواس الخناث
یواش مادر یواش در نوشتن خناث ماندم املاش را بلد نبودم چه جوری می نویسند اما کلمع وسواس قشنگ بود خوشم آمد
نوشتی
نه بلد نیستم نمی دانم خناث را چه جوری بنویسم
هر جور نوشتی بنویس مهم خواندن است مگر من نوشتن بلدم
حق با مادر بود اما ناسلامتی من با سواد بودم بهر صورت
خب بگو
خندید
چیه چرا می خندی
جوابم را نداد اما خواند
قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر وسواس الخناس الذی یوسوس فی صدورالناس
صبر کن فی صدورلناس الذی یوسوس فی صدورالناس
قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر وسواس الخناس الذی یوسو فی صدورالنا من الجنة والناس
غلط غلوط نوشتم آنشب از روی نوشته خودم خواندم اما صبح تا برسم دم در دکان چند بار نوشته ام را از جیب در آوردم نگاهش کردم حفظ کردم عصر وقتی به خانه برگشتم فوت آب بودم شب موقع خواب خواندم
مدتی بود می خواندم و می خوابیدم راحت هم می خوابیدم قبل از خواب نماز شبم را می خواندم و با وضو می رفتم توی رختخواب و این دعا را می خواندم گاهی بجای یکبار چندین و چند بار می خواندم که خوابم می برد و صبح که بیدار میشدم همین دعا نوک زبانم بود
یکروز جمعه بعد از ناهار مادر ظرفها را برد شست و وضو گرفت آمد توی اطاق سجاده اش را پهن کرد جا نمازش را باز کرد مهر وتسبیح و یک کتابچه کوچک توی جانمزش بود تا آنروز متوجه آن نشده بود برداشتم باز کردم کتاب دعا بود
مادر این چیه
کتاب دعاست
تو که نمی توانی بخوانی
شگون دارد
از کجا گرفتی
انیس خانم داد
من نگاهش بکنم ببینم آخه چی نوشته اینهمه مدت ندادی من بخوانم باز کردم خیلی ریز نوشته بود ورق زدم آخ خداجون همین دعا را هم دارد خوشحال شدم
مادر قل اعوذ را دارد دستپاچه شده بودم
الله اکبر
معنی اش را هم دارد چه خوبه
الله اکبر
نماز داشت می خواند نباید با او صحبت میکردم اشتباه کردم خودم برای خودم خواندم کیف کردم عجب معنی خوبی دارد مادر از کجا می دانست شیطان را فرار می دهد همینجوری دهن به دهن سینه به سینه بهمدیگر میرسانند یکی به انیس خانم گفته انیس خانم به مادر گفته و مادر بمن یاد داده بگذار نمازش را تمام بکند بگویم اینهمه سال بی آنکه بداند چه می گوید متوجه شود که حرفهای خوبی زده است
السلام علینا و علی عبادالصالحین السلام علیکم و رحمة الله و برکاتة
دستهایش را از روی زانوها بلند کرد دوبار تکان داد و گره زیر چانه اش را باز کرد
رحیم وقتی یکی نماز میخواند با او حرف نمی زنند
ببخش مادر می دانم اما دستپاچه شدم آنروز سر املا کلمات مانده بودم و حال آنکه این دعا توی جا نماز تو بود
چی نوشته
قل اعوذ برب الناس
مادر خیلی ذوق کرد خیلی خوشحال شد مثل اینکه کشف تازه ای کرده بود که کرده بود کتابچه را از دستم گرفت بوسید روی چشمهایش گذاشت باز کرد نگاه کرد چه فهمید هیچی
بگذار نماز عصر را هم بخوانم بعد برایم معنی اش را بگو
چند بار از رو خواندم نوشته خودم افتضاح بود هم خنده دار بود هم گریه آور حیف که سواد درست حسابی نداشتم دعاهای دیگر هم داشت انا اعطیناک الکوثر اینرا بارها شنیده بودم روضه خوان ها آخر روضه ها می خواندند عجب کتاب دعای خوبی انیس خانم داده حتما ناصر خان سواد درست حسابی دارد راستی بالاخره ما نفهمیدیم روکوب کار یعنی چکاره
خب بگو رحیم بگوشم
بگو پناه می جویم به پرودگار آدمیان پادشاه آدمیان اله یکتا موجود آدمیان از شر وسوسه شیطان شیطانی که وسوسه و اندیشه بد افکند در دل مردمان چه آن شیطان از جنس جن باشد یا از نوع انسان
تمام شد
آره
یعنی چی
مثل اینکه مادر نفهمیده بود حتی معنی فارسی اش را هم نفهمیده بود تا جاییکه خودم فکر میکردم فهمیده ام برایش توضیح دادم
خلاصه شیطان را دور میکند مگر نه رحیم
این همان معنی ای بود که از اول توی کله مادر فرو رفته بود همان را می دانست باور کرده بود و حفظ میکرد با بقیه کلمات کار نداشت ماحصل همان بود و کافی هم بود
عصر پنجشنبه بعد از اینکه اوستا آد واخرین الوارها را دستور داد که ببرم ورنده کنم وچه بکنم و چه نکنم باز هم مزد دو هفته را داد بدون اینکه حرفی بزند راهی شد که برود
چون تصمیم گرفته بودم دیگر گناه نکنم چون تصمیم گرفته بودم هیچگونه شیله پیله توی کارم نباشد از سرسنگینی اوستا هم دیگه داشت حوصله ام سر می رفت دنبالش راه افتادم
جلوی در دکان ایستاد
چیه؟چه می خواهی رحیم
چیزی نمی خوام اوستا می خواستم بگویم آن دختره آ»د قاب عکس را برد
برد که برد حال اصاحب دکان توئی.
شرمنده شدم
اما اوستا مزد نگرفتم
خوب کردی چیزی نبود اندازه مال من بود
نه بابا خیلی کوچیکتر بود
خب همین
جرات نکردم بگویم بجای مزد گلم داد وبقیه داستان
اوستا راه افتاد چند قدم که رفت برگشت.
رحیم هر وقت فرصت کردی این شعر را برای من بنویس می خواهمش.
چی اوستا
مداد داریدارم.
کاغذ چی
نداشتم روی همان الواری که باید اره می کردم نوشتم:
زن بد در سرای مر دنکو هم در این عالم است دوزخ او
یعنی چه نکند ا