🇮🇷#بامداد خمار
#پارت1
مگر از روي نعش من رد بشوي.
-اين طور حرف نزنيد مامان، خيلي سبك است. از شما بعيد است. شما كه مي دانيد من تصميم خودم را گرفته ام و زن او مي شوم.
-پدرت ناراضي است سودابه. خيلي از دستت ناراحت است.
-آخر چرا؟ من كه نمي فهمم. خيلي عجيب است ها! يك دختر تحصيلكرده به سن و سال من هنوز نمي تواند براي زندگي خودش تصميم بگيرد؟ نبايد خودش مرد زندگي خمدش را انتخاب كند؟
-چرا، مي تواند. يك دختر تحصيلكرده امروزي مي تواند خودش انتخاب كند. بايد خودش انتخاب كند. ولي نبايد با پسري ازدواج كند كه خيلي راحت دانشكده را ول مي كند و مي رود دنبال كار پدرش. نبايد زن پسر مردي شود كه با اين ثروت و امكاناتي كه دارد، كه مي تواند پسرش را به بهترين دانشگاه ها بفرستد، به او مي گويد بيا با خودم كار كن، پول توي گچ و سيمان است. نبايد زن مردي بشود كه پدرش اسم خودش را هم بلد نيست امضاء كند. سودابه، در زندگي فقط چشم و ابرو كه شرط نيست. پدر تو شبها تا يكي دو ساعت مطالعه نكند خوابش نمي برد. تو چه طور مي تواني با اين خانواده زندگي كني؟ با پسري كه تنها هنر مادرش اين است كه غيبت اين و آن را بكند. بزرگترين لذت و سرگرميش در زندگي سرك كشيدن و فضولي كردن درامور خصوصي ديگران است. تو نمي تواني با اين ها كنار بيايي. تو مثل اين پسر بار نيامده اي. ت
سودابه از جاي خود بلند شد.
-مامان، من به پدر و مادرش چه كار دارم؟
-اشتباه مي كني. بايد كار داشته باشي. اين پسر را آن مادربزرگ كرده. سر سفره آن پدر نان خورده. فرهنگشان با فرهنگ ما زمين تا آسمان فرق دارد.
سودابه دست ها را به پشت يك صندلي تكيه داد و به جلو خم شد.
-پس فقط ما خوب هستيم؟ ما اصالت داريم؟ فرهنگ داريم، استخوان داريم، ولي آن ها ندارند؟ ما تافته جدا بافته هستيم؟
-نه، اشتباه نكن. آن ها هم در نوع خودشان بسيار خوب هستند. نه آنها بد هستند و نه ما خوب هستيم. ولي موضوع اين است كه ما با هم تفاوت داريم. اعتقادات ما، روش زندگي ما، تربيت ما دو خانواده و سليقه ها و اصول ما با هم تفاوت است. من نمي گويم كدام خوبست كدام بد است. فقط مي گويم ما دو خانواده مثل دو خط موازي هستيم كه اگر بخواهيم به هم برسيم مي شكنيم.
-پس من نبايد عاشق بشوم. نبايد انتخاب كنم. بله، من حق انتخاب ندارم. بايد بنشينم تا پسر فلان الدوله و نوه بهمان السلطنه به خواستگاريم بيايد؟ بايد ...
-نه سودابه. سفسطه نكن. ما نمي گوييم انتخاب نكن. فقط مي گوييم چشمهايت را باز كن. گول سر و ظاهر و كت و شلوار را نخور. انتخاب كن ولي با چشم باز. كوركورانه تصميم نگير. فقط زمان حال را در نظر نگير. از خر شيطان پياده شو. خودت را به خاك سياه ننشان و كمي فكر كن. با خودت لجبازي نكن. ما از خدا مي خواهيم تو ازدواج كني. چه بهتر كه با مردي ازدواج كني كه خودت او را انتخاب كرده اي و دوستش داري. ولي نمي خواهيم بدبختي ات را ببينيم. به همين دليل هرگز با اين ازدواج موافقت نخواهيم كرد.
سودابه روي از پنجره برگردانيد.
-گوش كن مامان، اين حرف ها رو بريز دور. استخوان ها رو بريز دور. من گفتم كه يك دختر تحصيلكرده امروزي هستم. شما هم كه الحمدالله تمام دنيا را گشته ايد. بايد بدانيد ديگر نمي شود دخترها را به زور تهديد و مشت و لگد شوهر داد. من از آن دخترهاي صد سال پيش اندروني نيستم كه سرعقد نيشگانشان مي گرفتند تا بله بگويند. آن دوران گذشت. خوب است كه بابا ادعاي روشنفكري هم دارد.
مادر با لحني دردمند گفت
-نخير سودابه خانم، آن دوران هرگز نمي گذرد. تا وقتي كه دخترها و پسرها عاشق آدم هاي نامناسب و نامتجانس مي شوند، اين مسئله هميشه بين پدر و مادرها و پسر و دخترها بوده، هست و خواهد بود. تا وقتي كه پدرها و مادرها چاه را بر سر راه فرزندانشان مي بينند ولي نمي توانند چشم آن ها را باز كنند و مثل گندم برشته بالا و پايين مي پرند.چ
سودابه حرف مادرش را قطع كرد.
-ومي خواهند به زور آن ها را به آدم هاي كج و كوله استخواندار شوهر بدهند يا دختر ترشيده فلان الدوله را به ريششان ببندند؟ آهانولي نه مامان، من يكي زير بار حرف زور نمي روم. آخر چرا نمي فهميد، اين زندگي من است. مي خواهم به ميل خودم آن را بسازم. عهد شاه وزوزك كه نيست
برقي در ذهن دختر جوان درخشيد و با چشماني خندان و قيافه پيروزمندانه افزود:
-تازه در عهد شاه وزوزك هم خيلي از دخترها از خود اراده نشان مي دادند. زير بار حرف زور نمي رفتندخودشان زندگي خودشان را مي ساختند. عمه جان را ببينيد! مگر جلوي چشمتان نيست؟ مگر او زن مردي نشد كه مي خواست؟ هان نشد
چشمان مادر يك لحظه از وحشت و درد گشاد شدند. نگاه خيره اي به دخترش انداخت. دختر جوان با آن چشمان درشت ميشي و موهاي پرپشت مواج، بيني يوناني و لب هاي خوش تركيب و پوست زيتوني، سرسختانه و مبارزه جويانه در چشم مادر خيره شده بود زيبايي او دل مادر را بيشتر به درد مي آورد. دخترش، دختر تحصيلكرده روشنفكر و هنرمندش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁براتون در این روز قشنگ
🍂دل انگیز پاییزیی
🍁چتری به پهنای آسمان
🍂پراز شادی ونشاط آرزو میکنم
🍁و ازخـــدای بــــزرگ
🍂امروز بارانی پراز اتفاقات
🍁خوب وعالی و زیبا
🍂تــــمــــنــــا دارم💖
✾࿐༅🍃🌹https://eitaa.com/roomannkadeh🍃༅࿐✾