eitaa logo
رمان کده ،✍️✍️✍️شهر Romankadh📕shahr🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
1.5هزار دنبال‌کننده
375 عکس
421 ویدیو
0 فایل
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی کپی بدون درج لینگ کانال حرام هست، https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پارت25# لو شيريني . آخه امروز مهمون برام مي اومد . وقتي به خونه برگشتم ، بعد از خوردن صبحونه شروع كردم به گردگيري و نظافت . كارم كه تموم شد منتظر نشستم . هر چي ساعت رو نگاه مي كردم و با چشمام عقربه ها رو به جلو هل مي دادم ، انگار كندتر حركت مي كرد . يه كتاب برداشتم و ورق زدم ، اما كو حواس چيز خوندن ؟ راديو رو روشن كردم و خودم رو مشغول كردم نيم ساعت نگذشته بود كه تق تق يكي زد به در . از پنجره نگاه كردم ، فرنوش بود . در رو وا كردم و خودم رو با اينكه قند تو دلم آب مي كردند بي اعتنا و خونسرد نشون دادم . فرنوش- سلام . پيغام دستتون رسيد ؟ -سلام . بله ، اگه منظورتون اون يادداشته . حالتون چطوره ؟ فرنوش- همين جا ، پشت در بايد جواب بدم ؟ -ببخشيد بفرماييد تو وارد شد و كفشهاشو در آورد و روي صندلي نشست . فرنوش – از دستم عصباني هستيد ؟ -عصباني ؟ چرا ؟ بخاطر تلويزيون ؟ فرنوش – اگه ناراحتتون كردم ، عذر مي خوام . منظوري نداشتم . اون به عنوان قرض بود . بعداً ازتون پولش رو مي گرفتم . -اولاً كه من نمي تونم اين قرض رو ادا كنم . غير از اون . فرنوش خانم شما به من مديون نيستيد . اگر اون شب كسي ديگه اي هم جاي شما بود ، من بهش كمك مي كردم . فرنوش – يعني اگر جاي من هر كس ديگه اي به آقاي هدايت زده بود شايد جاش مي رفتيد زندان ؟ -خوب نه ، نمي رفتم زندان . آخه كس ديگه اي نبود . حسابي هول شده بودم . چايي مي خوريد ؟ الان براتون دم مي كنم . فرنوش لبخندي زد و گفت : من استكانها رو مي آرم . جاش رو بلدم . همونطور كه به طرف قفسه مي رفت گفت : - من بايد برم پيش آقاي هدايت و ازشون تشكر كنم . - كار خوبي مي كنيد . فقط براشون چيزي نخريد كه بهشون قرض بديد . فرنوش – از اون حرفها بود ها ! بعد در حاليكه مي خواست دنباله حرفش رو بگه ، استكاني رو كه ديروز باهاش چايي خورده بود از توي قفسه بيرو ن آورد و گفت : -آهان بلاخره يه چيز كثيف و نشسته تو اتاقتون پيدا كردم . استكان رو به من نشون داد . -اون كثيف نيست ! نگاهي به استكان كرد و اخمهاش تو هم رفت و پرسيد : -مهمون داشتيد ؟ يه خانم !درسته ؟ دو تا فحش بخودم دادم كه چرا ديروز اون استكان رو نشستم در حاليكه هم به من و هم به استكان نگاه مي كرد دوباره پرسيد : -انگار زياد هم تنها نيستيد ؟! مهمون زن داشتيد ؟ جاي لبش روي استكان مونده ! يادتون رفته آثار رو پاكسازي كنيد . جلو رفتم و استكان رو از دستش گرفتم . زبونم نمي چرخيد كه بهش بگم استكان خودشه كه ديروز باهاش چايي خورده ! خيلي عصباني شده بود . -بله ببخشيد . يادم رفته بشورمش. الان مي شورمش . شالش رو از روي صندلي برداشت و سرش كرد و گفت : -اومده بودم كه دعوتتون كنم خونه مون . يعني پدرم ازم خواسته بود . خواهش مي كنم اگه دلتون خواست ، يه شب تشريف بياريد منطل ما و اگه دلتون خواست ! خداحافظ . مي دونستم كه اگه جريان استكان رو براش نگم ة با اين حال عصباني ، مي ره و ديگه نمي تونم ببينمش . نمي دونم چطوري روم رو سفت كردم و در حاليكه داشت در رو وا مي كرد ، زير لب گفتم : استكان خودتونه . ديروز خودتون باهاش چايي خوردين . رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 @shiporamoolma
در رمان کده چی میگذرد ‼️‼️‼️ رمانهای زیبا و جذاب در سه زمان در روز 📕 فال روزانه در دو پارت 👑 داستانک عبرت اموز 📚 کلیپ طنز 🤡 کلیپ میان وعده شمالی🌾 نوستالژیک دهه شصتی 🌸 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh ‌‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎
🌹پارت26🌹 برگشت و تو چشمام نگاه كرد و بعد به استكان كه دستم بود . يه دفعه وا داد ! كفشهاشو آروم در آورد و شالش رو از سرش برداشت و بازم به من نگاه كرد . -فراموش كرده بودم بشورمش. استكان رو بهش نشون دادم . خنديد و از دستم گرفت . وقتي مشغول چايي خوردن بوديم گفت : امروز ناهار چي دارين ؟ از زبون لال شدم پريد ، خورشت قيمه . فرنوش – بدين من لپه هاشو پاك كنم . با خنده گفتم : بايد اول برم لپه بخرم بعد شما پاك كنيد . خنديد و گفت : اصلا ًامروز بياييد با هم ناهار بريم بيرون . كمي من من كردم و ديدم زشته اگه بگم نه . همه جاي دنيا ، مردها خانم رو به ناهار دعوت مي كنن حالا كه يه خانم از من دعوت كرده خوب نيست قبول نكنم . اين بود كه قبول كردم . -چه شال قشنگي سرتون مي كنين ! فرنوش – ممنون . هوا سرده نمي شه روسري سرم كنم . سردم مي شه . كاپشنم رو پوشيدم و پرسيدم : -حالا كجا مي خواهين بريم ؟ فرنوش – يه جاي خوب كه غذاي سالم و عالي داشته باشه . راستي شما منزل آقاي هدايت رو بلديد ؟ -ديشب اونجا بودم . فرنوش- بايد برم و ازشون تشكر كنم . خيلي مرد مهربون و فهميده ايه . -خودم مي برمتون . يه بچه آهو دارن . خيلي خوشگله . اسمش طلاست . فرنوش با تعجب پرسيد : -آقاي هدايت بچه آهو داره ؟! مگه كجا زندگي مي كنه ؟ -تو يه باغ خيلي خيلي بزرگ . تا در اتاق رو قفل كردم فرنوش در حاليكه سوئيچ ماشين رو بطرفم گرفته بود پرسيد : -گواهينامه كه داريد ؟ -بله اما لطفا خودتون رانندگي كنين . من راحت ترم . وقتي سوار ماشين شيك و تميز شديم تازه يادم افتاد كه شيريني و ميوه براي فرنوش گرفته بودم . ببخشيد بازم نتونتم ازتون پذيرايي كنم . براتون شيريني و ميوه خريده بودم . يادم رفت بيارم . فرنوش- استكان و چايي بهترين پذيرائي بود ! متوجه حرفش شدم اما بروي خودم نياوردم . فرنوش- كاوه خان حالشون چطوره ؟ شنيدم تشريف بردن شمال . -فكر مي كردم فقط به من گفته كه ميره شمال ! فرنوش در حاليكه مي خنديد گفت : - من از دختر خاله اش شنيدم . شما چرا نرفتيد ؟ - اينجا راحت تر بودم . چند دقيقه بعد جلوي يه رستوران شيك پارك كرد و پياده شديم . كمي اين پا و اون پا كردم . وقتي مي خواست ماشين رو قفل كنه ، بهتر ديدم كه بهش بگم وضع مالي من خوب نيست . -فرنوش خانم ، اميدوارم منو ببخشيد ، ولي من اينجا نمي آم ! فرنوش- خب شما هر جا كه دلتون بخواد مي ريم . من همينطوري گفتم بياييم اينجا . اگه شما جاي بهتري سراغ داريد ، خب بريم . - بله من جاي بهتري سراغ دارم . اما ممكنه شما خوشتون نياد . -گفرنوش در حاليكه سوار ماشين مي شد گفت بريم امتحان كنيم . شايد خوشم اومد . حركت كرديم . همونطور كه بهش آدرس مي دادم ، شروع به صحبت كردم . -مي دونيد فرنوش خانم من يه درآمد كم و محدودي دارم . خيلي ساده زندگي مي كنم . دلم هم نمي خواد به چيزي كه نيستم يا ندارم تظاهر كنم غذايي كه مي خورم خيلي ساده س. لباسي كه مي پوشم همينطور . رفتارم ساده س . خلاصه مجبورم همه چيزهاي مادي زندگي رو خيلي ساده برگزار كنم . هر چيز هم كه دارم ، اگر چه ساده ، ولي با دوستان ساده ام تقسيم مي كنم . لطفاً بپيچيد دست راست براي دوستانم حاضرم جونم رو هم فدا كنم . متاسفانه امروز پول زيادي همراهم نبود . لطفاً همين جا ، جلوي اون اغذيه فروشي نگه داريد ممنون بله مي گفتم . اگر خبر داشتم كه قراره در خدمت شما ، ناهار رو بيرون از خونه بخورم ، حتماً از بانك پول مي گرفتم . اين بود كه گفتم توي اون رستوران غذا نمي خورم فرنوش فقط به خاطر همين اينكه مسئله اي نبود مهمون من بوديد -معذرت مي خوام من حتي از اينكه سوار ماشين شيك شما هستم ناراحتم چه برسه به اينكه پول ناهارم رو شما بديد در حاليكه پياده مي شدم گفتم -اگر از اينجا بدتون مياد ، خواهش مي كنم بفرماييد ناهار در خدمت تون باشم . فرنوش خيلي راحت پياده شد و دزد گير ماشين رو زد و با هم به طرف ساندويچ فروشي رفتيم و دو تا ساندويچ سفارش داديم - عادت به اين جور جاها نداريد ، نه فرنوش – انسان به هر چيزي مي تونه عادت كنه . بشرطي كه هدف داشته باشه . خيلي ها به اين چيزها نمي تونن عادت كنن فرنوش-تفاقاً من خيلي دوست دارم كه ساده زندگي كنم از ماشين و لباسهايي كه مي پوشيد مشخصه فرنوشطعنه مي زنيد راست بگيد . تا حالا شده يه شب شام نون و پنير بخوريد . تا حالا شده ناهار تخم مرغ بخوريد فرنوش- نون و پنير نه ، اما تخم مرغ چرا - حتماً ناهار ، مثلاً همبرگر بوقلمون داشتيد و شما دوست نداشتيد و مجبوراً يه روز رو با تخم مرغ و ژامبون سر كرديد ! يا اينكه تخم مرغ آب پز 4 دقيقه اي با آب پرتقال براي صبحانه ميل كرديد سرش رو انداخت پايين و چيزي نگفت . حاضريد اين ماشين تون رو با يه پيكان مدل پايين عوض كنيد يعني جاي اين ، اون رو سوار شيد يا اينكه با اتوبوس سه كورس را بريد تا به دانشگاه برسيد فرنوش- بهزاد خان اين م https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت27#🌹 سئله اي نبود كه شما اينقدر خودتون رو ناراحت مي كنين . -من ناراحت نيستم . شما فرموديد كه از زندگي ساده خوشتون مي آد ، داشتم كمي از زندگي ساده براتون تعريف مي كردم . ساندويچمون حاضر شد و با نوشابه برامون آوردن . فرنوش- بهتر نيست ديگه اين بحث رو تموم كنيم و غذامون رو با لذت بخوريم . -موافقم . نوش جان دوتايي مشغول خوردن شديم . فرنوش- مي دونيد بهزاد خان ؛ تو دانشكده خيلي در مورد شما حرف مي زنن ! غذا تو گلوم گير كرد ! -در مورد من ؟! چرا ؟ مگه چيكار كردم ؟ خنديد و گفت : -ناراحت نشيد ، حرفهاي خوب مي زنن . البته دخترهاي دانشكده . -ترسيدم . فكر كردم رفتار و حركت بدي ازم سر زده كه كسي رو ناراحت كرده . فرنوش- برعكس . همه در مورد سربزيري شما صحبت مي كنن . البته با چيزهاي ديگه . -ببخشيد فرنوش خانم ، شما خودتون خواستيد كه با من تشريف بيارين بيرون ؟ فرنوش- ببخشيد ، متوجه نمي شم . نگاهي به من كرد و شروع به خوردن غذاش كرد و جوابي نداد . منم سرم رو پايين انداختم و خودم رو سرگرم غذا خوردن كردم . كمي بعد فرنوش گفت : -مي دونيد بهزاد خان . من دختر آزادي هستم . اگه كاري بخوام انجام بدم كسي مانع نمي شه . البته نه هر كاري . -فكر نمي كنين اين ممكنه براي يه دختر مشكل ايجاد كنه ؟ فرنوش مدتي ساكت شد و به اطافش نگاه كرد و بعد گفت : -شما تقريباً يك ساله كه منو تو دانشكده مي بينيد . تا حالا رفتار زشتي از من ديديد ؟ تا حالا ديدي كه بيرون از محيط درس با پسري رابطه داشته باشم ؟ -ببخشيد انگار نتونستم حرفم رو درست بزنم . منظورم اين نبود . -فرنوش خواهش مي كنم جوابم رو بديد . - نه من تا حالا چيز بدي از شما نديدم . شما تو دانشكده و بيرون از اونجا رفتار بسيار شايسته اي دارين . حتي لباس پوشيدن تون هم خيلي سنگين و مناسبه . فرنوش- خب ! پس اين چيزها دليل نمي شه كه يه دختر بد باشه . يعني اگه دختري بخواد بد باشه بدون داشتن آزادي هم مي تونه ، اينو مطمئن باشيد . در ضمن خيالتون راحت باشه . پدرم مي دونه كه الان با شما اومدم بيرون . -انگار ناراحتتون كردم . فرنوش- نه ناراحت نشدم . اتفاقاً خوشحال هم شدم . شما برخلاف خيلي ها هنوز تابع يه سري از سنت ها هستيد . -مي دونين بعضي از چيزها بايد رعايت بشه . سنت ها . رسم و رسوم ، احترام ها ، مرزها . اگه هر كدوم از اين ها رو زير پا بذاريم ، مشكل سازه . فرنوش- به نظر منم همينطوره . حرمت گذاشتن به سنت هاي هر قوم ، محكم كردن ريشه خودمونه . هر نسلي كه بدون گذشته و تاريخ باشه محكوم به فناست . -حد و حدود و مرز بندي هم يكي از همين سنت هاست . فرنوش- تا اين مرز مربوط به چه چيزي باشه . غذاتون تموم شد ؟ - بله بله . اگر ميل دارين بريم . بلند شديم و من حساب كردم و از اونجا اومديم بيرون و سوار ماشين شديم . فرنوش- دلتون مي خواد بريم كمي با هم قدم بزنيم ؟ -شما ديرتون نمي شه ؟ فرنوش – نه وقت دارم . اين نزديكي ها يه پارك خيلي قشنگيه . من ازش خيلي خوشم مي آد . دوست داريد بريم اونجا ؟ - بدم نمي آد بريم . حركت كرديم و چند دقيقه بعد رسيديم . تا پياده شديم و رفتيم توي پارك ، با همديگه حرفي نزديم . كمي كه قدم زديم فرنوش گفت : -مي دونيد بهزاد خان از پريشب كه تو اون تصادف شما خودتون رو جاي من به پليس معرفي كرديد، احساس نمي كنم كه با شما غريبه هستم . اون كار شما باعث شد كه دورنم يه حسي بوجود بياد . يه حس دوستي . يه دوستي قديمي انگار راست مي گن كه محبت محبت مي آره برگشتم و نگاهش كردم تا چشمم تو چشماش افتاد زبونم بند اومد بقدري چشمهاش قشنگ بود كه به محض ديدنش تمام افكارم بهم مي ريخت . سرم رو انداختم پايين و چيزي نگفتم فرنوش- بهزاد خان اون لحظه فكركردين كه اگه خداي نكرده آقاي هدايت طوري شون بشه ، شما رو مي برن زندان بله اين فكر رو كرده بودم ، اما برام مهم نبود فرنوش- چه احساسي داشتيد -به نظر من آدم بايد براي ايده هاش ارزش قائل باشه و بخاطرشون سختي ها رو تحمل بكنه . اين مهمه واستاد و نگاهم كرد منم واستادم اما سعي مي كردم كه تو چشماش نگاه نكنم . وانمود مي كردم كه به درختها و اطراف نگاه مي كنم كه يه لحظه بعد گفت بهزاد خان به چشماش نگاه كردم فرنوش مي خوام بدونم اون ايده چي بود كه بخاطرش فداكاري كردين نمي دونستم در مقابل يه همچين سوالي چي بگم برگشتم و ديدم يه دختر بچه كنارم واستاده و چند تا دسته گل تو دستها شه . گوشه كاپشنم رو كشيد و گلها رو به طرفم گرفت و گفت آقا يه دسته گل ازم مي خريمريم دارم ، نرگس دارم گل سرخ دارم تو رو خدا ازم بخر. خيلي سردم شده . يه شاخه م تا حالا نفروختم . يه شاخه ازم مي خري جلوش نشستم و گفتم چرا نمي خرم عزيزم همه اش رو ازت مي خرم ببين همه گلهاي تو مال من ، هر چي هم من پول دارم مال تو ، باشه دخترمن سه تا دسته گل دارم ، پولش خيلي مي شه ها دست كردم جيبم و هر چي پول داشتم در https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت28🌹 آوردم . دو هزار و خرده اي بود . گرفتم جلوش -كافيه زبونش بند اومده بود . خوشحالي تو چشماش موج مي زد . با سر اشاره كرد و سه تا دسته گل رو بهم داد و پول ها رو ازم گرفت و بدو از پيشم رفت . همونطور نشسته بودم و دويدنش رو روي برفها تماشا مي كردم . مي ترسيد پشيمون بشم و پول ها رو ازش پس بگيرم . يه دقيقه بعد بلند شدم و به فرنوش گفتم : -بريم ؟ تو چشمهاش اشك حلقه زده بود . در حاليكه راه افتاد كه برگرديم گفت : -طفلك خيلي سردش شده بود . دو تايي بدون حرف به طرف ماشين رفتيم . نزديك ماشين واستادم و گفتم : -بفرمائين . مي گن گل مريم نشونه دوستي يه و گل نرگس نشونه محبت . بعد همه گل ها رو بهش دادم و گفتم : -با اجازتون مي خوام تا خونه كمي قدم بزنم . شما بفرمايين . گل ها رو گرفت . صبر كردم تا سوار شد و ماشين رو روشن كرد . وقتي مي خواست حركت كنه ، شيشه رو كشيد پايين و گفت : -نگفتين گل رز نشونه چيه ؟ خنديد و حركت كرد و رفت . همونجا واستادم و رفتنش رو نگاه كردم و زير لب گفتم : - گل رز نشونه عشقه . به همه زبون هاي دنيا ! در رو باز كردم . كاوه – سلام ، شكر خدا كه تو خونه اي بهزاد ، همش تو راه خدا خدا مي كردم كه از خونه بيرون نرفته باشي ! خب خدا رو شكر كه موندي خونه ! -مگه چي شده ؟! بيرون چه خبره ؟ كاوه- هيچي بابا ، شهرداري راه افتاده تو خيابون و هر چي الاغ ميگيره مي بره ! -گم شو . فكر كردم چي شده . كاوه – باز دو ساعت تنهات گذاشتم كافه رو ريختي بهم ! - تور و خدا شروع نكن . چطور؟ نرسيده شبكه اينترنت دختر خاله راه افتاد ؟ كاوه – آخه من نمي فهمم چي تو كله توئه؟ مغز ، گچ، سيمان، چيه ؟ -اينا جاي سلام و احوالپرسي ته؟ كاوه – چه سلام و احوالپرسي اي ؟ پسر ، دختر به اين خوبي و خوشگلي و مهربوني و پولداري رو ، مفت مفت از دست دادي كه ! راستي ! سلام بهزاد جون ! حالت چطوره ؟ با خنده گفتم : خب شكر خدا كه همه چيز تموم شد . كاوه – چي تموم شد ؟ دختره رو هوايي كردي حالا مي گي تموم شد ؟ رفته پيش ژاله و گريه زاري ! پسر اين چه رفتاريه كه تو داري ؟ بابا به خدا غرور خوبه اما تا يه حدي . به چي برات قسم بخورم كه اينطوري اين فرنوش رو نگاه نكن . نگاه نكن كه اومده دنبالت . اين دختر صد تا خواستگار پولدار داره ، هزار تا خاطرخواه ، نيمچه پولدار . هيچكدوم رو هم تحويل نمي گيره . دختر پاك و خانمي يه . حالا خدا براي تو خواست و موقعيتي پيش آورده كه محبت تو ، توي دلش جا بشه ، تو طاقچه بالا گذاشتي و خودت رو براش گرفتي ؟! غرور هم حدي داره ، قيافه گرفتن هم حدي داره . فيلم بازي كردن هم حدي داره . تيارت در آوردن هم حدي داره . بخدا ملت از خدا مي خوان يه همچين پايي براشون جور بشه . خوب جلو رفتي و قاپ دختره رو دزديدي ، بسه ديگه . من در حاليكه عصباني شده بودم گفتم : -بيا بشين ببينم چي داري مي گي ؟ من كي خودم رو گرفتم ؟ كي فيلم بازي كردم ؟ بابا من اصلاً پشه ، مگس ، سوسك ! اگه بريم محضر و من يه سند بدم امضا كنم كه خاك پاي شماهام ، رضايت مي دي و دست از سرم بر ميداري ؟ بعدش ، به تو چه مربوطه ؟ مگه تو وكيل وصي اون دختر كاوه يه قدم به عقب رفت و گفت : ببخشيد ، شما حمله مي كنين ، گازم مي گيرين بعد جدي شد و گفت : بدبخت ! دلم برات مي سوزه . -تو دلت براي خودت بسوزه . بدبخت هم خودتي كاوه – تو ديونه اي -ديونه تويي كه زندگي من رو درك نمي كني . ديونه توئي كه بدبختي من رو ، فقر من رو ، موقعيت من رو ، احساسمو ، عشقمو درك نمي كني ! تو بچه پولدار چي مي فهمي ؟ تو چه مي دوني مستأجر بودن چيه ؟ تو چه مي فهمي امروز ظهر دم در اون رستوران چي كشيدم ؟ تو چي مي فهمي امروز مردم و زنده شدم تا چهار كلوم حرف بهش زدم آخرش كه چي ؟ من كه نمي خوام شوهر كنم ! مي خوام زن بگيرم . حالا بيام و دست اين دختر رو بگيرم ببرم كجا بيارمش تو اين اتاق من يه جوراب رو ده بار وقتي پاره مي شه مي دوزم و مي پوشم تازه چند خريدمشون صد تومن . اين دختر جورابي كه پاشه و به بار مي پوشه و در مي ره و مي اندازدشون دور ، دو هزار تومنه ! آره من نمي خوام زن پولدار داشته باشم . اصلاً من نمي تونم زن داشته باشم شازده ، اين دختر عادت كرده روزي بيست هزار تومن ، سي هزار تومن كشكي خرج كنه ! اين پول ، پول د ماه زندگي منه ! جون مادرت دست از سر من وردار . تو چه مي فهمي اين حرفا چيه امروز داشتم كيف و كفشش رو نگاه مي كردم . بخدا دروغ نگفته باشم جفتش رو هم صد هزار تومن بود صد هزار تومن براي تو پولي نيست اما براي من يه روياست كاوه تو همه چيز رو از جنبه مادي ش نگاه مي كني غير از پول چيزهاي ديگه اي هم هست آره ، علم بهتر است يا ثروت ! مي گه گشنگي نكشيدي تا عشق و عاشقي از يادت بره ، تنگت نگرفته تا هر دو تا از يادت بره كاوه دختره دوستت داره ، همين كافي نيست نه براي امثال شما ، چرا كافيه . اما براي امثال ما ، نه https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت29🌹 منم دوستش دارم . براي همين هم ازش گذشتم . من تو اين چند روزه تازه اختلاف طبقاتي رو فهميدم . فهميدم كه تو اين دنيا جاي آدم بي پول توي مستراح تو خيابون ، هم نيست . اونجام از آدم پول مي خوان ! شما پولدارها وقتي ابرها رو نگاه مي كنين ياد گل و شمع و پروانه و اين جور چيزها مي افتين و اين شكل ها رو مي بينين اما ما فقرا ياد برف و بارون و سرما مي افتيم و بي نفتي . كاوه – تو هم چند وقته ديگه كه درست تموم شد ، پولدار مي شي . -حالا كو تا اون موقع . ول كن ديگه كنه !! سرش داد كشيدم . يه خرده من رو نگاه كرد بعد گفت : -اين چيزها كه ژاله برام از فرنوش تعريف كرد ، فكر نكنم جز تو كسي رو بخواد و تو رو فراموش كنه . -تو همين دو سه روزه اينقدر عاشق من شده ؟ تب تند زود عرق مي كنه . نترس ، اونم فراموش مي كنه . همين كه به جوون پولدار خوشتيپ جلو بياد ، همه چيز رو فراموش مي كنه .اين ماها هستيم كه هيچي يادمون نمي ره . تو هم اينقدر خودت رو نخود هر آش نكن . ديگه م حرف اون رو پيش من نزن . كاوه – بابا بيا اصلاً اين كليه تو بگير ما بريم ! -مرده شور تو و اون كليه و كليه خودم و اين زندگي و اين اتاق و اين درس و اين دنيا رو ببره كه ديگه حالم از همه چيز بهم مي خوره . كاوه – اينا همه بخاطر عزت نفسي يه كه داري . -مرده شور اين عزت نفس رو هم ببره . كاوه- دكتر ! امروز حالت هاي شيزوفرني پيدا كرديد . سگ هارتون گرفته ! چخه بد مسب صاحاب ! خودم هارم امروز ، احتياج به سگ هار نيست . كاوه – همش ماله اينه كه امروز بهت پوزبند نزدن . -واقعاً اسم گاوه بهت بيشتر مي آد تا كاوه . كاوه – ميرم ديگه نمي آم ها . -به درك ، تو هم برو . والله به پير به پيغمبر هيچكس به من مديون نيست . هري ! خوش اومدي . هر دو سكوت كرديم . خودم رو با دم كردن چايي مشغول كردم . ده دقيقه اي هر دو نشسته بودم و چيزي نمي گفتيم . چائي كه دم كشيد ، دو تا ريختم و يكي شو جلوي كاوه گذاشتم . كاوه – نمي خورم با اون چايي هاي آب زيپوي بيست و پنج زاري . مرتيكه بد اخلاق ! -راه رو كه بلدي ! تريا سر كوچه س. كاوه – اين چايي رو مي خورم بعد ميرم چون بابام بهم گفته پسرم هيچوقت چيز مفت رو از دست نده . بعد چايي رو كشيد جلو و شروع كرد به خوردن . نگاهش كردم و هر دو زديم زير خنده . بلند شدم و سيب و شيريني اي رو كه اونروز براي فرنوش خريده بودم آوردم . -اينا رو براي فرنوش خريده بودم ، يادم رفت بيارم بخوره . هر چند اون اينقدر تو خونه شون از اين چيزها و صد برابر بهتر از اينها هست كه اين چيزها بنظرش نمي آد . اما من اينا رو با عشق و علاقه براش گرفته بودم . چيزي نيست ، يك كيلو سيب و نيم كيلو شيريني ! اما سيب ها رو دونه دونه خودم سوا كردم و تميز شستم . خب هر چي بود حد و توان خودم بود . قسمت فرنوش نبود بخوره . بيا تو بخور . بخور كه تو هم برام عزيزي . اشك تو چشمام جمع شد و صورتم رو برگردوندم كه كاوه نفهمه ولي انگار فهميد و گفت : - من لب به اينا نمي زنم . تو اينا رو به نيت فرنوش گرفتي ، من بخورم ، مي ترسم راضي نباشي حناق بگيرم گم شو ، بخور . نوش جونت . هر كسي سهم خودش رو از اين دنيا مي گيره . كاوه – مي شه خواهش كنم اسم فرنوش رو ديگه نبري خندم گرفت . كاوه – مي توني يه ضرب المثل بگي كه از كلمات : دست و پيش و پا و پس استفاده شده باشه ! تازه يه مثل ديگه هم هست كه مي گه : كرم از خود درخته . -چيكار كنم ؟ فكرش مدام تو كله مه . اسمش همه ش روي زبونمه . تو چي فكر كردي ؟ فكركردي كه من آدم نيستم كاوه – نه بر پدر و مادرش صلوات كه بگه تو آدمي . حالا پاشو بريم بيرون يه غلطي بكنيم . دلم گرفت تو اين سالن پونصد متري ! ماشاءلله هزارماشاءلله اتاق كه نيست ، سالن پذيرائي از مهونهاي خارجيه دو روز از اين جريان گذشت . تو اين دو روز كه براي من دو سال بود ، به خيلي چيزها فكر كردم . به فاصله ها ، اختلاف ها ، دفترچه هاي حساب بانكي ، خونه ها ، اتاقهاي اجاره اي ، خلاصه همه چيز . فكر مي كردم با گذشت زمان ، بوي عطر فرنوش از اتاقم ميره . اما هر بار كه از بيرون وارد اتاق مي شدم ، اولين چيزي كه بسراغم مي اومد ، بوي عطر فرنوش بود كه انگار اونجا موندگار شده بود عصري بود كه كاوه اومد . مثل هميشه شلوغ و پر جنب و ج كاوه – سلام بر ارسطوي عصر ما . سلام بر پاستور بزرگ . سلام بر زائر بروخ كبير. سلام بر سلام و زهر مار ! باز ديونه شدي كاوه سلام بر دورافتاده ترين جزيره اقيانوس غم سلام بر تنها گل شكفته در كوير . سلام بر آخرين ستاره شب. بابا چرا داد ميزني الان هر كي از اينجا رد بشه فكر مي كنه تئاتر داريم نشون مي ديم . بيا تو سر و صدا نكن كاوه سلام بر درياي محبت سل https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت 30🌹 عقده هاي دل غمگين گشاده شود . تا يك جاي بعضي ها بسوزد ! يعني دل بعضي ها بسوزد . پايان خبر ديروز . انگار يكي چنگ انداخت و دلم رو از جا كند . هيچي نگفتم . ساكت جلوم رو نگاه كردم . كاوه – چشمت كور ، دندت نرم . ناز و نوز كردن اين چيزهارو هم داره ديگه . -منكه چيزي نگفتم . كاوه – رنگ رخساره خبر مي دهد از سر درون . -آرزو مي كنم هر جا كه هست ، خوشبخت باشه و خوشحال . كاوه – ميگن تنها چيزي كه حدي نداره ، خريته . - عاشق نيستي بفهمي من چي ميگم . كاوه – ببخشيد جناب مجنون . حالا خيالت راحته كه ليلي سفر كرده ؟ اگه چند وقت ديگه با رقيب اونو ببيني ، سرت به سامون مي آد و دلت قرار مي گيره ؟ -نه ، نه اون كه توم فكر مي كني برام ذره ذره مردنه . اما يار خوش باشه ، گور پدر دل ما . كاوه – صيد با پاي خودش اومده بود تو دام . صياد ما چرتي بود . حوصله صيد سر رفت ، راهش رو كشيد و رفت . -بگو هر چه مي خواهد دل تنگت بگو . كاوه – باور كن بهزاد ، هر بار كه از دستت عصباني مي شم ، ميرم خونه و هي محكم مي زنم به كليه م و بهش فحش ميدم . -مي بينم گاهي كليه ام درد مي گيره ، نگو مشت ميزني رو اون يكي ! كاوه – پسر تو براي من مثل برادري . براي پدر و مادرم مثل پسر دومشون . چرا لجبازي مي كني ؟ -بازم شروع كردي؟ تو مثل برادر متي ، عاليه . پدر و مادرت هم دور از جون مثل پدر مادر خودم . اين هم عاليه . اما ديگه از اون حرفا نزن . در همين موقع به خونه كاوه كه يه خونه بسيار بزرگ با حياطي كه مثل باغ بود رسيديم . كاوه – هر وقت پا توي اين خونه ميذارم حرص مي خورم . توي اين خونه به اين بزرگي سه نفر با دو تا كارگر زندگي مي كنيم . ده تا اتاق توش خاليه . اون وقت تو بايد ... -كاوه دست بردار . منو آوردي مهموني يا آوردي بچزوني ؟ كاوه – آهني را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ -بلاخره من نفهميدم سيه دلم ؟پاك دلم ؟چي م؟ كاوه – چارپايي بر او كتابي چند . برادر من قهرمان بازي رو بذار كنار . تو اين روز و روزگار بازار نداره . -من هيچوقت بازاري كار نكردم . كاوه نگاهي به من كرد و مستأصل گفت : -بفرماييد ، پياده شيد انسان پاك . پياده شديم و دو تايي رفتيم توي خونه آقاي برومند . پدر كاوه جلو اومد و من رو بغل كرد و بوسيد . چشمهاي مادر كاوه كه به من افتاد اشك توش جمع شد . پدر كاوه – خوش اومدي پسرم ، چه عجب؟ چرا از ما دوري مي كني ؟ مگه بين تو و كاوه براي ما فرقي هست ؟ ازت دلگيرم . كاوه آروم گفت : دور از جون من ! خدا اون روز رو نياره كه من مثل اين باشم . -شرمنده مي فرماييد جناب برومند من هر جا هستم زير سايه شمام . مادر كاوه – بيا تو عزيزم . هوا سرده . اشك هاشو پاك كرد و رفت تو خونه . كاوره آروم در گوش من گفت : دلم مي خواد اون گيس هاتو ، دونه دونه بكنم ! وارد خونه شديم و توي سالن بزرگ نشستيم .مثل دريا بود . پدر كاوه – چشمم روشن شد . هر بار كه تو رو مي بينم روحم تازه مي شه . بهزاد ، پسرم . نمي خوام ناراحتت كنم . كاوه گفته از اين حرفها ناراحت مي شي ، اما تا نگم دلم راحت نمي شه ببين بابا جون . مگه تو چي لازم داري؟ غير از يه آپارتمان و يه ماشين و كمي خرت و پرت ! كل اينا مگه چقدر ميشه من الان يه ساختمون ده طبقه ، دو تا كوچه پايين تر حاضر و آماده دارم . نوساز . تازه از زير دست بنا در اومده . يكيش مال تو . يه كلمه بگو تا فردا به نامت كنم تو اين خونه سه تا ماشين افتاده ، چه فرقي داره ، دست تو باشه يا دست كاوه ؟ بخدا قسم جفت تون برام يكي هستين . اگه چند سال پيش تو نبودي ، با تمام ثروتم الان كاوه م رو نداشتم . من كه نمي تونم چشم خودم رو كور ببينم . مي دونم ناراحت مي شي . باشه ديگه نمي گم . اما يادت باشه چي گفتم . هر وقت خواستي فقط يه اشاره كن . با چشماني كه اشك توش حلقه زده بود بلند شد و رفت . كاوه – حالا هي چشم سفيدي كن -خب حالا كه اصرار مي كنين ، اگه لطف كنين و همين خونه رو پدرت به نامم كنه ، ممنون ميشم ! ديگه اصرار بيش از اين نميشه كاوه – بر دروغگو لعنت . بگو باشه مادر كاوه با يه سيني چايي اومد جلو و بعد از تعارف ، كنار من نشست . مادر كاوه خيلي خوش اومدي پسرم . چطوري ؟ خوبي خيلي ممنون . شكر خدا بد نيستم . شما چ https://eitaa.com/roomannkadeh
آگهی سرشماری عمومی در مجله‌ی بامشاد در آبان ۱۳۴۵، در نتیجه‌ی این سرشماری مشخص شد که جمعیت ایران حدود ۲۵ میلیون نفر است که از این تعداد ۹ میلیون و ۳۰۰هزار نفر جمعیت شهری و ۱۵ میلیون و پانصد هزار نفر جمعیت روستایی هستند رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 @shiporamoolma
4_5816724636183837914.mp3
4.49M
. 🎺خواننده: نوستالژی بهترین بهانه رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 @shiporamoolma
🐾 فال تاروت روزانه 📯 پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ 🎋 نماد :زنی مهربان سکوت و وقار شما موجب آرامش اطرافیان است./ اطرافیان بی‌اختیار مسایل خود را با شما در میان می‌گذارند و از حس روشن بینی و بینش ژرف شما تاثیر می پذیرند./ همچنین بانوی جام می‌تواند نماینده ی الهام و آرامش از جانب شخصی باشد که نیازهای احساسی شما را درک و تقویت می کند./ در حالات افراطی بانوی جام به شما هشدار می‌دهد تا به تبادلات احساسی و عاطفی خود با افراد غیر از خانواده، توازن بخشید و از ساختن تصورات ایده آلی از شخصیت افراد پرهیز کنید. در غیر اینصورت احساس ناامیدی کرده و یا مورد سوءاستفاده احساسی قرار می‌گیرید! 🌲 نماد :شکست از مشاجرات غیرضروری اجتناب ورزید، در غیر اینصورت ضرر و زیان متوجه شما خواهد شد./ پنج شمشیر نمایانگر نفاق و تفرقه در شرایطی دشوار است. / بحث و اختلاف در رابطه با اینکه کارها چگونه می‌بایست صورت پذیرد و درگیری مابین دو یا چند نفر موجب افزایش بحران می‌گردد. در این مرحله ارتباط واقعی مابین افراد وجود ندارد. هیچ یک از طرفین حاضر به شنیدن سخنان دیگری نیست./ در زمینه کاری احتمال ترک کار و یا تغییر شغل وجود دارد. با وجود پیروزی در این مبارزه ضررهای فراوانی ایجاد می‌گردد که موقعیتی را جهت یادگیری و رشد معنوی فراهم می‌سازد. 🍄 نماد :جدایی سه شمشیر آموزگاری سختگیر برای ارائه درس آگاهی و خرد می‌باشد. / این کارت نمایانگر قلبی شکسته و احساسات جریحه‌دار شده است. / در این مرحله می‌بایست آنچه را که در قلب شما بصورت احساسی دردآور انباشته شده، پیش از آنکه تبدیل به کینه و غصه گردد ابراز نمایید./ با اشخاص یا شخص دخیل در بحران عاطفی خود حتی‌الامکان بطور کامل و به وضوح سخن بگویید. /اگر نهایتاً چنین ارتباطی برایتان میسر نشد با دوست، مشاور یا افراد صمیمی سفره دلتان را باز کنید./  ارتباط برقرار نمودن برای یک قلب شکسته مرحمی فوق‌العاده موثر است. / آگاه باشید که پذیرش صادقانه و درک این مرحله از واقعیت زندگی امری مهم و ضروری است. / خردمندانه آن است که با احساسات منفی و درد خود با شجاعت روبرو شوید. به خاطر داشته باشید که این اندوه نیز گذرا خواهد بود. 🌴 نماد:جوان عاشق هم اکنون تحت تأثیر یک پیشنهاد جدید هستید که این پیشنهاد می‌تواند در رابطه با یک موضوع کاری و یا احساسی باشد که موجبات پیشرفت و خلاقیت شما را فراهم می‌سازد. / پیامی را بزودی دریافت می‌کنید و مرحله جدیدی از یک ارتباط را تجربه خواهید کرد. / از یک اتفاق غیرمنتظره شاد و مسرور خواهید شد! 🎍 نماد :حمایت هم اکنون برای طرح و اجرای تعهدات و نقشه های طولانی مدت، لحظه ی مساعد و خوش یمنی است./ برای یک تغییر یا یک حرکت جدید به نیروی خود اعتماد کنید و با افکار بزرگ پیش بروید./ با رهبری خردمندانه، کنترل وضعیت کنونی را بعهده گرفته و برای پیشرفت خود و دلبندانتان بهترین امکانات را فراهم سازید. 🌾 نماد : ایمان غم‌ها و غصه‌های شما همچون ابرهای آسمان پراکنده گشته و ستاره شما ظهور خواهد کرد. / نماد ستاره به شما هدیه‌ای پر از مهر تقدیم می‌کند اما به خاطر داشته باشید که هدایای ستاره همیشه مادی نیستند. / ستاره دریای آرام پس از طوفان است. https://eitaa.com/roomannkadeh
🐾 فال تاروت روزانه 📯 پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ 🍁 نماد :رسیدن به آرزوها نگاه کن، همه چیز از نو متولد شده است. / صحنه برای شروع جدید یا دوره مطلوبی تنظیم شده است./  گشایشی در وضع شما ظاهر می‌گردد که نویدبخش اطمینان، آسودگی و نیل به مقصود است. / با اشتیاق گام‌های اجرایی را طی کنید. / شما می توانید مشکلات را به فرصت های مناسب تبدیل نموده و طرح های خود را به واقعیت پیوند دهید. 🍂 نماد :موقعیت عالی شما برای رسیدن به اهداف خود به سختی تلاش می‌کنید و نسبت به وظایف خود جدی هستید./ دلاور سکه نمایانگر مسئولیت‌پذیری و بردباری است و به شما پیشنهاد می‌کند برای دریافت نتیجه و حصول اهدافتان خود را با شرایط طولانی مدت هماهنگ سازید و انتظارات خود را به تعویق بیاندازید. / برای به حداقل رساندن مشکلات و خطرات، استوار و با احتیاط گام بردارید. / جهت پیگیری اقدامات خود از روش‌های نو و ابتکاری یا تصمیمات عجولانه چشم‌پوشی کرده و در عوض به روش‌های شناخت شده و آزموده متکی باشید. اگر برای مشاوره وضعیت خود این کارت را کشیده‌اید لازم است از انرژی مثبت این شخصیت در جهت صبر و بردباری و اندیشه‌گری بهره‌برداری نمایید. در صورت تلاش پیگیر و مداوم پاداش سرشاری نصیبتان خواهد شد. 🎍 نماد :تلاش در باز کردن گره ها برای کنترل وضعیت فعلی، باید مسئولیت های خاصی را به عهده بگیرید. / تلاشتان را بیشتر کنید و به توانایی‌های خود اعتماد داشته باشید./انعطاف پذیر باشید. / به زودی بر شرایط دشوار خود مسلط شده و اوضاع بهبود می یابد. / دو یا چند موضوعات جداگانه انرژی و توجه شما را به خود جلب خواهند کرد. ❄️ نماد:وابستگی آیا وابستگی شما به پول و مادیات بیش از حد لزوم است؟ یا شاید خود را به نوعی درگیر حس مالکیت یا نوعی حسادت کرده باشید؟ / میل به کنترل کردن و تصاحب کردن نشان چهار سکه است./ اگر احساس می‌کنید نسبت به شخص خاصی یا محیط و شرایطی بیش از اندازه وابسته هستید و میل دارید آن را در چهارچوب مالکیت خود درآورید، در این صورت ارزش های حقیقی خود را به مخاطره انداخته اید. اغلب به اشتباه به محیط، شرایط و یا اشخاصی می‌چسبیم، که برای ما آشنا هستند، حتی اگر بدانیم که دیگر برای ما مفید نیستند. باید بدانید که دیگران نیز نیاز دارند آزاد باشند و چگونگی زندگانی خود را تعیین کنند. ⛄️ نماد :فائق شدن بر موانع نیروهایی برخلاف اندیشه و نقشه‌های شما عمل می‌کنند. / مبارزه‌ای که جریان دارد امری اجتناب‌ناپذیر است و مشکلاتی با خود به همراه خواهد داشت./ اکنون زمان واگذاری نیست. از ارزش ها و باورهای خود در تمام مراحل دفاع کنید. به ویژه اگر زمان و انرژی زیادی در آن وقف نموده‌اید. ☃️ نماد :بهم خوردن نقشه‌ها شما در شُرُف یک جریان تبدیلی نیرومند و قریب‌الوقوع هستید. آنچه را که قصد دارید به آن بیاویزید، با این قدرت دگرگون کننده، ویران خواهد شد. ویرانی وضعیت‌های فرسوده‌ای که مانع رشد واقعی شما می‌گردد یک جریان شفادهنده را در سراسر ارگانیسم بدن شما آغاز می کند. با سرزنش دیگران، کاری از پیش نمی‌برید. با پذیرش مسئولیتی جدید، خواهید توانست دوباره اقتدار خود را در دست بگیرید. https://eitaa.com/roomannkadeh