🌹#شب سراب🌹
#پارت194
هم می کرد محبت هم میکرد ،گاهی هم بهم میپریدند ،خوب دختر ومادر هم گاهی با هم بگو مگو میکنند. یک ساعت به غروب مانده جلوی درب شان بودم . دایه خانم در را به رویم باز کرد ،نه من سلام دادم نه او سلام کرد . -بفرما از این طرف حاج علی کنار حوض ایستاده ودست ها را مودبانه به یکدیگر گرفته بود ،نه من سلام دادم نه او سلام داد فیروز کالسکه چی روی پله نشسته بود ،نه سلام داد نه سرپا ایستاد من هم سلام ندادم نه اینکه تعمدی داشته باشم نه والله سلام سلامتی می اورد مسلمانیست من بیچاره چنان دلواپس و نگران بودم که واقعا اسم خودم را فراموش کرده بودم -یاالله ،از پله ها بالا رفتم ووارد پنج دری شدم سلام ،پدرش مانند روز خواستگاری روی مبل لم داده بودباز هم با ان قیافه ای که پدر کشتگی را داد میزد : -بنشین خواستم کنارش روی زمین بنشینم مگر نمی خواستیم با هم صحبت بکنیم مثل روز خواستگاری دستور داد:اینجا نه روی ان مبلی ان طرف اتاق بود رفتم روی ان نشستم -دستت درد نکند -والله ما که کاری نکردیم -دیگه چه کار میخواستی بکنی ؟دخترم برای تو بد زنی بود ؟در حق تو کوتاهی کرده بود ؟چه گله و شکایتی از او داشتی ؟عجب ادم های بی چشم و رویی هستن این همه سال یکی امدم به درد دل من برسد؟بپرسد چه گله ای دارم؟دخترشان چه زنی برای من بوده ؟ان از خانه داریش ان از بچه داری اش کوتاهی چه معنی دارد؟ایا متوجه بچه نشدن وبچه توی حوض غرق شدن کوتاهی مادر نیست ؟چه گله ای بالاتر از اینکه بی صلاحدید من بچه مان را سقط کرد وخودش را اجاق کور درست است که حق با دخترشان است که من شاه نیستم که ولیعهد بخواهم ولی ادم هستم ادم هستم که دلم بجه بخواهد ؟اینها گله ندارد؟کی امدند به درد دل ما برسیدند؟هشت سال ازگار انگار نه انگار ،حالا فکر میکنند جواهری به من داده بودند من قدر نشناختم بگویم همه ی اینها را بگویم ؟فقط گفتم : -دست دختر شما درد نکند نمی دانید چه به روز مادر من اورده پدره خودش را به نفهمی زد و پرسید: -مثلا چکار کرده ؟ -چه کار کرده ؟چه کار نکرده ؟تمام زندگیم را به اتش کشیده دست روی مادرم بلند کرده پیرزن بیچاره کم مانده بود پس بیافتد بی انکه به اصل مطلب که لت و پار شدن مادر بود توجه کند از انجایی که بیشتر در فکر مال و منال دنیا هستند همین را گفت-زندگیت را به اتش کشیده؟کدام زندگیت را ؟چیزی را سوزانده بگو تا من خسارتش را بدهم من که مثل اینها صورت برداری نکرده بودم ببینم در طول این هشت سال زندگی چه خریده ام وچه چیزی مال من است چون اصلا در فکر مال من و مال تو نبودم ،اما بالاخره مگر میشود در طول این هشت سال از صبح تا شام کارکرد وهمه را فقط خورد ؟بازهم چیزی نگفتم گفتم خوب البته جهاز خودش بوده قالی ها و رختخواب ها -خوب این که از این بریم سراغ مادرت ماهی چند بار مادرت را کتک میزده ؟ من دروغ گو نیستم نمی توانم دروغ بگویم گفتم -فقط همان روز که از خانه قهر کرد و رفت -فقط همان یک روز من باید او رابه شدت تنبیه کنم وخواهم کرد چون اگر من جای او بودم و شش هفت سال از دست این زن عذاب کشیده بودم وخون جگر خورده بودم هفته ای هفت روز کتکش میزدم دخترم باید به خاطر این بی عرضگی که بخرج داده تنبیه شود باتعجب نگاهش کرد من با این پدر چه بگویم ؟این شازده ،یا اشراف زاده این اقای بصیر الملک عوض اینکه به بچه هایش احترام به پیرزن پیرمردها را بیاموزد ببین چه مزخرف میگوید ترجیح دادم حرفی نزنم راست گفته اند که جواب ابلهان خاموشیست اما نگفته اند ومتوجه نشده اندابلهان نفهم از خاموشی طرف مقابل پرو میشوند بالحنی خشمگین گفت -مردک تو حیا نمی کنی دختر مرا اینطور زیر مشت و لگد خمیر وخرد کرده ای ؟تازه به خاطر ننه ات شکایت هم می کنی ؟اخر یک مرد جسابی یک مرد ابرودارمردی که یک جو غیرت و شرف سرش بشود زن خودش ناموس خودش را بزند ؟ان هم یک زن بی دفاع که همه چیزش را گذاشته دنبال ادم لات بی سرپا یی مثل تو را افتاده ؟این را می گویدند مردانگیتو حیا نمی کنی طلا های زنت را برمی داشتی پول هایش را میگرفتیدارو ندارش را می بردی عرق خوری تو ی محله ی قجرها صرف زن های بدتر از خودت میکردی ؟ - من ؟من؟ کی گفته من به محله ی قجر ها می روم محبوبه دروغ می گوید اوستای بیچاره اینها را خوب شناخته به من میگفت ترا می رقصانند ببین چه تهمت هایی به من می زنند من اصلا نمی دانم محله قجر ها کجاست و اینها اینقدر احمق هستند که فیس و افاده هایشان شاهزاده های مفنگی سلسه ی قاجار است نفهمیده اند که نباید اسم محله بد نام را قجر بگویند واقعا که خرند.جیف که در ان زمان ایه واضر یوهن را بلد نبودم والا حسابی حالش را به جا می اوردم که مردکه ی احمق از خدا که عالمتر نیستی خود خدا گفته که وقتی زنتان حرف شنوی نکرد تمکین نکرد کتکش بزنید در حقیقت این من بودم که در طول این هشت سال اشتباه کردم و این دختره ی تنبل چموش بهتان گو را کمتر کتک زدم والا هیج جای قران دستور بی احترامی به
🌹#شب سراب🌹
#پارت195
بگویم؟.....نرود میخ آهنی در سنگ...... -دوما به اطلاع جنابعالی میرسانم دخترم دکان و خانه را به اسم بنده کرده است،بنابر این باید برایش خانه بخری.. با بی اعتنایی گفتم: -از کجا بیاورم؟مثل اینکه خیلی زن سازگاریست حالا....... -آهان موضوع همین جان،تازه اینکه چیزی نیست،اصل مطلب مانده،باید مهریهاش را تمام و کمال بپردازی،میدانی که پول کمی هم نیست،میدانی که مهریه مثل یک غرض است و عندالمطالبه باید بپردازی یعنی هر وقت که زن بخواهد میتواند مهریهاش را بگیرد،حالا چه قبل از طلاق چه بعد از آن،شیرفهم شد؟ ایای ای این پدر مادر دخترها عجب آدمهای بی چشم و رویی هستند موقع عقد یواشکی میگویند مهریه رو کی داده کی گرفته؟اینها رسم و رسوم است بخاطر حرف مردم است،اما ببین چه میکنند همان روز هم که مهریه را خودشان بریدند و دوختند من یک کلام حرف نزدم چون من فکر کردم که زن طلاق بده نیستم خوب هر چه میخواهند تعیین کنند اما حالا همان آدمهای محترم دارند سر کیسهام میکنند،دارند لهام میکنند. دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم-کفّ دستی که مو ندارد نمیکنند. -ولی من میکنم،میدهم آنقدر کفّ این دست چوب بزنند،تا مو در بیاورد،دخترم مهریهاش را به من بخشیده است یا مهریه را میدهی یا میاندزمت توی هلفدنی،تا آنقدر آنجا بمانی که موهای جنابعالی هم مثل دندانهایت سفید شود. فکر میکرد آنقدر نفهم هستم که نمیدانم زندان رفتن من دردی از درد دخترش کم نمیکند، من آنجا پیر بشوم و دخترش را طلاق ندهم چه میشود؟ نرم شد،دید که از تهدیدش نترسیدم برای من زندان رفتن مساله ی مهمی نبود وقتی زندگیام را باختهام وقتی در آزاد بودن طرفی نبستهام زندان بروم،چه میشود؟آنجا هم نجاری میکنم،بیکار که نمیمنم،برای من بیکاری مصیبت است-اما -رشته ی افکارم را صدایش پاره کرد سر بلند کردم و نگاهش کردم. -اما اگر راضی به طلاق بشوی،اولا مهریهاش را میبخشم،در ثانی دکان را هم به اسم خوت میکنم. فهمیدم که جا زده متوجه شده بود،که هر چند ندارم،بی کسم،تنهای تنها هستم اما ریش و قیچی دست من است اگر زیر بار طلاق نروم بصیر الملک حسابی حالش گرفته میشود از موقعیتم استفاده کردم و گفتم: -پس خانه چه میشود؟ -خانه توی گلویت گیر میکند،عجب پرو و وقیح است مرتیکه ی پدر سوخته. -من خانه را هم میخواهم،نمی توانم که توی بیابان زندگی کنم که. -خلاصه خوب فکرهایت را بکن،فقط دکان،اگر هم قبول نکنی میفرستم عموی آژان و و برادرهای معصومه خانوم بیایند تمام قضیه را برایشان شرح میدهم.دکان و مهریه دخترم را هم به اسم معصومه خانم میکنم دخترم هم در هر دادگاهی که لازم باشد شهادت میدهد که تو زیر پایه این دختر نشسته ی* تا هم مجبور بشوی او را بگیری و هم افسارت به دست او لات و پاتش بیفتد،حالا دیگر خود دانی.اینها دیگر شعر و ور بود که سر هم میکرد،چیزی که باعث کوتاه آمدنش شد همان موقعیت قانونی من بود،البته نمیدانم آن قانون مهرم حلال و جانم آزاد را اینها مثل اینکه نمیدانستند وألا اینهمه چانه نمیزدند چه میدانم شاید هم اوستا اشتباه میکرد همچو قانونی نیست،به هر حال پیش خودم فکر کردم، پدره را دست به سر کنم شاید با خود محبوبه بتوانم کنار بیام. گفتم: -خیلی خوب،کی باید طلاق بدهم؟و کجا بروم؟ -همین فردا صبح علی طلوع،میای اینجا دم در منزل،با فیروز خان میروی محضر،من تمام دستورات ر داده ام،امضائ میکنی فهمیدی؟سه طلاقه،بعد که امضا کردی و تمام شد،من روز بعدش مهریه و دکّان را به تو میبخشم و در همان محضر دکّان را به اسمت میکنم. بد دل شدم،از این آدمها همه چیز میشود انتظار داشت،با حقه زنم دادند و با حقه طلاقش میگیرند شاید باز هم حقه ای در کار باشد،می گوید من تمام دستورها را دادهام پس خودشان کارها را تمام کرده اند. -از کجا که بعدا زیر حرفتان نزنید؟دلم چرکین شده بود شاید عباس و حمزه را هم همین مرد به جان من انداخت نمیدانم که. -از آنجا که من مثل تو پستان مادرم را گاز نگرفتم. نه معنی سه طلاقه را فهمیدم و نه معنی پستان مادرا را گاز گرفتن را،به هر صورت ولش. پرسیدم: -پول محضر را من باید بدهم؟ با عجله گفت: -نه خیر من میدهم و بلند شد که از اتاق خارج شود محبوبه به دنبالش راه افتاد که با عجله صدایش کردم: -محبوب. -چی کارش داری؟ با ادب و نزاکت گفتم: -اجازه بدید دو دقیقه تنها با او صحبت کنم،نمی گذارید خداحافظی کنم؟ب غضم کم مانده بود بترکد،دلم شروع کرد به تپیدن،آخ که رحیم چه روحهای سختی را میبینی پسر.چیزی از عمرت نگذشته همه جور مصیبت را دیده ای یاد آن شاعر شهید افتادم که گفته بود که من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود از لحظه ای که به یاد دارم مرگ پدر،دربدری و خانه بدوشی،کارگردی و روزمزدی بعد بی کاری،دربدری،عشق بد فرجام،مرگ فرزند،بی فرزندی و حالا از دست دادن زنی که هشت سال تمام با هم نفس کشیدیم و با هم سر به یک بالین گذشتیم،حالا این زن رو از تو میگیرند
🌹#شب سراب🌹
#پارت196
قدرت دارند،می توانند،تو چه حقی داری در حالی که اه در بساط نداری،مرگ برای ضعیف امر طبیعی است کسی که پول ندارد غلط میکند عاطفه داشته باشد،کسی که زر ندارد حق داشتن دل را هم ندارد اینها قسمت پول دارها و مالدارها است که با پول همه کار میکنند من گردن شکسته نگاه تو روی زنی نکردهام اینجوری بد عاقبت شدم این مردکه گردن کلفت رفته زن هم گرفته و بغل آن عجوزه میخوابد اما چون پول دارد آقاست و آقا جانم است و ارباب استای روزگار،لعنت بر تو. -بگو ببینم چه کار داری؟ صدای محبوبه بود اما صدایش آشنا نبود انگاری هیچ مرا نمیشناخت آخ که چه زود اینها همه چیز را فراموش میکنند عشقشان هم سرسری است. پدرش در حالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: -من همین نزدیکیها هستم. هه هه،آن سالهایی که باید پیش ما میبود ترکمان کرد،اگر مثل پدری بالای سر ما دو تا بود حتما کارمان به اینجا نمیکشید اگر من هم اشتباه میکردم و خلاف میکردم مثل پدری راهنماییم میکرد و به راهم میآورد،حالا ما را که هشت سال شب و روز در خلوت با هم بودیم تنها نمیگذارد واقعاً که...... وقتی در را بست و من و محبوبه تنها شدیم گویی تمام گلههایم از بین رفت،دیدم باز هم دوستش دارم و باز هم میتوانم در آغوشش بگیرم، دستهایش را ببوسم و طلب بخشش کنم: چقدر خوشگل شودی محبوب. -دیگر دوره ی این حرفها تمام شده. -رفتی،بی خداحافظی؟ -تو که شب قبلش حسابی با من خداحافظی کرده بودی. پوزخندی زد و گفت: -راستی حال مادرت چطور است؟ اصلا فراموشم شده بود که چطوری کتکش زده بود هیچ حرفی در این مورد بهش نزدم. جوابش دادم: -راهیش کردم رفت خانه ی پسر خاله. -راستی؟شیش سال دیر به صرافت افتادی. -بیا از خر شیطان پیاده شو محبوب،برگرد سر خانه و زندگیت. -نه دیگر کلاه سرم نمیرود،دیگر پشت گوشت را دیدی مرا هم دیدی. -دیگر دوستم نداری محبوب؟ -نه خودت نگذاشتی،سیرتت صورتت را پشاند. -سیرت تو چی؟بهتر از من بود؟سازگار بودی؟سربه راه بودی؟ -....... -من میدانم که بد کردم،ولی به خدا پشیمان هستم،هر دو مقصریم،هر دو گناهکاریم،هم من اشتباه کردم هم تو،من فکر میکردم تو آنقدر عاشقم هستی،آنقدر خاطرم را میخواهی که نباید دست و دلم برایت بلرزد،تو هم همچو اشتباهی کردی،تو هم فکر کردی چون دوستت دارم هر کاری مجازی بکنی و کردی و من دم نزدم یادت میآید وقتی الماس مرد یک کلمه از تو گله کرده باشم؟ البته سرنوشتش بود اما تو هم مواظباش نبودی،همیشه کنار کرسی خوابیده بودی و مادرم هم کلفتی میکرد و هم بچه داری،اما من چیزی در این مورد تا این لحظه به تو گفتم؟اما آن شب بد کردم،مست بودم غلط کردم،می فهمم که اشتباه کردم توبه میکنم محبوبه جان توبه میکنم. -هاه......توبه ی گرگ مرگ است،به محض اینکه برگردم،دوباره دکانت را پاتوق زنهای به قول پدرم بدتر از خودت میکنی. -قول میدهم،غلط کردم،بده دستت را ببوسم،تو خودت مرا بد عادت کردی اگر هم زنی به دکانم میآمد،من فکر میکردم و به خود میگفتم وقتی نه خانه ای داشتم و نه دکانی،زنی مثل محبوبه عاشقم شد ،دنبالم افتاد و پاا از دکانم آن طرف تر نگذاشت. پس لابد حالا که....حالا که...... -حالا که چی؟حالا که تنبانت دو تا شده؟ -تو هر چه دلت میخواهد بگویی بگو،فکر میکردم باز هم مثل تو گیرم میآید،بهتر از تو نصیبم میشود،آره این فکرها را هم کردم به تو دروغ نمیگویم،اما فقط در حد فکر بود،اما تو هزار تهمت بی جا به من زدی به خدا تو هم به من مدیون هستی،حالا گذشتهها را ولم کن بگذار دستت را ببوسم. -راست میگویی من هم به تو مدیون هستم،بد جوری هم مدیون هستم،حالا وقتش رسیده که حسابها را تصفیه کنیم. شیش هفت سال بود که میخواستم این دین را به تو بپردازم.با تمام قداری که در بازو داشت چنان در صورتم نواخت که برای یک لحظه چشمانم تار شد احساس کردم چیز گرمی تمام سوراخ بینیام را پر کرد. اما هیچ دلگیری از او نداشتم همان دستی را به صورتم سیلی زده بود گرفتم وبا تمام صمیمیت بوسیدم خون دماغم روی دستش ریخت. خون مرا ریختی محبوب جان حالا راحت شدی؟دلت خنک شد؟ نه....راحت نشدم اگر می توانستم این رگ بی غیرتی را با تیغ از هم بدرم,آ« وقت راحت می شدم موقعی دلم خنک می شد که این خون از رگ گردنت بریزد. الله اکبر این همان رگی است که بارها گفته بود ارزو داشت تمام هستی خود را به پای صاحب آن بریزد تا سربلند بماند؟خدایا من همان رحیم هستم که او به دنبالم آمد وخانه خرابم کرد؟خدایا آن عشق بود یا هوس که تبدیل به نفرت شده است؟ محبوب جان من این پلنگ را دوست دارم ,محبوبه این پلنگ بهتر از بره مظلوم وبی دست وپاست محبوبه طلاق نگیر ترا به روح الماس قسم می دهم طلاق نگیر من هم از دست می روم. دستش را از دستم بیرون کشید وگفت:ولم کن برو گمشو. محبوب,... محبوب جان چطور دلت می آید؟ بی اعتنا به همه چیز رفت ودر را بست ای بی انصاف.
🌹#شب سراب🌹
#پارت197
سیل سرشک ما ز دلش کین بدر نبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد گفتم به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد نمی دانستم چند ساعت در ان اطاق تک وتنها نشستم وکسی سراغم را نگرفت,گویی بر زمین میخکوب شده بودم واشک بی امان از چشمهایم فرو می ریخت. هوا تاریک شده بود بی انصاف ها یک چراغ موشی هم توی اطاق نگذاشتند وقتی بوی غذا بلند شد فهمیدم که دارند شام می خورند. فیروز خان کالسکه چی در اطاق را باز کرد و گفت: کی می روید؟ همین حالا... دل از من برد وروی از من نهان کرد خدا را,با که این بازی توان کرد؟ چرا چون لاله خونین دل نباشم؟ که با ما نرگس او سرگران کرد؟ صباگر چاره داری وقت وقتست که درد اشتیاقم قصد جان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت وچنان کرد عدو با جان حافظ آن نکردی که تیر چشم آن ابرو کمان کرد. ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ فصل آخر آخرین خبری که از محبوبه دارم این است که با منصور خان پسر عمویش عروسی کرد آری هوو شد کسی که از نگاه بی خیال من به روی زنی در کوچه پی کار خودش می رفت آتش می گرفت وروزگار مرا سیاه می کرد رفت زن مردی شد که یک شب در میان در بغل زن دیگری می خوابید ما بلاخره این زنها را نشناختیم ,من پیر شدم اما سر از کار اینها در نیاوردم منصور آقا بیوه زن دوم اش هم بود! از خودتان بویید شما چه کردید؟عمو جان خسته شدید می دانم خلاصه بگویید. سیروس جان من هیچوقت نمی دانستم که صیغه محرمیت نوع دیگری هم دارد همیشه فکر می کردم صیغه می خوانند که با هم... اما اوستا محمود خدا بیامرز یکروز مادرم را با خودش برد پهلوی ملای محله وصیغه خواهر برادری برایشان خواند وبرگشتند این بار اوستا شد دایی من. خیلی جالب بود خیلی خوشم آمد اوستا مرد مهربانی بود مثل پدر من بود گویا سرنوشت زندگی ما را با هم عجین کرده بود در طول زندگیم خیلی به دادم رسید ودر جریان طلاق وجدایی ما هم دو رادور ناظر قضیه بود بعد از آنکه فهمید خانه را باید تخلیه کنم و واقعا هم چیزی برای زندگی نداشتیم آمد دنبالمان وگفت: رحیم من که با شما رودرواسی ندارم خودت می دانی که تک وتنها زندگی میکنم وکم کم دیگر قابل به کار هم نیستم وتو مادرت بیایید دم خور من باشید,خانه به آ« بزرگی بی کدبانو مانده من میدانم مادر تو زن با سلیقه ای است می تواند بز هم سبزی وخرمی را به خانه بیاورد. مادر در رفتن یه خرده این پا و آن پا کرد می ترسید اوستا خیالاتی داشته باشد اما بعدا" دیدیم که اوستا درست مثل مادر من معتقد است که خدا یکی یار هم یکی دلدار یکی. سیروس جان بعد از محبوبه من هرگز نتوانستم خودم را راضی کنم که زن دیگری را بجای او بپذیرم ومیبینی که تنها زندگی کردم وگله ای هم ندارم. اما همان دختر اصل ونسب دار و استخوان دار وشریف ونجیب رفت شوهر دیگری کرد وبغل منصور تارزن خوابید. به شود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد هه هه اینها چرا اینقدر مطرب توی خانواده شان داشتند؟ خب دیگه بیکاری مادر تمام بیعاری ها وبدعادتی هاست اگر آنها هم هنری داشتند مطمئن باش اوقات بیکاری شان را به تارزنی ومشروب خوری صرف نمی کردند. من به شما افتخار میکن کنده کاری های روی چوب شما در تمام کشور بی نظیر است. پسرم من تمام عشقم را روی چوب پیاده میکنم من با تمام وجود عاشق این کارم,خداوند اوستا محمود را قرین رحمت وعنایت خودش قرار بدهد او یادم داد واما سیروس جان برویم سر اصل موضوع اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است. داستان شما در عین تلخی آنقدر شیرین بود که من یادم رفت برای چه پیش شما امده ام. من از سالها پیش دوست ناصر خان پدرت بودم وهستم مادرت معصومه خانم اولین زنی بود که دلم خواست خواهری داشت وزن من می شد.,اما خب سرنوشت چیز دیگری بود شکر خدا پدرت امروزه کار وبارش گسترش فوق العاده ای پیدا کرده وباز هم شکر خدا که وضع تان خیلی روبراه است اما سیروس جان من واقعا مثل عموی تو هستم اوستا محمود در آخرین روزهای زندگیش ناصر خان را که فامیلش بود خواست وبه او گفت که بعد از من جان تو وجان رحیم چون اوستا می دانست که من کس دیگری ندارم وعرضه دوست خوب پیدا کردن هم ندارم از آن روز ما دوتا واقعا مثل برادریم عموجان درست است که پدرت را دوست دارم واحترامش می کنم اما به تو می گویم از این کارش که ترا از دانشکده بیرون کشیده وبرده توی شرکت حسابدارت کرده دلگیر شدم. خودم بیرون آمدم. پس اشتباه از خودت است پسرم پول را همیشه می توانی پیدا کنی اما وقتی جوانی گذشت دیگه شوق وذوق درس خواندن را از دست می دهی برو دنبال درس ات برو دانشکده را تام کن بعد برگرد پیش پدر جای تو که همیشه محفوظ است.
🌹#شب سراب🌹
#پارت198
میدانید عموجان مساله سودابه بیشتر مرا فراری داده دست از سرم بر نمی دارد خودتان بهتر از همه می دانید که مردها مثل زنها ودختر ها نیستند که هزار خواستگار می اید وچون میل ندارند فراموشش می کنند ما مردها وقتی می فهمیم که دختری دوستمان دارد نمی توانیم دست برداریم..والله من هر چند مدتی است که دورادور می گردم ولی خیالش ولم نمی کند شاید علت اینکه قرار گذاشته اند که پسرها به خواستگاری بروند همین است چون اگه قرار بود دختر ها از ما خواستگاری می کردند به اولین خواستگار جواب بله می دادیم. آه سیروس جان ای کاش جوان می دانست و پیر می توانست ایکاش تجربه ای که من حالا بدست اوردم در سن تو داشتم راست می گویی ما مرها در برابر محبت بی چاره ایم تا بفهمیم که حتی زن گدای محله دوستمان دارد نمی توانیم بی خیال بمانیم. من نمی دانم بلاخره چه باید بکنی این دختر هم از آن اعیان واشراف من منه قربان هاست تو پول داری موقعیت اجتماعی داری اما می ترسم وقتی عشقش رنگ باخت صحبت پدر دانشمند ومادر هنرمندش را پیش بکشد وبر تو هم همانرود که بر من رفت. برای همین است که دانشکده نمی روم مادر می گوید از دل برود هر انکه از دیده برفت. نه سیروس جان گاهی دوری آتش عشق را تیز تر میکند نمی دانم من نمیدانم تکلیف تو چیست؟واینکه چه باید بکنی بدست خودت است یا برای مدتی برو خارج یا دانشکده ات را عوض کن نمی توانی به شهر دیگری منتقل شوی؟ نمیدانم باید بپرسم. پسرجان حالا فرار بکنی بهتر از انست که فردا فرارت دهند گول عشق وعاشقی را نخور من به این نتیجه رسیده ام که عشق دام شیطان است وهمیشه هم بدعاقبتی وهزار مصیبت بدنبال دارد اتفاقا" عشق بدون وصلت زیباست وصلت وزناشویی قاتل عشق است وبلای جان هر دو طرف دوست بدار توی دلت در خیالاتت در رویاهایت همه هنرمندان دل شوریده دارند عشق بی وصلت منشا هنر است وصلت دام شیطان است بر حذر باش. هیچ وقت نگو ما تافته جدا بافته هستیم نه همه ما سرو ته یک کرباسیم وهمه انسانها در طول تاریخ حیات اشتباهات همسانی را مرتکب شده ومدام تکرار می کنند ایکاش آنقدر عقل وشعور داشتیم که از تجربیات دیگران عبرت می گرفتیم. عمو جان به شما قول میهم من اشتباه شما را تکرار نخواهم کرد سودابه هرگز نخواهد توانست مرا مثل محبوبه شما به دام ازدواج بشد سعی خواهم کرد فراموشش کنم. آفرین پسرم از خدا کمک بخواه قبل از اینکه سرپرتگاه گیر بیافتیبه خدا متوسل شو شب دعای مرا بخوان قل اعوذ برب الناس ... ها ها ها! چرا میخندی؟ آخه برای شما خیلی افاقه کرد... کرد ,کرد در موقع اش کرد من هم اگر پدری مثل ناصر خان بالای سرم داشتم یا عمویی دلشکسته وزندگی باخته مثل من در کنارم بود اشتباه نمی کردم چه بنم که از هر طرف بیکس وکار بودم باشد حالا گله ای ندارم خاطرات شیرینی دارم که روز وشبم را پر میکنند وتنهایم نمی گذارند,ما که همیشه قهر نبودیم ما که همیشه با هم دعوا نمی کردیم لحظات شیرینی هم داشتیم خدا رو سپاس میگویم که حتی به عشق نافرجام وبد فرجام محبوبم هم خیانت نکردم خدا را شکر میکنم که آنقدر کف نفس داشتم که الماس دیگری را سر پیری بدبخت نکردم خدا رو شکر که در تمام مراحل زندگی پاک ماندم وتهمت ها وافترا ها را تحمل کردم و دم نزدم روزی که بمیرم خیالم از بابت اعمال وافکارم راحتِ راحت است صدسال عمر کنید عمو جان شما با هنرتان متعلق به همه کشور هستید. این پاداش صبوری وبردباری ام در برابر مشیت الهی است خودم میدانم خدا رو شکر با سربلندی خود را به اینجا رسانده ام خوش عاقبت شده ام از خدایم سپاسگذارم. رشت بهار سال 1375 پایان
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
هدایت شده از #بازارچه ایتا#آمل#مازندرانیها ♦️🟩♦️🟩♦️♦️
🌐
.
🌹🌹🌹🌹شروع رمان بتول ازفردا سه شنبه13 آذر در رمانکده 🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/roomannkadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙂دوس دارید به قدیما برگردید؟
.
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
کودکان بازیگوش ایرانی زمان قاجار
#نوستالژی
#قدیمی
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
#داستان شب 🌙
📚 دهخدا مادری داشت بسیار عصبی و پرخاشگر.
طوری که دهخدا به خاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیر پسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست.دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت:آب گرم بود.
سر دهخدا شکست و خونی شد.
به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: "خدایا من چه گناهی کردهام به خاطر مادرم بر نَفسم پشت پا زدهام و با تصمیم شخصی،خود را از پدر شدن و ادامه نسل محروم کردم،این هم مزد من،که مادرم به من داد.خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر".
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت.
صدایی به او گفت: "برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم".
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع ترین لغت نامه و امثال و حِکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل،در تاریخ جاودانه شد.🌹
دهخدا =ادیب،لغت شناس، سیاستمدار و شاعر سرشناس ایرانی،مولف و بنیانگذار لغتنامه دهخدا*
او را پدر واژه نامه معاصر ایران میدانند.
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هر صبح
🍂آغازِ یک فصلِ زیبا از زندگیِ ماست
🍁قدرِ هر طلوع را بدانیم
🍂سلام کنیم به عشق
🍁به دوست ، به انسانیت
🍂دوست بداریم بیمنت
🍁و عشق بورزیم با دل و جان
🍁سلام سه شنبه تون پرانرژی
🍂روزگارتون شــاد و قشنگ
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma